معجزه عشق prt 33
#معجزه_عشق #prt_33
***********
نیاز :
خیلی ترسیدم،،اشهدمو خوندم..فکر میکردم یوگی پشت سرمه نفسم داشت بند میومد که با شنیدن صدای هستی از استرسم کم شد
+نیاز،،کجایی داریم دنبالت میگردیم،بدو باید بریم امشب نباید تو خونه باشیم
_باشه باشه الان میریم،من به دوستامم خبر دادم..وسایل ضرروتیونو بردارین تا بریم
+باشه
جین یونگ:
ساعت هشت صبح مثل همیشه بیدار شدم،دستمو بردم سمت قرصم و یکیشو خوردم،،بعدش به عادت همیشگیم رفتم تو حیاط و شروع به ورزش کردم،،راستش یذره عجیب بود که دخترا نیستن ولی خوب من ترجیح دادم دخالت نکنم و به ادامه ی ورزش کردنم برسم،،تو همین فکرا بودم که با شنیدن صدای بمی از داخل ساختمون ترسیده از جام پریدم
+وااااااای،،گاااااد چه بلایی سر لباسم اومده
ترسیدم و به سمت ساختمون دوییدم تا رسیدم تو اتاق یوگبم،،بم بم و یوگ رو دیدم که ناراحت دارن به لباسای سوخته ی گوشه ی اتاقشون نگاه میکنن،،کارد بهم میزدی خونم در نمیومد
با عصبانیت گفتم"بچه ها بنظرم بدونم کار کی بوده!!"
یوگبمم به هم نگاه کردن و بم بم با شک گفت"امروز هیچ خبری از دخترا نیست"
هممون دیگه متوجه شده بودیم کار کی هست که یونگجه در حالی که از خنده روده بر شده بود،،وارد اتاق شد و گفت"جین یونگ هیونگ،،این چیه گذاشتی استوریت..خجالت بکش مرد"
+من که چیزی نذشتم استوریم
_گذاشتی که،،یه متن خیلی مسقره ام گذاشتی
داشتم از ترس سکته میکردم سریع گوشیمو برداشتم و بهش نگاه کردم،،آره استوری گذاشته بودم ولی استوریه مال ساعت 5:55 دقیقه ی صبح بود،دقیقا وقتی که من خواب بودم،،سریع استوریمو پاک کردم و بلند داد زدم"میکشمتون من"
مارک :
از صدای داد جین یونگ بیدار شدم،،چی شده بود که اینجوری داد میزد..سریع جکسونو بیدار کردم و گفتم"جک یه اتفاق بدی افتاده بلند شو سریع بریم بیرون"جک هم گفت"باشه مارک ولی ساعت چنده؟؟"گوشیمو برداشتم تا نگای ساعت کنم که دیدم تصویر پس زمینه ام عوض شده،،چند بار گوشیمو نگاه کردم تا مطمئن شدم این گوشیه منه ولی هیچیش درست نبود...تندی به لیست مخاطبینم رفتم
Shhhhhheeeettttهمه اش پاک شده بود
+جک،،جککککک اطلاعات گوشیم پاک شده
_چ..چیییی؟؟مطمئنی
همون لحظه گوشیو خودشو تو دستش گرفت و نگاش کرد ترسیده به سمتم برگشت و گفت" ما...مارک مال..منم پاک شده"
بلند شدم و عصبانیت گفتم کی همیچین غلطی کرده...همه ریختن تو اتاق ما،،احساس میکردم از گوشم دود داره میزنه بیرون
+کییییی همچین کاریو با اطلاعات گوشیمون کرده
بم بم با ناراحتی گفت"هیونگ تمام لباسای منو یوگی هم با اتو سوزونده شده،،کار دخترا هست من مطمئنم"داشتیم همین حرفا رو میزدیم که صدای داد جی بی بلند شد
+اووووه ماییییی گااااد،،سر شورتام چه بلایی اومده،،هممون به سمت اتاقش رفتیم و با دیدن شورتاش که دقیقا جای حساسی قیچی شده بود زدیم زیر خنده...خیلی مسقره بود،،واقعا نمیدونستم بخندم یا نه
جی بی که دیگه از شدت عصبانیت کبود شده بود گفت"من دارم میرم بالا"و سریع حرکت کرد خواستیم به سمتش حرکت کنیم که جین یونگ تندی به سمت دستشویی دویید،،معلوم نیس چش بود که اینجوری کرد؟؟
بیخیال شونه ای بالا انداختم و به سمت طبقه ی بالا حرکت کردیم
با باز کردن در تک تک اتاقا یه حس بدی بهم دست میداد
ما تموم در تموم اتاقا رو باز کردیم ولی هیچکی داخلش نبود!!!
اینا کجا رفتن؟؟نکنه برامون دردسر درست کنن...
@Lovefic_got7
***********
نیاز :
خیلی ترسیدم،،اشهدمو خوندم..فکر میکردم یوگی پشت سرمه نفسم داشت بند میومد که با شنیدن صدای هستی از استرسم کم شد
+نیاز،،کجایی داریم دنبالت میگردیم،بدو باید بریم امشب نباید تو خونه باشیم
_باشه باشه الان میریم،من به دوستامم خبر دادم..وسایل ضرروتیونو بردارین تا بریم
+باشه
جین یونگ:
ساعت هشت صبح مثل همیشه بیدار شدم،دستمو بردم سمت قرصم و یکیشو خوردم،،بعدش به عادت همیشگیم رفتم تو حیاط و شروع به ورزش کردم،،راستش یذره عجیب بود که دخترا نیستن ولی خوب من ترجیح دادم دخالت نکنم و به ادامه ی ورزش کردنم برسم،،تو همین فکرا بودم که با شنیدن صدای بمی از داخل ساختمون ترسیده از جام پریدم
+وااااااای،،گاااااد چه بلایی سر لباسم اومده
ترسیدم و به سمت ساختمون دوییدم تا رسیدم تو اتاق یوگبم،،بم بم و یوگ رو دیدم که ناراحت دارن به لباسای سوخته ی گوشه ی اتاقشون نگاه میکنن،،کارد بهم میزدی خونم در نمیومد
با عصبانیت گفتم"بچه ها بنظرم بدونم کار کی بوده!!"
یوگبمم به هم نگاه کردن و بم بم با شک گفت"امروز هیچ خبری از دخترا نیست"
هممون دیگه متوجه شده بودیم کار کی هست که یونگجه در حالی که از خنده روده بر شده بود،،وارد اتاق شد و گفت"جین یونگ هیونگ،،این چیه گذاشتی استوریت..خجالت بکش مرد"
+من که چیزی نذشتم استوریم
_گذاشتی که،،یه متن خیلی مسقره ام گذاشتی
داشتم از ترس سکته میکردم سریع گوشیمو برداشتم و بهش نگاه کردم،،آره استوری گذاشته بودم ولی استوریه مال ساعت 5:55 دقیقه ی صبح بود،دقیقا وقتی که من خواب بودم،،سریع استوریمو پاک کردم و بلند داد زدم"میکشمتون من"
مارک :
از صدای داد جین یونگ بیدار شدم،،چی شده بود که اینجوری داد میزد..سریع جکسونو بیدار کردم و گفتم"جک یه اتفاق بدی افتاده بلند شو سریع بریم بیرون"جک هم گفت"باشه مارک ولی ساعت چنده؟؟"گوشیمو برداشتم تا نگای ساعت کنم که دیدم تصویر پس زمینه ام عوض شده،،چند بار گوشیمو نگاه کردم تا مطمئن شدم این گوشیه منه ولی هیچیش درست نبود...تندی به لیست مخاطبینم رفتم
Shhhhhheeeettttهمه اش پاک شده بود
+جک،،جککککک اطلاعات گوشیم پاک شده
_چ..چیییی؟؟مطمئنی
همون لحظه گوشیو خودشو تو دستش گرفت و نگاش کرد ترسیده به سمتم برگشت و گفت" ما...مارک مال..منم پاک شده"
بلند شدم و عصبانیت گفتم کی همیچین غلطی کرده...همه ریختن تو اتاق ما،،احساس میکردم از گوشم دود داره میزنه بیرون
+کییییی همچین کاریو با اطلاعات گوشیمون کرده
بم بم با ناراحتی گفت"هیونگ تمام لباسای منو یوگی هم با اتو سوزونده شده،،کار دخترا هست من مطمئنم"داشتیم همین حرفا رو میزدیم که صدای داد جی بی بلند شد
+اووووه ماییییی گااااد،،سر شورتام چه بلایی اومده،،هممون به سمت اتاقش رفتیم و با دیدن شورتاش که دقیقا جای حساسی قیچی شده بود زدیم زیر خنده...خیلی مسقره بود،،واقعا نمیدونستم بخندم یا نه
جی بی که دیگه از شدت عصبانیت کبود شده بود گفت"من دارم میرم بالا"و سریع حرکت کرد خواستیم به سمتش حرکت کنیم که جین یونگ تندی به سمت دستشویی دویید،،معلوم نیس چش بود که اینجوری کرد؟؟
بیخیال شونه ای بالا انداختم و به سمت طبقه ی بالا حرکت کردیم
با باز کردن در تک تک اتاقا یه حس بدی بهم دست میداد
ما تموم در تموم اتاقا رو باز کردیم ولی هیچکی داخلش نبود!!!
اینا کجا رفتن؟؟نکنه برامون دردسر درست کنن...
@Lovefic_got7
۴.۷k
۲۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.