باز آمد شبی دگر از راه
باز آمد شبی دگر از راه
یک شب بی ستاره و مهتاب
غصه ها یک به یک، به صف شده اند
نفسم آتش است و چشمم آب
قسمت من شده در این شبها
ناله و حسرت و پریشانی
صاحب خانه ی دلم امشب
بهر غمها گرفته مهمانی
منم و یک ورق و یک خودکار
در سکوت چهار دیواری
نه به یارم میرسد، دستم
نه ز دستم میرسد کاری
آسمان دلم دوباره گرفت
ابرهای غصه می بارد
قلمم روی باغ کاغذی ام
بوته خشک واژه می کارد
این منم، آنکه تلخی ایام
برده از جان من شکیبایی
شاعر لحظه های دلتنگی
عابر کوچه های تنهایی
«آبان»
(جواد نوری)
یک شب بی ستاره و مهتاب
غصه ها یک به یک، به صف شده اند
نفسم آتش است و چشمم آب
قسمت من شده در این شبها
ناله و حسرت و پریشانی
صاحب خانه ی دلم امشب
بهر غمها گرفته مهمانی
منم و یک ورق و یک خودکار
در سکوت چهار دیواری
نه به یارم میرسد، دستم
نه ز دستم میرسد کاری
آسمان دلم دوباره گرفت
ابرهای غصه می بارد
قلمم روی باغ کاغذی ام
بوته خشک واژه می کارد
این منم، آنکه تلخی ایام
برده از جان من شکیبایی
شاعر لحظه های دلتنگی
عابر کوچه های تنهایی
«آبان»
(جواد نوری)
۱.۳k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.