موهایم را بافته ام. تازگی ها یاد گرفته ام بنشینم جلوی آین
موهایم را بافتهام. تازگیها یاد گرفتهام بنشینم جلوی آینه و تند و تند موهایم را ببافم. تو نمیدانی چه حسی دارد. چون تو هیچ وقت موی بلند نداشتهای و اصلا هم نخواهی داشت.
بعد از یک پروسه لذت بخشِ مو بافی، میآیم پشت میزم مینشینم و چند وب را بالا و پایین میکنم. راستی تو هم به اندازه من ازین کار لذت میبری؟ همیشه آرزو میکنم کاش این اینترنت لعنتی رایگان میبود که من و تو هی بنشینیم کنار هم و وبها را بالا و پایین کنیم.
بعدش سر میزنم به پنل وبلاگ خودم. و میبینم یک نفر دارد وبلاگم را بالا و پایین میکند. در حوالی افکار وبگردانهام، یکهو یاد تو میافتم. خب راستش نمیدانم که هستی. اصلا حتی نمیدانم فاصلهمان چقدر است. شاید چند متر، شاید چند کیلومتر و شاید هم به اندازه یک اقیانوس بزرگ. ولی مهم این است که تو هستی و من هم. هر دو یک جایی زیر همین سقف بلند آسمان.
وسط یاد تو، یادم میآید که چند وقت است بیکلام گوش نکردهام. بیکلام میگذارم. بعد تو هی از جلوی فکرم رد میشوی. میدانی؟ انگار حالم هنوز چیزی کم دارد انگار.
این وسط -اگر بخواهم به سبک عاشقانههای رایج عمل کنم- قهوهاش کم است. عجب قدرتی داری مهربانِ ناپیدا. قدرت زیادی ست که یک دختر موبافته را به حال بیکلام و قهوه دعوت کنی و مدام هم از جلوی فکرش رژه بروی.
قهوه که آماده میشود، مینشینم روی مبل، بیکلام پیانو گوش میکنم، گاهی کمی از قهوهام مینوشم و به تویی که ندیدمت فکر میکنم. فکر میکنم که اصلا تو هم به من فکر میکنی؟ اصلا من برایت مهم هستم؟ نمیدانم.
دوباره پنل وبلاگم را باز میکنم. انگار هنوز یک نفر دارد وبم را بالا و پایین میکند.
بعد از یک پروسه لذت بخشِ مو بافی، میآیم پشت میزم مینشینم و چند وب را بالا و پایین میکنم. راستی تو هم به اندازه من ازین کار لذت میبری؟ همیشه آرزو میکنم کاش این اینترنت لعنتی رایگان میبود که من و تو هی بنشینیم کنار هم و وبها را بالا و پایین کنیم.
بعدش سر میزنم به پنل وبلاگ خودم. و میبینم یک نفر دارد وبلاگم را بالا و پایین میکند. در حوالی افکار وبگردانهام، یکهو یاد تو میافتم. خب راستش نمیدانم که هستی. اصلا حتی نمیدانم فاصلهمان چقدر است. شاید چند متر، شاید چند کیلومتر و شاید هم به اندازه یک اقیانوس بزرگ. ولی مهم این است که تو هستی و من هم. هر دو یک جایی زیر همین سقف بلند آسمان.
وسط یاد تو، یادم میآید که چند وقت است بیکلام گوش نکردهام. بیکلام میگذارم. بعد تو هی از جلوی فکرم رد میشوی. میدانی؟ انگار حالم هنوز چیزی کم دارد انگار.
این وسط -اگر بخواهم به سبک عاشقانههای رایج عمل کنم- قهوهاش کم است. عجب قدرتی داری مهربانِ ناپیدا. قدرت زیادی ست که یک دختر موبافته را به حال بیکلام و قهوه دعوت کنی و مدام هم از جلوی فکرش رژه بروی.
قهوه که آماده میشود، مینشینم روی مبل، بیکلام پیانو گوش میکنم، گاهی کمی از قهوهام مینوشم و به تویی که ندیدمت فکر میکنم. فکر میکنم که اصلا تو هم به من فکر میکنی؟ اصلا من برایت مهم هستم؟ نمیدانم.
دوباره پنل وبلاگم را باز میکنم. انگار هنوز یک نفر دارد وبم را بالا و پایین میکند.
۳.۱k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.