پارت هفتاد و یک....
#پارت هفتاد و یک....
#کارن...
جانان: خوب من که چیزی نگفتم گفتم اگه لازم نیست من نیام...
من: جانان برو حاضر شو کفرم در اوردی برو بهت میگم....
من والا چندان هم مشتاق اومدنت نیستم ارزو و عادل خواستن باشی....زود تا پنج دقیقه دیگه حاضری واگر نه با کتک روونه رستوران میشی...
جانان کمی ترسیده بخاطر صدای بلندم بدو رفت سمت اتاقش...
خودمم رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کرد و شلوار جین خاکستری و یه تیشرت همون رنگی پوشید و همین طوری که داشتم میرفتم بیرون از روی میز کنسول ساعت و گوشی و کیف پولم رو برداشتم و اومدم ز اتاق برم بیرون که یادم اومد سویچ ماشین رو برنداشتم که دوباره برگشتم و سوییچ ماشین مشکیم رو برداشتم و رفتم سمت پارکینگ رو اومدم سوار شم که صدای پای جانان هم اومد توی ماشین نشستم که جانان اومد چند دقیقه ای مردد بود انگار بیرون ماشین ایستاده بود ولی اومد بره سمت صندلی عقب که خم شدم و در جلو رو واسش باز کردم که کمی مکث کرد ولی اومد سوار شد نگاهی بهش کردم ببینم چی پوشیده که دیدم اونم مثل من خاکستری پوشیدم ولی یه روپوش زرشکی روش انداخته بود تیپش خیلی خوب بود و لباس به تنش نششسته بود....
ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم سمت جایی که عادل ادرس فرستاده بود...
توی راه جانان حرفی نمیزد و انگار ناراحت بود و کمی بغ کرده بود قطعا بخاطر حرفام بودم ولی واقعا حقشه دختر زبون دراز ولی وقتی چشمش اوفتاد به رستوران نزدیک بود یزنه بیرون این قدر گرد و بزرگ شده بودن...
اینجا واقعارستوران خوبی بود و غذای ایرانی هم سرو میکردن ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم کمی بعد از من جانان هم پیاده شد و من رفتم سمت ورودی رستوران و جانان هم پشت سرم راه میومد وارد که شدیم با چشم اطراف رو دید زدم که کامین رو دیدم داره میره طبقه بالا به اون سمت حرکت کرد و خودم روبهش رسوندم و صداش زدم که برگشت گفت:
به داداش خوبی ...بیا بالا همه بالان ...راستی جانان رو اوردی...
من: سلام اره جانان هم ایناهاش اینجاست...و به پشت سرم اشاره کردم هر دو به سمت طبقه بالا ادامه پله ها روبالا رفتیم
که وفتی بالا رسیدیم دیدم همگی اومدن و دور یه میز بزرگ نشسته بودن به سمتشون رفتیم که با همگی سلام کردم که توجهم به دختر ظریفی که کنار کامین حالا ایستاده بود توجهم جلب شد حتما این ترانه خانم بود دختر خوشگلی بود به سلیقه کامین احست گفتم هم بابت خوشگلی و هم نوع خانواده و ایرانی بودن ترانه...
به طرفش رفتم و دستم رو دراز کرد و سلامی گفتم و خودم رو معرفی کردم که گفت.:
سلام اقا کارن ....من ترانه محبی هستم خوشوقتم که میبینمتون مشتاق دیدار بودم...
منم با لبخندی سری تکون دادم و بعد از من جانان هم اروم به همه سلامی کرد و بین کارین و کامین نشست....
عادل:....
#کارن...
جانان: خوب من که چیزی نگفتم گفتم اگه لازم نیست من نیام...
من: جانان برو حاضر شو کفرم در اوردی برو بهت میگم....
من والا چندان هم مشتاق اومدنت نیستم ارزو و عادل خواستن باشی....زود تا پنج دقیقه دیگه حاضری واگر نه با کتک روونه رستوران میشی...
جانان کمی ترسیده بخاطر صدای بلندم بدو رفت سمت اتاقش...
خودمم رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کرد و شلوار جین خاکستری و یه تیشرت همون رنگی پوشید و همین طوری که داشتم میرفتم بیرون از روی میز کنسول ساعت و گوشی و کیف پولم رو برداشتم و اومدم ز اتاق برم بیرون که یادم اومد سویچ ماشین رو برنداشتم که دوباره برگشتم و سوییچ ماشین مشکیم رو برداشتم و رفتم سمت پارکینگ رو اومدم سوار شم که صدای پای جانان هم اومد توی ماشین نشستم که جانان اومد چند دقیقه ای مردد بود انگار بیرون ماشین ایستاده بود ولی اومد بره سمت صندلی عقب که خم شدم و در جلو رو واسش باز کردم که کمی مکث کرد ولی اومد سوار شد نگاهی بهش کردم ببینم چی پوشیده که دیدم اونم مثل من خاکستری پوشیدم ولی یه روپوش زرشکی روش انداخته بود تیپش خیلی خوب بود و لباس به تنش نششسته بود....
ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم سمت جایی که عادل ادرس فرستاده بود...
توی راه جانان حرفی نمیزد و انگار ناراحت بود و کمی بغ کرده بود قطعا بخاطر حرفام بودم ولی واقعا حقشه دختر زبون دراز ولی وقتی چشمش اوفتاد به رستوران نزدیک بود یزنه بیرون این قدر گرد و بزرگ شده بودن...
اینجا واقعارستوران خوبی بود و غذای ایرانی هم سرو میکردن ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم کمی بعد از من جانان هم پیاده شد و من رفتم سمت ورودی رستوران و جانان هم پشت سرم راه میومد وارد که شدیم با چشم اطراف رو دید زدم که کامین رو دیدم داره میره طبقه بالا به اون سمت حرکت کرد و خودم روبهش رسوندم و صداش زدم که برگشت گفت:
به داداش خوبی ...بیا بالا همه بالان ...راستی جانان رو اوردی...
من: سلام اره جانان هم ایناهاش اینجاست...و به پشت سرم اشاره کردم هر دو به سمت طبقه بالا ادامه پله ها روبالا رفتیم
که وفتی بالا رسیدیم دیدم همگی اومدن و دور یه میز بزرگ نشسته بودن به سمتشون رفتیم که با همگی سلام کردم که توجهم به دختر ظریفی که کنار کامین حالا ایستاده بود توجهم جلب شد حتما این ترانه خانم بود دختر خوشگلی بود به سلیقه کامین احست گفتم هم بابت خوشگلی و هم نوع خانواده و ایرانی بودن ترانه...
به طرفش رفتم و دستم رو دراز کرد و سلامی گفتم و خودم رو معرفی کردم که گفت.:
سلام اقا کارن ....من ترانه محبی هستم خوشوقتم که میبینمتون مشتاق دیدار بودم...
منم با لبخندی سری تکون دادم و بعد از من جانان هم اروم به همه سلامی کرد و بین کارین و کامین نشست....
عادل:....
۷.۲k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.