*نفس*
*نفس*
.......
نفس...نفس
خوابالود نگاش کردم
نیما: اینجا چیکار می کنی
- من ...
نیما بلندم کرد بردم دسشویی آب سرد زدم به صورتم
- ایلیا کو
نیما : حالش بده چی شده اینجا چه خبره
- نمی دونم
نیما اخم کرد وگفت : اینا چیه چرا ایلیا مسته اون لباس چیه تو اتاق ایلیا
- منم مثله تو نمی دونم
نیما : می دونی بگو نفس
- بجان خودت نمی دونم فقط میدونم نسیم اومد اینجا برای دلبری کردن دیگه نمی دونم چی شده
نیما رنگش پرید ورفت اتاق ایلیا منم پشت سرش ولی با دیدن ایلیا متحیر سرجام وایسادم چیزی تنش نبود وخیس عرق بود ملافه رو شکمش بود
- نیما ایلیا حالش خیلی بده یه کاری کن
نیما : میرم دکتر میارم مواظبش باش
لبه تخت نشستم یه دستمال گذاشتم رو پیشونیش زیر لب ناله می کرد
- ایلیا ...ایلیا خوبی
ایلیا- گرمه ... نفس...
- چی می خوای ...ایلیا...
یهو ساکت می شد باز ناله می کرد واسم منو به زبون می آورد
رفتم براش آب آوردم اومدم
- ایلیا یکم آب بخور ...
دستمو گذاشتم زیر سرش سرشو آوردم بالا چند قلوپ آب خورد لیوان آب گذاشتم رو پاتختی ناخواسته دستمو گرفت گفت : نفس نباید بدونه ...
خم شدم گفتم : چی رو ...
سعی کردم مثله نسیم حرق بزنم باز سکوت کرد خدا رو شکر انگار آروم شد خواستم دستمو بکشم نتونستم نمی خواستمم باز بیدار شه
موهای رو پیشونیشو کنار زدم باز صدام کرد ایلیا چرا فقط منو صدا می زد ؟!
نیما با دکتر برگشت براش سروم وصل کرد و آمپول آرامبخشی که باعث شد حالش یکم بهتر شه دکتر که رفت نیما گفت : میشه بگی دقیق چی شد ؟؟؟!!!
هر چی می دونستم براش گفتم ناراحت بلند شد وگفت : خیلی خستم نفس میرم بخوابم تو که حواست هست .
- آره برو
نیما که رفت بلند شدم خونه ر و جم جور کردم وقتی کارم تموم شد برگشتم پیش ایلیا که انگار آروم خواب بود کنار تخت نشستم وسرمو گذاشتم لبه تخت نمی دونم چی شد خواب رفتم .
خواب بدی دیدم یهو بیدار شدم وایلیا رو نگاه کردم روپیشونیش عرق بو با دستمال پاکش خواستم دستمو بکشم دستمو گرفت چشاش نیمه باز بود لبخند زدم گفتم: بهتری ...ایلیا
ایلیا : تنهام نمی زاری
- دیدی که موندم
ایلیا: عمرمی نفس...
متعجب نگاش کردم
ایلیا : هیچ وقت تنهام نزار
- خوبی تو ....ایلیا
خواستم بلند شم دستمو محکم فشار داد
- ایلیا دستمو شکوندی ...ایلیا
ایلیا : نمی زارم ...نفس ...
نه بابا انگار هوش وحواس خودشونداشت خم شدم طرفش وبلند صداش کردم چشاش باز کرد یهو دیدم تو بغلشم
- ایلیا ...چیکار می کنی
ایلیا : اگه بلایی سرت بیاره...
- کی ...ول کن ...
محکمتر تو بغلش فشارم داد تکون نخوردم این انگار حال خودش نداشت نگاش کردم چشاش بسته بود آروم تکون خوردم از بغلش در بیام چقدر تنش داغ بود گونم آتیش گرفت متحیر بودم چرا نمی تونستم ازش جدا شم لبام سوخت سرمو بردم عقب دستشو گذاشت پشت سرم که نتونم تکون بخورم
ایلیا که انقدر بد مست بود چرا مشروب خورده هنوز بوی مشروب می دادلبام می سوخت تقلای من باعث می شد حال اون بدتر بشه
اولین بار بود کسی منو بوسیده بود چند بار آب سرد زدم به صورت داغ وقرمزم قلبم بدجور می زد من احمق چرا گذاشتم انقدر پیش بره که خودمم همراهیش کنم انگار کار ایلیا رو تعیید کردم یعنی چی ؟! چرا ضربان قلبم هر لحظه می رفت بالاتر ؟!
.......
نفس...نفس
خوابالود نگاش کردم
نیما: اینجا چیکار می کنی
- من ...
نیما بلندم کرد بردم دسشویی آب سرد زدم به صورتم
- ایلیا کو
نیما : حالش بده چی شده اینجا چه خبره
- نمی دونم
نیما اخم کرد وگفت : اینا چیه چرا ایلیا مسته اون لباس چیه تو اتاق ایلیا
- منم مثله تو نمی دونم
نیما : می دونی بگو نفس
- بجان خودت نمی دونم فقط میدونم نسیم اومد اینجا برای دلبری کردن دیگه نمی دونم چی شده
نیما رنگش پرید ورفت اتاق ایلیا منم پشت سرش ولی با دیدن ایلیا متحیر سرجام وایسادم چیزی تنش نبود وخیس عرق بود ملافه رو شکمش بود
- نیما ایلیا حالش خیلی بده یه کاری کن
نیما : میرم دکتر میارم مواظبش باش
لبه تخت نشستم یه دستمال گذاشتم رو پیشونیش زیر لب ناله می کرد
- ایلیا ...ایلیا خوبی
ایلیا- گرمه ... نفس...
- چی می خوای ...ایلیا...
یهو ساکت می شد باز ناله می کرد واسم منو به زبون می آورد
رفتم براش آب آوردم اومدم
- ایلیا یکم آب بخور ...
دستمو گذاشتم زیر سرش سرشو آوردم بالا چند قلوپ آب خورد لیوان آب گذاشتم رو پاتختی ناخواسته دستمو گرفت گفت : نفس نباید بدونه ...
خم شدم گفتم : چی رو ...
سعی کردم مثله نسیم حرق بزنم باز سکوت کرد خدا رو شکر انگار آروم شد خواستم دستمو بکشم نتونستم نمی خواستمم باز بیدار شه
موهای رو پیشونیشو کنار زدم باز صدام کرد ایلیا چرا فقط منو صدا می زد ؟!
نیما با دکتر برگشت براش سروم وصل کرد و آمپول آرامبخشی که باعث شد حالش یکم بهتر شه دکتر که رفت نیما گفت : میشه بگی دقیق چی شد ؟؟؟!!!
هر چی می دونستم براش گفتم ناراحت بلند شد وگفت : خیلی خستم نفس میرم بخوابم تو که حواست هست .
- آره برو
نیما که رفت بلند شدم خونه ر و جم جور کردم وقتی کارم تموم شد برگشتم پیش ایلیا که انگار آروم خواب بود کنار تخت نشستم وسرمو گذاشتم لبه تخت نمی دونم چی شد خواب رفتم .
خواب بدی دیدم یهو بیدار شدم وایلیا رو نگاه کردم روپیشونیش عرق بو با دستمال پاکش خواستم دستمو بکشم دستمو گرفت چشاش نیمه باز بود لبخند زدم گفتم: بهتری ...ایلیا
ایلیا : تنهام نمی زاری
- دیدی که موندم
ایلیا: عمرمی نفس...
متعجب نگاش کردم
ایلیا : هیچ وقت تنهام نزار
- خوبی تو ....ایلیا
خواستم بلند شم دستمو محکم فشار داد
- ایلیا دستمو شکوندی ...ایلیا
ایلیا : نمی زارم ...نفس ...
نه بابا انگار هوش وحواس خودشونداشت خم شدم طرفش وبلند صداش کردم چشاش باز کرد یهو دیدم تو بغلشم
- ایلیا ...چیکار می کنی
ایلیا : اگه بلایی سرت بیاره...
- کی ...ول کن ...
محکمتر تو بغلش فشارم داد تکون نخوردم این انگار حال خودش نداشت نگاش کردم چشاش بسته بود آروم تکون خوردم از بغلش در بیام چقدر تنش داغ بود گونم آتیش گرفت متحیر بودم چرا نمی تونستم ازش جدا شم لبام سوخت سرمو بردم عقب دستشو گذاشت پشت سرم که نتونم تکون بخورم
ایلیا که انقدر بد مست بود چرا مشروب خورده هنوز بوی مشروب می دادلبام می سوخت تقلای من باعث می شد حال اون بدتر بشه
اولین بار بود کسی منو بوسیده بود چند بار آب سرد زدم به صورت داغ وقرمزم قلبم بدجور می زد من احمق چرا گذاشتم انقدر پیش بره که خودمم همراهیش کنم انگار کار ایلیا رو تعیید کردم یعنی چی ؟! چرا ضربان قلبم هر لحظه می رفت بالاتر ؟!
۲۸.۱k
۰۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.