اینم از اون وقتاییه که دل ادم میگیره

اینم از اون وقتاییه که دل ادم میگیره
دیشب تا صب نخوابیدم ینی خوابیدما ولی خواب اشفته به چه دردی میخوره وقتی افکار پریشونت حتی ارامش شبو هم ازت میگیره
هنوز سنگینی مزخرفو حس میکنم روی سینم
انگار که یکی واستاده رو دنده هام و داره به شش هام فشار میاره یا یه وزنه100کیلویی روی سینم گذاشتن و اونقدر سنگینه که داره منو خفه میکنه
راستش دیگه عادت کردم و از عادت کردن هم خسته شدم.
عادت کردم به این وضعیت
به اینکه هروقت حالم بده بیخیالش بشم و صبور باشم تا زمان خودش روحمو درمان کنه، درمان که نه حداقلش اینه که عادت میکنم.عادی میشه دیگه هرچیزی زیادی باشه.
باهاش کنار میای
دیگه مثل قبل ناراحت نیستم که چرا حالم اینجوریه
میگم زمان بگذره درست میشه خودش خوب میشه
ولی اوضاع خراب تر از این حرفاس
دقیقا مثل موج دریاس که هربار میره و میاد
همیشه و همیشه فقط میره و میاد و هرگز تموم نمیشه
شاید یهو وسط خندت سربرسه وغصش زیر پوستت بدوه.
من فقط نیازدارم به یکی که.... هیچکس اینطور ادمی نیست بخاطر همینم من تنها موندم.
تنهایی گاهی خیلی سنگین میشه.خیلی.