رمان.ترسناک بی صدا بمیر 🕯 🔪 ⚰
#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 🕯 🔪 ⚰
❌ شب پنجم
با باز شدن در توپی سرخ رنگ وارد اتاق می شود و به دیوار می خورد نادیا با تعجب به سالن خیره شده چون در زیر شیروانی باز است از قرار معلوم توپ از آنجا افتاده و قل خورده و به در اتاق نادیا خورده است....
نادیا نفس های تند تندی می کشد او فکر می کند این توپ یک نشانه است... با لرزش وارد سالن می شود سالن تاریک است تنها مقداری نور آن را مشخص کرده که آن هم از اتاق نادیاست....
جرإت می خواهد در این تاریکی به زیر شیروانی رفتن..... او ترسیده آنقدر دست و پایش را گم کرده که اصلا حواسش نیست کسی در سالن در دل تاریکی ایستاده و به او خیره شده است آری او همان است...همانی که نادیا می ترسد یک شیطان باشد...
نادیا هنوز متوجه نیست تخته های زمین با هر قدم نادیا به سمت زیر شیروانی جر جر می کند ناگهان او صدای سسس را می شنود انگار کسی به او می گوید ساکت یاش!!!
ترس او را وحشت زده کرده دیگر توان نگاه کردن هم ندارد چشمانش را بسته و فشرده است ناگهان در اتاق نادیا بسته می شود...او دیگر طاقت ندارد اشک می ریزد قدرت حرف زدن ندارد اما باید هرچه سریع تر از آنجا خارج شود...او حال با تمام بدنش احساس می کند غیر از او کس دیگری در سالن است جو به شدت سنگین است...
چشمانش را باز می کند...در پله روبرویش یک یادداشت است آنقدر بزرگ نوشته شده که خواناست...
نوشته:
سسسس بی صدا بمیر
نادیا بلند فریاد می کشد مامان....بابا....
همه دور نادیا جمع شده اند مادر نادیا او را در آغوش گرفته نادیا همهچیز را توضیح داده مادرش او را درکمی کند زیرا او نیز مانند همین اتفاق را تجربه کرده....
پدر ناچار تصمیم می گیرد آن شب را در خانه نباشند از خانه خارج می شوند سوار ماشین شده و به خانه مادر سوزان می روند....
صبح روز بعد.....
آن ها از یک کشیش دعوت کرده اند پدر ولومن همه ی شهر او را می شناسند علاوه بر کشیش او چشم بصیرت هم دارد او سالبقه خوبی در این موضوعات دارد.....
وارد خانه می شوند نادیا و سوزان اتفاقات را به او توضیح می دهند ومیگویند که همه چیز از آن اتاق زیر شیروانی شروع شد....
پدر لحظه ای می ایستد ونفسش به تنگی می آید و می گوید حضور سنگینی رو حس می کنم از خانه خارج شین فقط تو دختر و مادرت بمون...
پدر نادیا می گوید: چرا ما نباشیم ؟
پدر روحانی می گوید: اون با شما کاری نداشته بلکه با این دو نفر ارتباط برقرار کرده...
❌ شب پنجم
با باز شدن در توپی سرخ رنگ وارد اتاق می شود و به دیوار می خورد نادیا با تعجب به سالن خیره شده چون در زیر شیروانی باز است از قرار معلوم توپ از آنجا افتاده و قل خورده و به در اتاق نادیا خورده است....
نادیا نفس های تند تندی می کشد او فکر می کند این توپ یک نشانه است... با لرزش وارد سالن می شود سالن تاریک است تنها مقداری نور آن را مشخص کرده که آن هم از اتاق نادیاست....
جرإت می خواهد در این تاریکی به زیر شیروانی رفتن..... او ترسیده آنقدر دست و پایش را گم کرده که اصلا حواسش نیست کسی در سالن در دل تاریکی ایستاده و به او خیره شده است آری او همان است...همانی که نادیا می ترسد یک شیطان باشد...
نادیا هنوز متوجه نیست تخته های زمین با هر قدم نادیا به سمت زیر شیروانی جر جر می کند ناگهان او صدای سسس را می شنود انگار کسی به او می گوید ساکت یاش!!!
ترس او را وحشت زده کرده دیگر توان نگاه کردن هم ندارد چشمانش را بسته و فشرده است ناگهان در اتاق نادیا بسته می شود...او دیگر طاقت ندارد اشک می ریزد قدرت حرف زدن ندارد اما باید هرچه سریع تر از آنجا خارج شود...او حال با تمام بدنش احساس می کند غیر از او کس دیگری در سالن است جو به شدت سنگین است...
چشمانش را باز می کند...در پله روبرویش یک یادداشت است آنقدر بزرگ نوشته شده که خواناست...
نوشته:
سسسس بی صدا بمیر
نادیا بلند فریاد می کشد مامان....بابا....
همه دور نادیا جمع شده اند مادر نادیا او را در آغوش گرفته نادیا همهچیز را توضیح داده مادرش او را درکمی کند زیرا او نیز مانند همین اتفاق را تجربه کرده....
پدر ناچار تصمیم می گیرد آن شب را در خانه نباشند از خانه خارج می شوند سوار ماشین شده و به خانه مادر سوزان می روند....
صبح روز بعد.....
آن ها از یک کشیش دعوت کرده اند پدر ولومن همه ی شهر او را می شناسند علاوه بر کشیش او چشم بصیرت هم دارد او سالبقه خوبی در این موضوعات دارد.....
وارد خانه می شوند نادیا و سوزان اتفاقات را به او توضیح می دهند ومیگویند که همه چیز از آن اتاق زیر شیروانی شروع شد....
پدر لحظه ای می ایستد ونفسش به تنگی می آید و می گوید حضور سنگینی رو حس می کنم از خانه خارج شین فقط تو دختر و مادرت بمون...
پدر نادیا می گوید: چرا ما نباشیم ؟
پدر روحانی می گوید: اون با شما کاری نداشته بلکه با این دو نفر ارتباط برقرار کرده...
۶.۱k
۱۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.