*نفس*
*نفس*
.........
یه دور خوردم وخودمو نگاه کردم وگفتم : چطورشدم مریم
مریم با ذوق گفت : ماه شدی بخدا ایلیا درسته قورتت میده
به مریم اخم کردم اون چی می دونست ازمنو ایلیا من هنوزم نمی تونستم اونو به عنوان همسر نگاه کنم اینجوری برای هر دوتامون بهتر بود حداقل رفتارم مورد پسند ایلیا بود که ازش فرار نمی کردم امون دختر دایی پسر عمه بودن بهتر بود من زمان نیاز داشتم وایلیا می گفت هر چی تو بگی از علاقه اش به خودم دچار حیرت می شدم یعنی اون نگاهش با نگاه من متفاوت بود هر چی به گذشته بر می گشتم بیشتر متوجه این موضوع میشدم
مریم : داماد منتظره هان
استرس داشتم وگفتم : مریم یه جوریم
مریم خندید وگفت : بخاطر استرس نفس عمیق بکش
یه نفس عمیق کشیدم ورفتم سالنی که ایلیا منتظرم بود سرش پایین بود یه دسته گل قرمزم تو دستش بود رفتم طرفش صدای پاشنه کفشم باعث شد سرشو بلند کنه متحیر نگام می کرد صورتم داغ شدا بود کنارش ایستاده بودم واون هیچ عکس الملی انجام نمی داد سرمو بلند کردم تو چشاش پر اشک بود
- ایلیا
ایلیا : خدای من نفس چقدر ماه شدی
دستمو گرفت پشت دستمو بوسید از کارش خجالت کشیدم مریم جیغ زد وسربه سرمون می زاشت
دسته گل رو طرفم گرفت وگفت : تقدیم به زیباترین عروس دنیا
از گرفتم ولبخند زدم دستمو گرفت واز آر یشگاه اومدیم بیرون رفتیم طرف ماشین گل زده مریم شکلات می ریخت رو سرمون
ایلیا : مرسی مریم ولی یکی از شکلاتات خورد رو چشمم
زدم زیر خنده ایلیا متعجب گفت : خیلی بدجنسی
بیشتر خندیدم وسوار ماشین شدیم مریمم با اومدن فرزام اشاره کرد که حرکت کنیم اول رفتیم باغ وعکس گرفتیم بعدم آتلیه از اینکه بع ایلیا نزدیک می شدم برای عکس گرفتن خجالت می کشیدم
بعد از اتمام عکس ها راهی تالار شدیم همه بودن خدا رو شکر با اومدنمون همه بلند شدن و دست زدن وقتی نشستیم جای مخصوص عروس وداماد شیرین اومد کنارمون یه لباس خوشگل آبی پوشیده بود به ایلیا دست دادومنو محکم بغل کرد وگفت : چقدر ناز شدی دختر .ببینم امشبم شیطنت می کنی
- چرا نکنم
خندید وگفت : از تو بعید نیست
- کوچلو ها کو ؟
شیرین : پریوش موند پیششون خونه ان
بهاره کوچلو که همراه شیرین بود با لبخند نگام می کرد بوسیدمش وگفتم : فقط بهاره اومده
شیرین : اره
- امیر چی ؟
شیرین : ندیدم
متعجب گفتم : ایلیا مگه امیر رو دعوت نکردی
ایلیا : چرا هنوز که سر شبه میاد
مریمم اومد کنارمون وکلی سربه سر من گذاشتن ایلیا رفته بود پیش دوستاش انقدر خندیدیم که مامان اومدوگفت : یواشتر نفس چه خبره همه نگاه می کنن
شیرین : عروسیشه خاله جون بزار شاد باشه
مامانم سری تکون داد وبا لبخند رفت یه لحظه بادیدن امیر همراه دختری که باهاش بود کپ کردم
مریم : لال شدی
شیرین : روح دیدی
- اون کیه همراه امیر
شیرین ومریم برگشتن نگاه کردن مریم متعجب بود وشیرین بی تفاوت برگشت طرف من وگفت : هر کی میخواد باشه تو چرا چشات در اومده
مریم : تو واقعا انقدر از امیر متنفر شدی
شیرین : بهش حسی ندارم هر وقت می بینمش حالم بد میشه
- شیرین همه ای آدم ها اشتباه می کنن
برای اولین بار حرف اون شبی که ایلیا مست کرد وحالش بد شده بود رو تعریف کردم مریم متحیر گفت : شوخی می کنی .
شیرین : می تونیم بگیم حال ایلیا ازرو مستی بود یا علاقه زیاد
- خوب دقیقا همین شاید امیرمتوجه کارش نشده حالا پشیمونه به انداره کافی پشیمون هست .
مریم : سعی کن اونو ببخشی
شیرین برگشت امیرو نگاه کرد که همراه اون دختره بود وگفت : حالا چی ...
به شیرین حق می دادم ولی تاوان یه اشتباه انقدر بزرگ نبود
.........
یه دور خوردم وخودمو نگاه کردم وگفتم : چطورشدم مریم
مریم با ذوق گفت : ماه شدی بخدا ایلیا درسته قورتت میده
به مریم اخم کردم اون چی می دونست ازمنو ایلیا من هنوزم نمی تونستم اونو به عنوان همسر نگاه کنم اینجوری برای هر دوتامون بهتر بود حداقل رفتارم مورد پسند ایلیا بود که ازش فرار نمی کردم امون دختر دایی پسر عمه بودن بهتر بود من زمان نیاز داشتم وایلیا می گفت هر چی تو بگی از علاقه اش به خودم دچار حیرت می شدم یعنی اون نگاهش با نگاه من متفاوت بود هر چی به گذشته بر می گشتم بیشتر متوجه این موضوع میشدم
مریم : داماد منتظره هان
استرس داشتم وگفتم : مریم یه جوریم
مریم خندید وگفت : بخاطر استرس نفس عمیق بکش
یه نفس عمیق کشیدم ورفتم سالنی که ایلیا منتظرم بود سرش پایین بود یه دسته گل قرمزم تو دستش بود رفتم طرفش صدای پاشنه کفشم باعث شد سرشو بلند کنه متحیر نگام می کرد صورتم داغ شدا بود کنارش ایستاده بودم واون هیچ عکس الملی انجام نمی داد سرمو بلند کردم تو چشاش پر اشک بود
- ایلیا
ایلیا : خدای من نفس چقدر ماه شدی
دستمو گرفت پشت دستمو بوسید از کارش خجالت کشیدم مریم جیغ زد وسربه سرمون می زاشت
دسته گل رو طرفم گرفت وگفت : تقدیم به زیباترین عروس دنیا
از گرفتم ولبخند زدم دستمو گرفت واز آر یشگاه اومدیم بیرون رفتیم طرف ماشین گل زده مریم شکلات می ریخت رو سرمون
ایلیا : مرسی مریم ولی یکی از شکلاتات خورد رو چشمم
زدم زیر خنده ایلیا متعجب گفت : خیلی بدجنسی
بیشتر خندیدم وسوار ماشین شدیم مریمم با اومدن فرزام اشاره کرد که حرکت کنیم اول رفتیم باغ وعکس گرفتیم بعدم آتلیه از اینکه بع ایلیا نزدیک می شدم برای عکس گرفتن خجالت می کشیدم
بعد از اتمام عکس ها راهی تالار شدیم همه بودن خدا رو شکر با اومدنمون همه بلند شدن و دست زدن وقتی نشستیم جای مخصوص عروس وداماد شیرین اومد کنارمون یه لباس خوشگل آبی پوشیده بود به ایلیا دست دادومنو محکم بغل کرد وگفت : چقدر ناز شدی دختر .ببینم امشبم شیطنت می کنی
- چرا نکنم
خندید وگفت : از تو بعید نیست
- کوچلو ها کو ؟
شیرین : پریوش موند پیششون خونه ان
بهاره کوچلو که همراه شیرین بود با لبخند نگام می کرد بوسیدمش وگفتم : فقط بهاره اومده
شیرین : اره
- امیر چی ؟
شیرین : ندیدم
متعجب گفتم : ایلیا مگه امیر رو دعوت نکردی
ایلیا : چرا هنوز که سر شبه میاد
مریمم اومد کنارمون وکلی سربه سر من گذاشتن ایلیا رفته بود پیش دوستاش انقدر خندیدیم که مامان اومدوگفت : یواشتر نفس چه خبره همه نگاه می کنن
شیرین : عروسیشه خاله جون بزار شاد باشه
مامانم سری تکون داد وبا لبخند رفت یه لحظه بادیدن امیر همراه دختری که باهاش بود کپ کردم
مریم : لال شدی
شیرین : روح دیدی
- اون کیه همراه امیر
شیرین ومریم برگشتن نگاه کردن مریم متعجب بود وشیرین بی تفاوت برگشت طرف من وگفت : هر کی میخواد باشه تو چرا چشات در اومده
مریم : تو واقعا انقدر از امیر متنفر شدی
شیرین : بهش حسی ندارم هر وقت می بینمش حالم بد میشه
- شیرین همه ای آدم ها اشتباه می کنن
برای اولین بار حرف اون شبی که ایلیا مست کرد وحالش بد شده بود رو تعریف کردم مریم متحیر گفت : شوخی می کنی .
شیرین : می تونیم بگیم حال ایلیا ازرو مستی بود یا علاقه زیاد
- خوب دقیقا همین شاید امیرمتوجه کارش نشده حالا پشیمونه به انداره کافی پشیمون هست .
مریم : سعی کن اونو ببخشی
شیرین برگشت امیرو نگاه کرد که همراه اون دختره بود وگفت : حالا چی ...
به شیرین حق می دادم ولی تاوان یه اشتباه انقدر بزرگ نبود
۱۹.۸k
۱۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.