رمان.ترسناک بی صدا بمیر 🔞 ⛓ 💉
#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 🔞 ⛓ 💉
❌ شب هشتم
به گذشته باز میگردیم حدودا ۳۰ روز قبل یعنی شب پنجم👇 👇
پدر نادیا و جان برادرش در خارج از خانه منتظر هستید پدر روحانی با هر قدمی که بر می دارد به سختی نفس می کشد و چیز هایی زیر لب زمزمه می کند تا اینکه به راه پله می رسند اما راه پله ی همیشگی نیست کاغذ دیواری های راه پله پاره پاره شده اند و رنگی خون مانند از دیوار بر روی پله چوبی چکه می کند آری او از حضور پدر روحانی خوشحال نیست...
در های اتاق ها بازو بسته می شوند سوزان نادیا را در آغوش گرفته و از ترس زبانش خشک شده است ناگهان پدر روی زمین می افتد نادیا مبهوت زده به مادرش نگاه می کند مادر خم می شود دستش را بر گردن پدر می گذارد :
اوه خدای من داره میمیره...
نادیا فریاد می زند مامان صلیب صلیب برش دار بیا
مادر که دستش را به سمت سینه ی پدر روحانی می برد تا صلیب را بر دارد چشمان پدر همچون مرده باز می شود اما این چشمان متفاوت است تمامی چشمانش را سفیدی گرفته آری او پدر نیست!!!!
شیطان تسخیرش کرده سریع دست سوزان را می گیرد سوزان فریاد میکشد..کمک...کمک
صدا با پدر نادیا می رسد و جان با لگد به در میکوبد در قفل شده چراغ ها خاموشوروشن می شوند از دهان پدر کف می ریزد و یک خنده ی شیطانی بر لب دارد
نادیا به سمت مادرش می دود صلیب را از گردن پدر می کشد و بیرون و با تمام توان در سینه ی پدر وارد میکند و آن را میشکافد همه چیز به حالت عادی باز می گردد....چراغ ها...درها..
با لگد جان در باز می شود آنها با دیدن جسد پدر که نقش زمین شده حسابیشوکه شده اند...
❌ شب هشتم
به گذشته باز میگردیم حدودا ۳۰ روز قبل یعنی شب پنجم👇 👇
پدر نادیا و جان برادرش در خارج از خانه منتظر هستید پدر روحانی با هر قدمی که بر می دارد به سختی نفس می کشد و چیز هایی زیر لب زمزمه می کند تا اینکه به راه پله می رسند اما راه پله ی همیشگی نیست کاغذ دیواری های راه پله پاره پاره شده اند و رنگی خون مانند از دیوار بر روی پله چوبی چکه می کند آری او از حضور پدر روحانی خوشحال نیست...
در های اتاق ها بازو بسته می شوند سوزان نادیا را در آغوش گرفته و از ترس زبانش خشک شده است ناگهان پدر روی زمین می افتد نادیا مبهوت زده به مادرش نگاه می کند مادر خم می شود دستش را بر گردن پدر می گذارد :
اوه خدای من داره میمیره...
نادیا فریاد می زند مامان صلیب صلیب برش دار بیا
مادر که دستش را به سمت سینه ی پدر روحانی می برد تا صلیب را بر دارد چشمان پدر همچون مرده باز می شود اما این چشمان متفاوت است تمامی چشمانش را سفیدی گرفته آری او پدر نیست!!!!
شیطان تسخیرش کرده سریع دست سوزان را می گیرد سوزان فریاد میکشد..کمک...کمک
صدا با پدر نادیا می رسد و جان با لگد به در میکوبد در قفل شده چراغ ها خاموشوروشن می شوند از دهان پدر کف می ریزد و یک خنده ی شیطانی بر لب دارد
نادیا به سمت مادرش می دود صلیب را از گردن پدر می کشد و بیرون و با تمام توان در سینه ی پدر وارد میکند و آن را میشکافد همه چیز به حالت عادی باز می گردد....چراغ ها...درها..
با لگد جان در باز می شود آنها با دیدن جسد پدر که نقش زمین شده حسابیشوکه شده اند...
۳.۸k
۱۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.