رمان.ترسناک بی صدا بمیر 🔯 ♦ ️🃏
#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 🔯 ♦ ️🃏
❌ شب نهم
جان به سمت پدر روحانی می دود و نبضش را می گیرد و با خوشحالی می گوید اوه خدایا شکر نمرده!!بابا زنگ بزن اورژانس....
پلیس . اورژانش . بیمارستان همه سوال های خود را پرسیدند و کارشان را انجام دادند و رفتند اما این موضوع حسابی برای کلیسا جدی شده بود که یکی از بهترین افرادش تسخیر شده....کلیسا همان روز دو نفر زن با نام های ملانیا و نیا که هر دو خواهر روحانی بودند به خانه فرستاده.....
دو زن قد بلند ملانیا با چشمانی سبز و موهایی زرد و کوتاه فرفریو بدنی نسبتا لاغر و نیا با بدنی نسبتا چاق تر از ملانیا با موهای مشکی دراز و چشمانی سیاه هردو لباس کلیسا را پوشیده بودند بعد ازگرفتن اطلاعات دقیق در خارج از خانه آمده شدند امشب احضار کنند تا بفهمند چه کسی در این خانه این کارها را می کند؟!!!
شب ساعت11:30
همهچیز آماده است فقط کافی است داخل این خانه لعنتی شوند.. ملانیا با اشاره به همکارش دنی که به لباس او دوربین و میکروفون زدهمیگوید دائم چک کن اگه تصویر یا صدا قطع شد فورا بیاین تو....
نیا هم قرار بود در حین رفتن ملانیا به داخل در خارج از خانه مراسم دعا خوانی برگزار کند....
زمان موعود فرا رسید ساعت 12 شب است....ملانیا داخل می شود و در را می بندد...
ملانیا پا در سالن تاریک و بیروح ورودی خانه می گذارد سالنی که حتی اهالی اش فرصت نکرده اند وسایلش را بچینند... کلید را میزند چراغ کم نور سالن که فقط یک لامپش سالم مانده روشن می شود اما همین هم برای ملانیا خوب است...
ملانیا می ایستد آری او چیزی حس کرده او صدایی را شنیده انگار کسی او را صدا می زند اما از کجاست؟؟؟
به دنبال صدا میرود به آشپز خانه می رسد ترسیده اما شجاع است کتاب مقدس را در دست داردو در دستی دیگر صلیب صدا هنوز می آید انگار دیوار های آشپزخانه فریاد می کشند صدایی مانند به هم ساییده شدن آهن.....
دستانش را به دیوار می کوبد ناگهان به دیوار کنار یخچال که می رسد می ایستد دیوار اینجا تمام شده تخته است...
حدس های او به واقعیت نزدیکمی شوند انگار از دل این آشپزخانه راهی به کمین گاه شیطان است.....
❌ شب نهم
جان به سمت پدر روحانی می دود و نبضش را می گیرد و با خوشحالی می گوید اوه خدایا شکر نمرده!!بابا زنگ بزن اورژانس....
پلیس . اورژانش . بیمارستان همه سوال های خود را پرسیدند و کارشان را انجام دادند و رفتند اما این موضوع حسابی برای کلیسا جدی شده بود که یکی از بهترین افرادش تسخیر شده....کلیسا همان روز دو نفر زن با نام های ملانیا و نیا که هر دو خواهر روحانی بودند به خانه فرستاده.....
دو زن قد بلند ملانیا با چشمانی سبز و موهایی زرد و کوتاه فرفریو بدنی نسبتا لاغر و نیا با بدنی نسبتا چاق تر از ملانیا با موهای مشکی دراز و چشمانی سیاه هردو لباس کلیسا را پوشیده بودند بعد ازگرفتن اطلاعات دقیق در خارج از خانه آمده شدند امشب احضار کنند تا بفهمند چه کسی در این خانه این کارها را می کند؟!!!
شب ساعت11:30
همهچیز آماده است فقط کافی است داخل این خانه لعنتی شوند.. ملانیا با اشاره به همکارش دنی که به لباس او دوربین و میکروفون زدهمیگوید دائم چک کن اگه تصویر یا صدا قطع شد فورا بیاین تو....
نیا هم قرار بود در حین رفتن ملانیا به داخل در خارج از خانه مراسم دعا خوانی برگزار کند....
زمان موعود فرا رسید ساعت 12 شب است....ملانیا داخل می شود و در را می بندد...
ملانیا پا در سالن تاریک و بیروح ورودی خانه می گذارد سالنی که حتی اهالی اش فرصت نکرده اند وسایلش را بچینند... کلید را میزند چراغ کم نور سالن که فقط یک لامپش سالم مانده روشن می شود اما همین هم برای ملانیا خوب است...
ملانیا می ایستد آری او چیزی حس کرده او صدایی را شنیده انگار کسی او را صدا می زند اما از کجاست؟؟؟
به دنبال صدا میرود به آشپز خانه می رسد ترسیده اما شجاع است کتاب مقدس را در دست داردو در دستی دیگر صلیب صدا هنوز می آید انگار دیوار های آشپزخانه فریاد می کشند صدایی مانند به هم ساییده شدن آهن.....
دستانش را به دیوار می کوبد ناگهان به دیوار کنار یخچال که می رسد می ایستد دیوار اینجا تمام شده تخته است...
حدس های او به واقعیت نزدیکمی شوند انگار از دل این آشپزخانه راهی به کمین گاه شیطان است.....
۳.۵k
۱۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.