پارت صدو بیست و چهار...
#پارت صدو بیست و چهار...
#کارن ...
موقع رفتنم خیلی زود رسید کار هام رو کرده بودم الانم داشتم میرفتم فرودگاه با کامین و کارین و تیام...
جانان این چند وقته خیلی توی خودش بود و زیاد شیطونی نمیکرد اینم منو نگرانش میکرد....
با رسیدن و اعلام شماره پرواز خدا حافظی کردم و سوار شدم ...
ولی دلم رو توی خونه پیش اون دختر جا گذاشته بودم ...
#جانان....
امروز کارن رفت این چند روز این قدر حالم گرفته بود که همه متوجه شده بودن که کسلم و حالم مثل همیشه نیست هر چند که سعی میکردم چیزی متوجه نشن...
از همین الان دل تنگ اون بیشعور مغرور بودم ....
اخ دل احمق من عاشق نشدی اه باید عاشق این مرد میشدی...هی خدا ...
واسه بدرقه باهاشون نرفتم طاقت این که رفتنش رو ببینم رو نداشتم...
#دو هفته بعد...
اخر هفته ای که کارن رفته بود کارین دردش گرفت و زایمان کرد و دو قلو های خوشکلش دنیا اومدن برای این که کمکش باشم این چند وقته خونه اونا بودم و خودم رو با بچه ها مشغول کرده بودم تا کم تر فکر اون اخمو خان خوشگل به سرم بزنه اگه بچه ها نبودن نمیدونم این دو هفته رو چطوری باید تحمل میکرد ....
فردا شب کارن پرواز داشت دل تو دلم نبود واسه دوباره سر به سر گذاشتن باهاش حتی کتک خوردنم ...
واقعا مسخره هستش که دلم واسه کتکش تنگ بشه ولی چه کنیم کجای این عشق من مثل بقیه ادماست که اینم باشه..😯
اخه کی به کسی که حتی ادم حسابش نمیکنه علاقه مند میشه...
#کارن...
توی این دو هفته یه لحظه فکر اون شیطون خانم توی خونه راحتم نزاشته خیلی دلم گرفته از این دوری ولی باز خیلی خوشحالم خوب من الان دایی شدم هر چند خیلی دوست داشتم اون موقع اونجا پیششون بودم نه اینجا ولی این دل نفهمد خوشحالی اینو اصلا حالیش نبود واسه نبود جانان کنارش بی قراری میکرد...
هی دل من اخه تو که با هیچ کس نداشتی واسه چی واسه این دختر لرزیدی.....
توی این دوهفته سراغش رو از کارین و کامین با هزار بد بختی گرفتم تا مبادا شک کنن ....
کارام اینجا تموم شده بود و قرار بود فردا برگردم از الان قلبم تند میزد و پر میزد واسه رفتن به دبی...
#رسیدن کارن...
توی سالن فرودگاه دنبال کامین میگشتم که دیدمش به طرفش رفتم ..
کامین: به داداش خل....نه ببخشید گلم....چطور مطوری تو...خوش گذشت المان...
من: سلام خوبم ممنون بیا بریم خسته ام...
کامین: اه ضد حال باشم بیا بریم خونه تیام پیش بچه های کارین....اخ که دایی قربونشون ...
من سر ی تکون دادم و به طرف ماشین رفتیم و به طرف خونه تیام رفتیم رسیدیم رفتم ایفون رو زدم که یهو صدای جیغ کارین توی ایفن پیچید ...اخ اخه کی میگه این مامان دو تا بچه هستش....
رفتم داخل بعد از این که از اسانسور رفتیم طبقه خونه تیام به محض باز شدن در اسانسور یه چیزی گلوله اومد توی بغلم دستام رو دور ابجی کوچولوم گرفتم و به...
#کارن ...
موقع رفتنم خیلی زود رسید کار هام رو کرده بودم الانم داشتم میرفتم فرودگاه با کامین و کارین و تیام...
جانان این چند وقته خیلی توی خودش بود و زیاد شیطونی نمیکرد اینم منو نگرانش میکرد....
با رسیدن و اعلام شماره پرواز خدا حافظی کردم و سوار شدم ...
ولی دلم رو توی خونه پیش اون دختر جا گذاشته بودم ...
#جانان....
امروز کارن رفت این چند روز این قدر حالم گرفته بود که همه متوجه شده بودن که کسلم و حالم مثل همیشه نیست هر چند که سعی میکردم چیزی متوجه نشن...
از همین الان دل تنگ اون بیشعور مغرور بودم ....
اخ دل احمق من عاشق نشدی اه باید عاشق این مرد میشدی...هی خدا ...
واسه بدرقه باهاشون نرفتم طاقت این که رفتنش رو ببینم رو نداشتم...
#دو هفته بعد...
اخر هفته ای که کارن رفته بود کارین دردش گرفت و زایمان کرد و دو قلو های خوشکلش دنیا اومدن برای این که کمکش باشم این چند وقته خونه اونا بودم و خودم رو با بچه ها مشغول کرده بودم تا کم تر فکر اون اخمو خان خوشگل به سرم بزنه اگه بچه ها نبودن نمیدونم این دو هفته رو چطوری باید تحمل میکرد ....
فردا شب کارن پرواز داشت دل تو دلم نبود واسه دوباره سر به سر گذاشتن باهاش حتی کتک خوردنم ...
واقعا مسخره هستش که دلم واسه کتکش تنگ بشه ولی چه کنیم کجای این عشق من مثل بقیه ادماست که اینم باشه..😯
اخه کی به کسی که حتی ادم حسابش نمیکنه علاقه مند میشه...
#کارن...
توی این دو هفته یه لحظه فکر اون شیطون خانم توی خونه راحتم نزاشته خیلی دلم گرفته از این دوری ولی باز خیلی خوشحالم خوب من الان دایی شدم هر چند خیلی دوست داشتم اون موقع اونجا پیششون بودم نه اینجا ولی این دل نفهمد خوشحالی اینو اصلا حالیش نبود واسه نبود جانان کنارش بی قراری میکرد...
هی دل من اخه تو که با هیچ کس نداشتی واسه چی واسه این دختر لرزیدی.....
توی این دوهفته سراغش رو از کارین و کامین با هزار بد بختی گرفتم تا مبادا شک کنن ....
کارام اینجا تموم شده بود و قرار بود فردا برگردم از الان قلبم تند میزد و پر میزد واسه رفتن به دبی...
#رسیدن کارن...
توی سالن فرودگاه دنبال کامین میگشتم که دیدمش به طرفش رفتم ..
کامین: به داداش خل....نه ببخشید گلم....چطور مطوری تو...خوش گذشت المان...
من: سلام خوبم ممنون بیا بریم خسته ام...
کامین: اه ضد حال باشم بیا بریم خونه تیام پیش بچه های کارین....اخ که دایی قربونشون ...
من سر ی تکون دادم و به طرف ماشین رفتیم و به طرف خونه تیام رفتیم رسیدیم رفتم ایفون رو زدم که یهو صدای جیغ کارین توی ایفن پیچید ...اخ اخه کی میگه این مامان دو تا بچه هستش....
رفتم داخل بعد از این که از اسانسور رفتیم طبقه خونه تیام به محض باز شدن در اسانسور یه چیزی گلوله اومد توی بغلم دستام رو دور ابجی کوچولوم گرفتم و به...
۱۷.۱k
۱۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.