*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
دم غروب بود دیگه بلندشدم از اتاق اومدم بیرون ورفتم اتاق خواب اونم نبود لباس پوشیدم یکم عطر زدم در باز شد برگشتم نگاش کردم وگفتم : میرم بیرون کاردارم اخر شب میام
یه جوری نگاه می کرد آدم دلش می سوخت رفتم جلو قشنگ از رفتارش معلوم بود از من می ترسه
- چیزی نمی خوای
- نه
- پس چرا اینجوری منو نگاه می کنی
- هیچی ...بب...
می خواست بره دستشو گرفتم تو چشام نگاه کرد دستمو دور کمرش حلقه زدم به خودم فشردم دستاش دو طرفش شل افتاده بود
- ببین پیشی کوچلو خیلی باهات مهربونم اینجوری نگام می کنی یهو کاردست خودت میدی
کلافه نگام کرد سعی می کرد از بغلم در بیاد محکمتر به خودم فشردمش گونه هاش سرخ شده بود سرشو به سینم فشردم آروم دستاش اومد بالا بغلم کرد لبخند به لبم نشست اینم از این محمد فرشته رو هم وابسته کن
کنار ماشین وایساده بودم منتظر شراره ولی انگار قصد نداشت بیاد دیگه داشتم عصبی می شدم
- پخخخخخ
برگشتم نگاش کردم مستانه خندید
- اومای گاد چه تیپی زدی آقا خوشتیپه
- علیک سلام
خندید وگفت : سلام به...
متعجب نگام می کرد
- چیه...سوار شو بریم
هر دونشستیم راه افتادم دیدم بدجور پکر شده
- چی شده یهو ساکت شدی
- کجا بودی محمد
- خونه...چطور؟!
- خونه بودی
- اره ...برای چی می پرسی
به سینم اشاره کرد خم شدم دیدم رو سینم قشنگ جای لبای فرشته رو تیشرت سفیدم مونده اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد نمی دونستم چی بگم
- خوب...این چند روز خوب خودتو سرگرم کردی
- سرگرم چی
- یه زن .
نگاش کردم روشو برگردوند .
- این چند سال با تو بودم شده یه بار ببوسمت
برگشت نگام کرد وگفت : نه انگار من مشکل دارم
متعجب نگاش کردم گفتم : بی انصاف .
- من نمیام .
- چرا ؟!.
یهو گریه کرد گفت : این جای لبای کیه انقدرقلوه ای وقشنگم هستن
سعی کردم عادی باشم وبا اخم گفتم : خواهرم ...می تونی بری
یه گوشه نگه داشتم متعجب نگام می کرد
- به چی اینجوری نگاه می کنی
- ثابت کن
- چی رو
- که خواهرت بوده
با سرزنش نگاش می کردم لبشو گزید
خم شدم طرفش دستمو گذاشتم پشت سرش چشاش دو دو می زد آروم لبشو بوسیدم چشاشو بست دو دستش از پشت تو گردن وموهام برد طولانی همدیگرو بوسیدیم ازش جدا شدم ماشینو روشن کردم هر دوساکت بودیم عصبی بودم رستوران مورد نظرم رو هم رد کردیم
- محمد ....
- تا حالا به خودم اجازه ندادم پا بزارم به حریم شخصیت بعد به من چی می چسبونی ...یه زن دیگه
- معذرت میخوام
جوابشو ندادم ده دیقه بعد به دومین رستوران رسیدیم پیاده شدم اونم پیاده شد و بغل دستم راه میومد دستمو گرفت آروم دستمو کشیدم
- محمد...گفتم ببخشید دیگه ...
- کشش نده
اصلا گشنم نبود با غذا بازی می کردم اونم جرات حرف زدن نداشت می دونست وقتی عصبیم باید لال بشه اروم گفت : برگردیم
- باشه
- ولی نگفتی چیکارم داشتی
- این مدت نیستم
ناراحت گفت : کجا می خوای بری
- جایی نمیرم درس دارم اومدم بگم یه وقت نگی بهونه میارم
- خیلی پسر بدس هستی .یع اشتباه کردم دیگه گقتم ببخشید
- اگه خوردی بلند شو
میز رو حساب کردم تا شراره رو رسوندم خونشون ساکت بودم برمی گشت نگام می کرد سر کوچشون رسیدیم منتظر شدم پیاده شه ولی برعکس تصورم خیره نگام می کرد .
چی شد مگه پیا....
تند وسریع یه بوسه به لبم زد ورفت متعجب رفتنشو نگاه کردم انگار بدم نشده بود بوسیدمش باعث شده بود اون تکرارش کنه چیزی که من می خواستم.ولی نمی دونم چرا از بوسه اش عصبی می شدم
*محمد*
دم غروب بود دیگه بلندشدم از اتاق اومدم بیرون ورفتم اتاق خواب اونم نبود لباس پوشیدم یکم عطر زدم در باز شد برگشتم نگاش کردم وگفتم : میرم بیرون کاردارم اخر شب میام
یه جوری نگاه می کرد آدم دلش می سوخت رفتم جلو قشنگ از رفتارش معلوم بود از من می ترسه
- چیزی نمی خوای
- نه
- پس چرا اینجوری منو نگاه می کنی
- هیچی ...بب...
می خواست بره دستشو گرفتم تو چشام نگاه کرد دستمو دور کمرش حلقه زدم به خودم فشردم دستاش دو طرفش شل افتاده بود
- ببین پیشی کوچلو خیلی باهات مهربونم اینجوری نگام می کنی یهو کاردست خودت میدی
کلافه نگام کرد سعی می کرد از بغلم در بیاد محکمتر به خودم فشردمش گونه هاش سرخ شده بود سرشو به سینم فشردم آروم دستاش اومد بالا بغلم کرد لبخند به لبم نشست اینم از این محمد فرشته رو هم وابسته کن
کنار ماشین وایساده بودم منتظر شراره ولی انگار قصد نداشت بیاد دیگه داشتم عصبی می شدم
- پخخخخخ
برگشتم نگاش کردم مستانه خندید
- اومای گاد چه تیپی زدی آقا خوشتیپه
- علیک سلام
خندید وگفت : سلام به...
متعجب نگام می کرد
- چیه...سوار شو بریم
هر دونشستیم راه افتادم دیدم بدجور پکر شده
- چی شده یهو ساکت شدی
- کجا بودی محمد
- خونه...چطور؟!
- خونه بودی
- اره ...برای چی می پرسی
به سینم اشاره کرد خم شدم دیدم رو سینم قشنگ جای لبای فرشته رو تیشرت سفیدم مونده اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد نمی دونستم چی بگم
- خوب...این چند روز خوب خودتو سرگرم کردی
- سرگرم چی
- یه زن .
نگاش کردم روشو برگردوند .
- این چند سال با تو بودم شده یه بار ببوسمت
برگشت نگام کرد وگفت : نه انگار من مشکل دارم
متعجب نگاش کردم گفتم : بی انصاف .
- من نمیام .
- چرا ؟!.
یهو گریه کرد گفت : این جای لبای کیه انقدرقلوه ای وقشنگم هستن
سعی کردم عادی باشم وبا اخم گفتم : خواهرم ...می تونی بری
یه گوشه نگه داشتم متعجب نگام می کرد
- به چی اینجوری نگاه می کنی
- ثابت کن
- چی رو
- که خواهرت بوده
با سرزنش نگاش می کردم لبشو گزید
خم شدم طرفش دستمو گذاشتم پشت سرش چشاش دو دو می زد آروم لبشو بوسیدم چشاشو بست دو دستش از پشت تو گردن وموهام برد طولانی همدیگرو بوسیدیم ازش جدا شدم ماشینو روشن کردم هر دوساکت بودیم عصبی بودم رستوران مورد نظرم رو هم رد کردیم
- محمد ....
- تا حالا به خودم اجازه ندادم پا بزارم به حریم شخصیت بعد به من چی می چسبونی ...یه زن دیگه
- معذرت میخوام
جوابشو ندادم ده دیقه بعد به دومین رستوران رسیدیم پیاده شدم اونم پیاده شد و بغل دستم راه میومد دستمو گرفت آروم دستمو کشیدم
- محمد...گفتم ببخشید دیگه ...
- کشش نده
اصلا گشنم نبود با غذا بازی می کردم اونم جرات حرف زدن نداشت می دونست وقتی عصبیم باید لال بشه اروم گفت : برگردیم
- باشه
- ولی نگفتی چیکارم داشتی
- این مدت نیستم
ناراحت گفت : کجا می خوای بری
- جایی نمیرم درس دارم اومدم بگم یه وقت نگی بهونه میارم
- خیلی پسر بدس هستی .یع اشتباه کردم دیگه گقتم ببخشید
- اگه خوردی بلند شو
میز رو حساب کردم تا شراره رو رسوندم خونشون ساکت بودم برمی گشت نگام می کرد سر کوچشون رسیدیم منتظر شدم پیاده شه ولی برعکس تصورم خیره نگام می کرد .
چی شد مگه پیا....
تند وسریع یه بوسه به لبم زد ورفت متعجب رفتنشو نگاه کردم انگار بدم نشده بود بوسیدمش باعث شده بود اون تکرارش کنه چیزی که من می خواستم.ولی نمی دونم چرا از بوسه اش عصبی می شدم
۱۸.۳k
۲۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.