پارت صدو چهل و چهار...
#پارت صدو چهل و چهار...
#کارن....
درست ناراحتیش واسم مهم بود ولی این که از دستش بدم اونم به خاطر سورین....
رفتم بالا و زنگ زدم و به وکیلم و بهش گفتم ادرس میخوام که واسم صیغه کنه ولی تاریخش رو الان نزنه ....اونم بعد از چند دقیقه ای زنگ زد و ادرس داد ...
لباس کت و شلوار کرم رنگی با کفش و کراوات قهوه ای موهام رو حالت دادم خیلی حالم خوب بود این که برسی به عشقی که نمیتونستی بهش ابراز علاقه کنی واقعا واسم خوب بود این کار یه جورایی به نفع من شد ....
زنگ زدم و کارین و تیام هم بیان و ادرس رو دادم و گفتم اونجا میگم واسه چی اومدین ...
به عمو هم گفتم حاضر شه میرم دنبالش اونم باشه ای گفت و رفتم بیرون از اتاق کامین توی سالن بود ولی جانان نبودش کنارش نشستم...
کامین: سلام اقا داماد...
من: چرت نگو کامین ...
کامین: اووووه چه بی عصابی خوب نیستا حداقل امروز رو بخند ..
من: حال شوخی ندارم کامین بس کن...
کامین: خوب الان جدی بگو ببینم میفهمی چی کار میخوای بکنی ...
من: نمیخواد نگران باشی میفهمم من چی کار میکنم...
کامین: امید وارم کارن...اون روز که توی شرکت به زور از زیر زبونت کشیدم که قضیه چیه گفتی میخواستی کمکش کنی ولی میدونی با این کارت احساسش رو مورد تجاوز قرار میدی...
من: کامین من حواسم هست خوب....حالا هم برو حاضر شو نا سلامتی برادر دامادی...
کامین سری تکون دادو رفت لباس بپوشه....
ربع ساعتی نشسته بودم که جانان از اتاقش اومد بیرون تیپش رو نگاه کردم یه مانتو کرم ساده و شلوار و شال سفید پوشیده بود و کیف و کفش مشکی ...
بلند شدم و به سمت در سالن رفتم اونم دنبالم اومد سوار ماشین سفیدم شدم اونم کمی بعد سوار شد ساکت بود تا خونه عمو هیچ حرفی نزد منم فقط اهنگ ملایمی گذاشتم ...
وقتی رسیدیم خونه عمو بهش گفتم که بمونه برم بگم عمو بیا ...
دررو زدم که عمو خودش بعد از چند دقیقه اومد...
عمو : به سلام قل تنها...
من سلام عمو جون حالا چرا تنها...
عمو: هیچی واسه این که اونا همه ازدواج کردن تو بی کس موندی...
هر چند بهتر کی میتونه این اخلاق تو رو تحمل کنه...
راستی کجا میخوایم بریم ...
من: بله اجازه بدید من میگم اومدم دنبالتون برین من میخوام با جانان ازدواج کنم...و از این بی کسی به قول شما در بیا کسی هم هست بتونه با این اخلاق من کنار بیاد...
عمو: چی ....تو...جانان...همین که توی خونه بود...
من: بله عمو جون ...
عمو: مبارکت باشه عزیرم ولی چرا یهو ....
من: هیچی به یه مشکل خوردیم مجبور شدیم زود تر کارمون رو بکنیم...
عمو: چی بگم والا ...هنوز تو هنگم ....
با هم سوار شدیم و عمو تا خود مقصد با جانان کلکل کردن و خندیدن هر چند خنده های جانان مثل همیشه نبود و مصنوعی....
رسیدیم اونجا کامین و ترانه و کارین و تیام و بچه ها همگی بودن پیاده شدیم و به سمتشون رفتیم و بعد از توضیح و...
#کارن....
درست ناراحتیش واسم مهم بود ولی این که از دستش بدم اونم به خاطر سورین....
رفتم بالا و زنگ زدم و به وکیلم و بهش گفتم ادرس میخوام که واسم صیغه کنه ولی تاریخش رو الان نزنه ....اونم بعد از چند دقیقه ای زنگ زد و ادرس داد ...
لباس کت و شلوار کرم رنگی با کفش و کراوات قهوه ای موهام رو حالت دادم خیلی حالم خوب بود این که برسی به عشقی که نمیتونستی بهش ابراز علاقه کنی واقعا واسم خوب بود این کار یه جورایی به نفع من شد ....
زنگ زدم و کارین و تیام هم بیان و ادرس رو دادم و گفتم اونجا میگم واسه چی اومدین ...
به عمو هم گفتم حاضر شه میرم دنبالش اونم باشه ای گفت و رفتم بیرون از اتاق کامین توی سالن بود ولی جانان نبودش کنارش نشستم...
کامین: سلام اقا داماد...
من: چرت نگو کامین ...
کامین: اووووه چه بی عصابی خوب نیستا حداقل امروز رو بخند ..
من: حال شوخی ندارم کامین بس کن...
کامین: خوب الان جدی بگو ببینم میفهمی چی کار میخوای بکنی ...
من: نمیخواد نگران باشی میفهمم من چی کار میکنم...
کامین: امید وارم کارن...اون روز که توی شرکت به زور از زیر زبونت کشیدم که قضیه چیه گفتی میخواستی کمکش کنی ولی میدونی با این کارت احساسش رو مورد تجاوز قرار میدی...
من: کامین من حواسم هست خوب....حالا هم برو حاضر شو نا سلامتی برادر دامادی...
کامین سری تکون دادو رفت لباس بپوشه....
ربع ساعتی نشسته بودم که جانان از اتاقش اومد بیرون تیپش رو نگاه کردم یه مانتو کرم ساده و شلوار و شال سفید پوشیده بود و کیف و کفش مشکی ...
بلند شدم و به سمت در سالن رفتم اونم دنبالم اومد سوار ماشین سفیدم شدم اونم کمی بعد سوار شد ساکت بود تا خونه عمو هیچ حرفی نزد منم فقط اهنگ ملایمی گذاشتم ...
وقتی رسیدیم خونه عمو بهش گفتم که بمونه برم بگم عمو بیا ...
دررو زدم که عمو خودش بعد از چند دقیقه اومد...
عمو : به سلام قل تنها...
من سلام عمو جون حالا چرا تنها...
عمو: هیچی واسه این که اونا همه ازدواج کردن تو بی کس موندی...
هر چند بهتر کی میتونه این اخلاق تو رو تحمل کنه...
راستی کجا میخوایم بریم ...
من: بله اجازه بدید من میگم اومدم دنبالتون برین من میخوام با جانان ازدواج کنم...و از این بی کسی به قول شما در بیا کسی هم هست بتونه با این اخلاق من کنار بیاد...
عمو: چی ....تو...جانان...همین که توی خونه بود...
من: بله عمو جون ...
عمو: مبارکت باشه عزیرم ولی چرا یهو ....
من: هیچی به یه مشکل خوردیم مجبور شدیم زود تر کارمون رو بکنیم...
عمو: چی بگم والا ...هنوز تو هنگم ....
با هم سوار شدیم و عمو تا خود مقصد با جانان کلکل کردن و خندیدن هر چند خنده های جانان مثل همیشه نبود و مصنوعی....
رسیدیم اونجا کامین و ترانه و کارین و تیام و بچه ها همگی بودن پیاده شدیم و به سمتشون رفتیم و بعد از توضیح و...
۱۲.۹k
۲۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.