قسمت دوم پارت دوم
قسمت دوم پارت دوم
همه چی به سرعت می گذشت وماشین امبولانس بابیشترین سرعت درحرکت بودومن اون پشت کنارپسری بودم که ازشدت دردبه خواب رفته بود،دیگه اشک نمی ریختم اما بغض توی گلوم هرلحظه بیشترمسمم به خفه کردنم بود دست سردش توی دستم بود وصورت رنگ پریدش جلوی چشمام ،ناخواگاه دستم رودرازکردم وموهاش روازپیشونی تب دارش کنارزدم،این پسرازچه دردی انقدرعذاب میکشید؟اصلااین پسراونجابین اون درخت ها چی کارمیکرد؟ به بیمارستان که رسیدیم سریع ازامبولانس پیادش کردن وبه سرعت به داخل ای سی یو بردنش وماازپشت دربه انتظارنشستیم ،حس میکردم کم کم صدای پچ پچ ادم های داخل بیمارستان بیشتر میشدو حضوریک عده خبرنگاروفیلمبرداربه این سرعت دراون موقعیت باعث اذیت شدن و معذب شدن لی میشد که به تمام معنا اشفتگی وکلافگیش مشهود بود ...
.......
باتکون خودن چیزی درست زیرسرم باچشمای خمارازخواب سرم روبلندکردم و نگاهمودورتادوراتاق چرخوندم کسی توی اتاق نبود پس ...سریع به سمتش برگشتم،داشت نگاهم میکردزمزمه کرد:
متاسفم،بیدارت کردم!
بدون توجه به حرفش نگران سریع گفتم:
خوبی ؟!دردنداری؟!
سلفه ای کردکه به خاطردرد چهرشودرهم کشید بعدخواست درجواب من چیزی بگه که دراتاق بازشدو دکترباپرستاری داخل شدن،دکترلبخندی زدوروبه کریس گفت:
مستروو بالاخره بیدارشدی !خواب دوروزه خوش گذشت؟بهت گفته بودم اگرتحت درمان قرارنگیری وقرصاتوبه موقع مصرف نکنی حالت روزبه روزبدترمیشه،گفته بودم استرس،عصبانیت،ناراحتی،هیچ کدوم برات خوب نیست ونه تنهااهمیت ندادی بلکه فشاری که روی خودت بود به اطرافیانت منتقل کردی خصوصااین دختر.
بامخاطب قرارگرفتن ازجانب دکترسرم روپایین انداختم ودکترمشغول چک کردن وضعیت کریس شدودرتمام این مدن سنگینی نگاه یک نفرروروی خودم احسای میکردم .دکتربعدازاتمام کارش ادامه حرفش روازسرگرفت:
برگه ی ترخیصت روامضاکردم مرخصی اما یادت باشه بایدداروهات روبه طورمداوم مصرف کنی اگه این اتفاق برای باردیگه هم تکرار بشه امکان اینکه بیماریت حادبشه وجودداره این بیماری شآخی بردارنیست ،توکه نمیخوای بمیری؟
کریس پوزخندی زدونگاهش روازروی من برداشت وروبه دکترگفت:
اتفاقاقصدم همینه
ناخواگاه باحرصی اشکار گفتم :
نه
دکترلبخندی زدوروبه کریس گفت:
انقدراین دختررواذیت نکن این بابقیه ف ق داره واقعانگرانته
نفس عمیقی کشیدم وبه دنبال دکترراه بیرون از اتاق رو درپیش گرفتم دیگه چیزی مهم نبودحالا که اون مرگ رومیخواست من نمیتونم کاری کنم فعلاکه گذشته خوب خودش روبه رخم میکشیدهنوزدستم به دستگیره درنرسیده بودکه صداش توگوشم نشست:کجا؟!
همه چی به سرعت می گذشت وماشین امبولانس بابیشترین سرعت درحرکت بودومن اون پشت کنارپسری بودم که ازشدت دردبه خواب رفته بود،دیگه اشک نمی ریختم اما بغض توی گلوم هرلحظه بیشترمسمم به خفه کردنم بود دست سردش توی دستم بود وصورت رنگ پریدش جلوی چشمام ،ناخواگاه دستم رودرازکردم وموهاش روازپیشونی تب دارش کنارزدم،این پسرازچه دردی انقدرعذاب میکشید؟اصلااین پسراونجابین اون درخت ها چی کارمیکرد؟ به بیمارستان که رسیدیم سریع ازامبولانس پیادش کردن وبه سرعت به داخل ای سی یو بردنش وماازپشت دربه انتظارنشستیم ،حس میکردم کم کم صدای پچ پچ ادم های داخل بیمارستان بیشتر میشدو حضوریک عده خبرنگاروفیلمبرداربه این سرعت دراون موقعیت باعث اذیت شدن و معذب شدن لی میشد که به تمام معنا اشفتگی وکلافگیش مشهود بود ...
.......
باتکون خودن چیزی درست زیرسرم باچشمای خمارازخواب سرم روبلندکردم و نگاهمودورتادوراتاق چرخوندم کسی توی اتاق نبود پس ...سریع به سمتش برگشتم،داشت نگاهم میکردزمزمه کرد:
متاسفم،بیدارت کردم!
بدون توجه به حرفش نگران سریع گفتم:
خوبی ؟!دردنداری؟!
سلفه ای کردکه به خاطردرد چهرشودرهم کشید بعدخواست درجواب من چیزی بگه که دراتاق بازشدو دکترباپرستاری داخل شدن،دکترلبخندی زدوروبه کریس گفت:
مستروو بالاخره بیدارشدی !خواب دوروزه خوش گذشت؟بهت گفته بودم اگرتحت درمان قرارنگیری وقرصاتوبه موقع مصرف نکنی حالت روزبه روزبدترمیشه،گفته بودم استرس،عصبانیت،ناراحتی،هیچ کدوم برات خوب نیست ونه تنهااهمیت ندادی بلکه فشاری که روی خودت بود به اطرافیانت منتقل کردی خصوصااین دختر.
بامخاطب قرارگرفتن ازجانب دکترسرم روپایین انداختم ودکترمشغول چک کردن وضعیت کریس شدودرتمام این مدن سنگینی نگاه یک نفرروروی خودم احسای میکردم .دکتربعدازاتمام کارش ادامه حرفش روازسرگرفت:
برگه ی ترخیصت روامضاکردم مرخصی اما یادت باشه بایدداروهات روبه طورمداوم مصرف کنی اگه این اتفاق برای باردیگه هم تکرار بشه امکان اینکه بیماریت حادبشه وجودداره این بیماری شآخی بردارنیست ،توکه نمیخوای بمیری؟
کریس پوزخندی زدونگاهش روازروی من برداشت وروبه دکترگفت:
اتفاقاقصدم همینه
ناخواگاه باحرصی اشکار گفتم :
نه
دکترلبخندی زدوروبه کریس گفت:
انقدراین دختررواذیت نکن این بابقیه ف ق داره واقعانگرانته
نفس عمیقی کشیدم وبه دنبال دکترراه بیرون از اتاق رو درپیش گرفتم دیگه چیزی مهم نبودحالا که اون مرگ رومیخواست من نمیتونم کاری کنم فعلاکه گذشته خوب خودش روبه رخم میکشیدهنوزدستم به دستگیره درنرسیده بودکه صداش توگوشم نشست:کجا؟!
۱.۹k
۲۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.