اگه یه روز بشینم همه قصه های زندگیمو واسه یکی تعریف کنم،
اگه یه روز بشینم همه قصه های زندگیمو واسه یکی تعریف کنم، حدس میزنم اولین واکنشش اینه که میپرسه: فقط بگو چطوری دووم آوردی؟!
و من قطعا و حتما، میگم از وقتی تو رو شناختم، بخاطر تو بود که توی همه لحظه های تلخ عمرم، خودمو نباختم و توی لحظه های شیرینش، مغرور نشدم به جایگاهم...
همیشه یادم میمونه اونی که اول و آخر به یادش بودم و دوست داشتم پیش نگاهش موجه جلوه کنم، تو بودی و همونم شد که شاید جلوی بقیه هم موجه جلوه کردم...
تو بودی که معنای واقعی بودن و عشق رو بهم یاد دادی و منو تا ابد عاشق خودت کردی...
فراموش نمیکنم لحظه هایی که از فرط خستگی و آشفتگی و کلافگی، آرزو میکردم کاش اصلا هیچوقت کسی به نام من، وجود نداشت که نخواد این همه زجر بکشه، فقط یاداوری حضور و وجود گرم تو بود که خستگی رو از تنم به در میکرد و دلیل نفس کشیدنمو یادم میاورد و باعث میشد ناملایمات رو تاب بیارم و بگم اینم میگذره... باعث میشد آدمایی که ازشون متنفر بودم رو تحمل کنم، کارایی که ازشون متنفر بودم رو انجام بدم، حرفایی که ازشون متنفر بودم رو بشنوم و باز تاب بیارم و مدام بگم اینم می.گذره... بگم میگذره به امید دیدار روی ماه تو عشق من!
حالا من... بعد همه اون اذیتایی که شدم، اشک هایی که گاهی برای هیچ و پوچ ریختم، تلاش هایی که برای رسیدن به غیر تو کردم، حرف هایی که برای خوشحالی کسی غیر از تو زدم، فقط تو این دنیا از یه چیز میترسم... که بمیرم و نبینمت... که بمیرم و هیچوقت به آغوشت پناه نبرده باشم، که بمیرم که مرده باشم!
نکنه بعد این همه چشم انتظاری، خستگی، بحث و مجادله، فکر و خیال، خواب و رویا، نوشتن و زار زدن، خوندن و اشک ریختن، بی تو بمیرم... نکنه عمری که به خیال خودم، برای دیدن و همراهی تو صرف کردم، ختم به خیر نشه و آرزو به دل برم؟ نکنه روی زیباتر از ماهتو نبینم و برم...
نکنه...
خدایا خودت به فریاد کسی که جز تو یاوری نداره، برس!
و من قطعا و حتما، میگم از وقتی تو رو شناختم، بخاطر تو بود که توی همه لحظه های تلخ عمرم، خودمو نباختم و توی لحظه های شیرینش، مغرور نشدم به جایگاهم...
همیشه یادم میمونه اونی که اول و آخر به یادش بودم و دوست داشتم پیش نگاهش موجه جلوه کنم، تو بودی و همونم شد که شاید جلوی بقیه هم موجه جلوه کردم...
تو بودی که معنای واقعی بودن و عشق رو بهم یاد دادی و منو تا ابد عاشق خودت کردی...
فراموش نمیکنم لحظه هایی که از فرط خستگی و آشفتگی و کلافگی، آرزو میکردم کاش اصلا هیچوقت کسی به نام من، وجود نداشت که نخواد این همه زجر بکشه، فقط یاداوری حضور و وجود گرم تو بود که خستگی رو از تنم به در میکرد و دلیل نفس کشیدنمو یادم میاورد و باعث میشد ناملایمات رو تاب بیارم و بگم اینم میگذره... باعث میشد آدمایی که ازشون متنفر بودم رو تحمل کنم، کارایی که ازشون متنفر بودم رو انجام بدم، حرفایی که ازشون متنفر بودم رو بشنوم و باز تاب بیارم و مدام بگم اینم می.گذره... بگم میگذره به امید دیدار روی ماه تو عشق من!
حالا من... بعد همه اون اذیتایی که شدم، اشک هایی که گاهی برای هیچ و پوچ ریختم، تلاش هایی که برای رسیدن به غیر تو کردم، حرف هایی که برای خوشحالی کسی غیر از تو زدم، فقط تو این دنیا از یه چیز میترسم... که بمیرم و نبینمت... که بمیرم و هیچوقت به آغوشت پناه نبرده باشم، که بمیرم که مرده باشم!
نکنه بعد این همه چشم انتظاری، خستگی، بحث و مجادله، فکر و خیال، خواب و رویا، نوشتن و زار زدن، خوندن و اشک ریختن، بی تو بمیرم... نکنه عمری که به خیال خودم، برای دیدن و همراهی تو صرف کردم، ختم به خیر نشه و آرزو به دل برم؟ نکنه روی زیباتر از ماهتو نبینم و برم...
نکنه...
خدایا خودت به فریاد کسی که جز تو یاوری نداره، برس!
۱۰.۶k
۲۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.