*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
اروم رفتم کنارش وایسادم روشو برگردوند طرفم ودستشو دورم حلقه کرد
- اینجوری نگام نکن شیطون کوچلو
- به چی فکر می کنی
لبخند زد وگفت : به تو
- دروغ نگو
اخم کرد وگفت : چرا دروغ بگم داشتم به تو فکر می کردم که چطوری تو دلم جا شدی
- من که کوچلوه ام راحت جا شدم
خندید وگفت : نه خوبه می بینم زبونم داری
- کسی مقابل تو زبون نداشته باشه کارش ساخته است
اینار با صدای بلند خندیدوگفت : آفرین اتفاقا من انقدر خوشم میاد البته چون تو شیرین زبونی خوشم میاد
- سرد شد محمد بریم
- بریم
برگشتیم ویلا محمد یه چای ریخت ورفت جلو تلویزیون منم با فاصله ازش نشستم گشنم بود ولی چیزی نگفتم محمد بلند شد رفت بعدم رفت تو آشپزخونه واونجا رو می گشت ووسیله ها رو زیر رو می کرد
- دنبال چی هستی محمد ؟
- تو فکر شامم
من بلد نبودم آشپزی کنم مظلومانه گفتم : منم که بلد نیستم چیزی درست کنم
- فدای سرت ماکارونی درست کنیم این آسونه دیگه
- چی هست که ماکارونی درست کنیم
خندید وگفت : هیچی
- یعنی شام نخوریم
نگام کرد بعد لبخند زد وگفت : بهت نمیاد شکمو باشی
- خودت شکمویی
در زدن محمد رفت در رو باز کرد
محمد که برگشت از دیدن غذاهای تو دستش متعجب شدم
- منو دست انداختی
- نه عزیزم
- پس کی بود تو آشپزخونه داشت زیر روش می کرد
- اها...دنبال یه چیزی بودم
- خوب چی
- بیا شام
- دنبال چی بودی چرا نمیگی
برگشت نگام کرد وگفت : دنبال قرص هام بودم یادم نمیاد کجا گذاشتم
- تو اتاق خوابه جلو آینه اینا قرص چین
- هیچی ..بیا شام بخور
این سکوتش یعنی نباید سوال کنم
شام که خوردیم من وسایلو جم کردم محمدم رفت داروهاش آوردوبعد خوردن رفت کنار شمینه نشست وسرش تو گوشیش بود نشستم رو یه مبل ونگاش می کردم
- چی شده کوچلو
این که سرش تو گوشی بودچطور منو دیده
- حوصلم سر رفته
لبخند زد وگفت : بیا اینجا یکم حرف دارم باهات
بلند شدم رفتم مبل رو به رویش نشستم
-درمورد چی حرف بزنی
-در مورد اون دختری که زنگ زد ...چرا دیگه نپرسیدی چی شده ؟!
- می خواستم خودت بگی عمو هم یه چیزای گفته
- چی گفته
هر چی عمو گفته بود رو برای محمد توضیح دادم سکوت کرده بود ومن سوالی نگاش می کردم سرشو بلند کرد ونگام کرد
*فرشته*
اروم رفتم کنارش وایسادم روشو برگردوند طرفم ودستشو دورم حلقه کرد
- اینجوری نگام نکن شیطون کوچلو
- به چی فکر می کنی
لبخند زد وگفت : به تو
- دروغ نگو
اخم کرد وگفت : چرا دروغ بگم داشتم به تو فکر می کردم که چطوری تو دلم جا شدی
- من که کوچلوه ام راحت جا شدم
خندید وگفت : نه خوبه می بینم زبونم داری
- کسی مقابل تو زبون نداشته باشه کارش ساخته است
اینار با صدای بلند خندیدوگفت : آفرین اتفاقا من انقدر خوشم میاد البته چون تو شیرین زبونی خوشم میاد
- سرد شد محمد بریم
- بریم
برگشتیم ویلا محمد یه چای ریخت ورفت جلو تلویزیون منم با فاصله ازش نشستم گشنم بود ولی چیزی نگفتم محمد بلند شد رفت بعدم رفت تو آشپزخونه واونجا رو می گشت ووسیله ها رو زیر رو می کرد
- دنبال چی هستی محمد ؟
- تو فکر شامم
من بلد نبودم آشپزی کنم مظلومانه گفتم : منم که بلد نیستم چیزی درست کنم
- فدای سرت ماکارونی درست کنیم این آسونه دیگه
- چی هست که ماکارونی درست کنیم
خندید وگفت : هیچی
- یعنی شام نخوریم
نگام کرد بعد لبخند زد وگفت : بهت نمیاد شکمو باشی
- خودت شکمویی
در زدن محمد رفت در رو باز کرد
محمد که برگشت از دیدن غذاهای تو دستش متعجب شدم
- منو دست انداختی
- نه عزیزم
- پس کی بود تو آشپزخونه داشت زیر روش می کرد
- اها...دنبال یه چیزی بودم
- خوب چی
- بیا شام
- دنبال چی بودی چرا نمیگی
برگشت نگام کرد وگفت : دنبال قرص هام بودم یادم نمیاد کجا گذاشتم
- تو اتاق خوابه جلو آینه اینا قرص چین
- هیچی ..بیا شام بخور
این سکوتش یعنی نباید سوال کنم
شام که خوردیم من وسایلو جم کردم محمدم رفت داروهاش آوردوبعد خوردن رفت کنار شمینه نشست وسرش تو گوشیش بود نشستم رو یه مبل ونگاش می کردم
- چی شده کوچلو
این که سرش تو گوشی بودچطور منو دیده
- حوصلم سر رفته
لبخند زد وگفت : بیا اینجا یکم حرف دارم باهات
بلند شدم رفتم مبل رو به رویش نشستم
-درمورد چی حرف بزنی
-در مورد اون دختری که زنگ زد ...چرا دیگه نپرسیدی چی شده ؟!
- می خواستم خودت بگی عمو هم یه چیزای گفته
- چی گفته
هر چی عمو گفته بود رو برای محمد توضیح دادم سکوت کرده بود ومن سوالی نگاش می کردم سرشو بلند کرد ونگام کرد
۲۳.۸k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.