فرشته دورگه پارت6
#فرشته_دورگه #پارت6
لباسامو عوض کردم نشستم پای جم جنیور و پاندای کونگ فوکارودیدن عاشقش بودم الگویی زندگی لامصب منه این پشمالو
مامانی:باز این خرس جفتک پرون شروع شد بیا شام
من:خیل خوب اومدم چرا هوار..
که با کوبیده شدن دمپایی تو پس کلم خفه شدم
من:میشه بگی دقیقا چرا زدی؟
مامانی:دیدم داره برق میزنه به هوس افتادم
من:واووووووو
مامانی:گوووو
من:جانم بله
مامانی:منظورم گو خارجی بود یالا بیا
بعداز خوردن شام وارد اتاقم شدم مانتویی عربی ولباس مهمونی و نشستم جلویی اینه و بعد کشیدن ریمل و خط چشم تمام کردم به خاطر قد بلندم همیشه سعی میکردم کفش پاشنه بلند نپوشم بعدم.نمیتونستم راه برم باهاشون بدبخت میشدم😐 میشدم سوژه دوعالم از اتاق اومدم بیرون که مامانی خوشگلمم اومد
من:واووو بریم شهربانو جونم تا خودم نخوردمت
شهربانو:توباید پسر میشدی با این حرفات
من:واااا
مامانی:والا
سوار شدیم و ریموت زدم
مامانی:چیشده یه تیپ خوب زدی
من:واااییی مامانی ابرومو بردن.اینا
بعدم تعریف کردم ماجرارو که یکی دیگه زد پس کلم
من:یعنی اینقدر سفیده که ادم بع هوس میفته آیا؟
مامانی:من نمیدونم حامد نبود شرکتیم وجود داشت
من:واا وظیفش تازع یک هفته میرم شمال با هنگی
مامانی:اهان راستی عمو کاوت گفت میام دنبالت که تورو واسه تولد اقا بزرگ ببرن
من:پپووووف حالا این حامد از کره خر شیطون پایین اومده اینا شدن بختک.باشه بهشون بگو ادرس بدن میریم دیدنشون بعدم خانوم خیلی خوشگل شدیا
مامانی:من هنوز قصدازدواج.با یه جراح مغزواعصاب مجرد بزرگ تر از خودمو دارم
من:اووو من رومامانیم غیرت دارما
مامانی:خیل خوب حالا
رسیدم ویلایی هنگیشون
دم در خاله مهری و عمو رادمهر (مامان وبابای حامدوهنگامه)بودن
من وااای چرا اینا اینقدر ارایش کردن ترسیدم
من:یک یک دو دو سه سه
مامانی:چیشده
من:دارم تعداد نمازهایی وحشتمو یاداداشت میکنم تو.ذهنم
خاله مهری:خوش اومدین سلام آیسان جان
من:سلام خاله جونم
عمورادمهر:بهبه تغییر کردیا
من:هیع رادمهرجونم دیدم دارمیترشم تصمیم گرفتم یکم تغییر بدم خودمو
عمورادمهر:اااییی من وتواون دوتارو نشناسم باید کی رو بشناسم برو برو طبقه بالا
من:راستی رادمهرجونم دکتر مغزواعصاب داریم که مجرد باشه
عمورادمهر:اره محسن
من:چییییی من نمیرم مامانیمو میگیرین ازم
خاله:میری بالایا بزور بفرستمت
ازترس جونم رفتم بالا
من:اومدم و بازاومدم خیلی سرافراز اومدم بایک دونع غاز نه نه ببخشید گاز نهنه اشتپ شد اصلا ولش مهم این گلتون اومد
سارا:توخلمونم نیستی چه برسه به گلمون
هنگامه:عزیزم خودتو با ایس یکی نکن خواهشا
اخ قربونت برم من که
من:هنگی جونم لباسامو کجا عوض کنم
با تعجب گفت
هنگی:سمت چپی اتاق من
من:اوکی عزیزم
لباسامو عوض کردم نشستم پای جم جنیور و پاندای کونگ فوکارودیدن عاشقش بودم الگویی زندگی لامصب منه این پشمالو
مامانی:باز این خرس جفتک پرون شروع شد بیا شام
من:خیل خوب اومدم چرا هوار..
که با کوبیده شدن دمپایی تو پس کلم خفه شدم
من:میشه بگی دقیقا چرا زدی؟
مامانی:دیدم داره برق میزنه به هوس افتادم
من:واووووووو
مامانی:گوووو
من:جانم بله
مامانی:منظورم گو خارجی بود یالا بیا
بعداز خوردن شام وارد اتاقم شدم مانتویی عربی ولباس مهمونی و نشستم جلویی اینه و بعد کشیدن ریمل و خط چشم تمام کردم به خاطر قد بلندم همیشه سعی میکردم کفش پاشنه بلند نپوشم بعدم.نمیتونستم راه برم باهاشون بدبخت میشدم😐 میشدم سوژه دوعالم از اتاق اومدم بیرون که مامانی خوشگلمم اومد
من:واووو بریم شهربانو جونم تا خودم نخوردمت
شهربانو:توباید پسر میشدی با این حرفات
من:واااا
مامانی:والا
سوار شدیم و ریموت زدم
مامانی:چیشده یه تیپ خوب زدی
من:واااییی مامانی ابرومو بردن.اینا
بعدم تعریف کردم ماجرارو که یکی دیگه زد پس کلم
من:یعنی اینقدر سفیده که ادم بع هوس میفته آیا؟
مامانی:من نمیدونم حامد نبود شرکتیم وجود داشت
من:واا وظیفش تازع یک هفته میرم شمال با هنگی
مامانی:اهان راستی عمو کاوت گفت میام دنبالت که تورو واسه تولد اقا بزرگ ببرن
من:پپووووف حالا این حامد از کره خر شیطون پایین اومده اینا شدن بختک.باشه بهشون بگو ادرس بدن میریم دیدنشون بعدم خانوم خیلی خوشگل شدیا
مامانی:من هنوز قصدازدواج.با یه جراح مغزواعصاب مجرد بزرگ تر از خودمو دارم
من:اووو من رومامانیم غیرت دارما
مامانی:خیل خوب حالا
رسیدم ویلایی هنگیشون
دم در خاله مهری و عمو رادمهر (مامان وبابای حامدوهنگامه)بودن
من وااای چرا اینا اینقدر ارایش کردن ترسیدم
من:یک یک دو دو سه سه
مامانی:چیشده
من:دارم تعداد نمازهایی وحشتمو یاداداشت میکنم تو.ذهنم
خاله مهری:خوش اومدین سلام آیسان جان
من:سلام خاله جونم
عمورادمهر:بهبه تغییر کردیا
من:هیع رادمهرجونم دیدم دارمیترشم تصمیم گرفتم یکم تغییر بدم خودمو
عمورادمهر:اااییی من وتواون دوتارو نشناسم باید کی رو بشناسم برو برو طبقه بالا
من:راستی رادمهرجونم دکتر مغزواعصاب داریم که مجرد باشه
عمورادمهر:اره محسن
من:چییییی من نمیرم مامانیمو میگیرین ازم
خاله:میری بالایا بزور بفرستمت
ازترس جونم رفتم بالا
من:اومدم و بازاومدم خیلی سرافراز اومدم بایک دونع غاز نه نه ببخشید گاز نهنه اشتپ شد اصلا ولش مهم این گلتون اومد
سارا:توخلمونم نیستی چه برسه به گلمون
هنگامه:عزیزم خودتو با ایس یکی نکن خواهشا
اخ قربونت برم من که
من:هنگی جونم لباسامو کجا عوض کنم
با تعجب گفت
هنگی:سمت چپی اتاق من
من:اوکی عزیزم
۲.۲k
۲۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.