فرشته دورگه پارت7
#فرشته_دورگه #پارت7
خواهشا نظربدین لطفا
لباساموعوض کردم واز اتاق اومدم بیرون که با مهدی روبه رو شدم
مهدی:ببخشید خانم زیبا این آیسان مارو ندیدن یکم قیافش شبیه بوزمچه استرالیایی
من:خودم هستم بفرمایید
مهدی:ناموسا چه خوشگل رفتی قابل تحمل شدی
من:خیلی خنکی
هنگی:ووواتتت خودتی چه خوشگل شدی حالا میپسندمت
من:من قصد ادامه حیات و تحصیل دارم
هنگامه:گمشوو باوا
رفتیم شیرینی بیاریم
من:خوب بریم
هنگی:هوم؟
وااا رد نگاهشو گرفتممم واوو پس گلوش پیش مهدی گیره اره
من:دوسش داری؟،
هنگی:چی نه باوا
من:ازکی همومیشناسیم؟
هنگی:ازکلاس شیشم.
من:پس میدونی نمیتونی گولم بزنی
هنگی:اره اما نسبت به حس اون نه
من:قربونت برم خواهرکم بریم خودم برات استین بالامیزنم
من:بچه ها بیاین ج یاح بازی کنیم بعدم بریم برقصیم هوم نظرتون چیع
بچه ها:باشه
بطری گذاشتم و چرخوندم
ساراوهنگی
هنگی:کدوم
سارا:ح ناموسی نپرسیاااا
هنگی:باشه اسم دوتا از دوس پسراتو بگو
سارا:کلا همش دوتا بود بمیری ارسلان و مرتضی
هنگی:خوب بچرخون
منو وحامد
حامد:ج یاح
من:معلومه ج
حامد:پاشو برو یک لیوان اب قلیون عمو چنگیزو بخور
من:چییییییی عمراااااا یه چیز دیگه
حامد:جورابامو و با لباسام بشور به مدت دوهفته
من:چیییش بیشین بینم باوا
رفتم یه لیوان و بزور دادم پایین مردشور چه طعمیم داشت مزه زباله ته جوبو میداد
اینبار نوبت منومهدی شد
من:کدون؟
مهدی:ح ناموسی هم اشکال نداره
من:اسم کسی که دوسش داری
مهدی:خوب من من
من:خوب توتو چی بگو دیگه
احساس کردم بدبخت مردوزنده شد
مهدی:هنگی
هنگامه تا اومد جیغ بکشه پیش دستی کردم
من:جمع کنین خودتانو وقته رقص هوهو یه عروسی افتادیم
همه خندیدیم همیشه عادتم بود به رقص بقیه نگاه میکردم انگار وقتی دوستامو خوشحال میدیدم خودمم خوشحال میشدم
هنگی:مرسی ایسی یکی طلبت
من:خرج شست و شو معدم طلبم صاف هنگی:باشه کی بریم شمال
من:وواااییی راستی خانواده دار شدم نمیتونیم باهم بریم شررمنده ام جان هنگی
هنگی:باشه ولی دفعه بعدی باید از اقامون اجازه بگیرم
من:گمشو باوا اقامون اقامون چیه
بعد خوردن شام اومدیم خونه که تلپ شدم روی تخت از خستگی به جیم ثانیه خوابم برد صدا دادو بیداد هنگامه بلندم
کرد
من:لال عروس شی چیه ؟
هنگی:واااییی آیسان دیرشد بجنب
یهو یاد عشقم اقایی سپهری استاد روانشانسیم شدم خیلی پیرمرد ارومی بود
عجله ای یه مانتو پوشیدم و شلوار پوشیدم هرچی کتاب داشتمو نداشتم انداختم تو کولم و دبرو که رفتیم
مامان:وووااا آیسان کجا امروز جمعه اس ها
یهوانگار یکی زده باشه توگوشم راست میگفت اخه پنجشنبه هایی هرماه خاله مهری مهمونی میگرفت
من:بمیری هنگامه
... الان دوروز گذشته و من همچنان دگیره مرخصی گرفتنم😑
خواهشا نظربدین لطفا
لباساموعوض کردم واز اتاق اومدم بیرون که با مهدی روبه رو شدم
مهدی:ببخشید خانم زیبا این آیسان مارو ندیدن یکم قیافش شبیه بوزمچه استرالیایی
من:خودم هستم بفرمایید
مهدی:ناموسا چه خوشگل رفتی قابل تحمل شدی
من:خیلی خنکی
هنگی:ووواتتت خودتی چه خوشگل شدی حالا میپسندمت
من:من قصد ادامه حیات و تحصیل دارم
هنگامه:گمشوو باوا
رفتیم شیرینی بیاریم
من:خوب بریم
هنگی:هوم؟
وااا رد نگاهشو گرفتممم واوو پس گلوش پیش مهدی گیره اره
من:دوسش داری؟،
هنگی:چی نه باوا
من:ازکی همومیشناسیم؟
هنگی:ازکلاس شیشم.
من:پس میدونی نمیتونی گولم بزنی
هنگی:اره اما نسبت به حس اون نه
من:قربونت برم خواهرکم بریم خودم برات استین بالامیزنم
من:بچه ها بیاین ج یاح بازی کنیم بعدم بریم برقصیم هوم نظرتون چیع
بچه ها:باشه
بطری گذاشتم و چرخوندم
ساراوهنگی
هنگی:کدوم
سارا:ح ناموسی نپرسیاااا
هنگی:باشه اسم دوتا از دوس پسراتو بگو
سارا:کلا همش دوتا بود بمیری ارسلان و مرتضی
هنگی:خوب بچرخون
منو وحامد
حامد:ج یاح
من:معلومه ج
حامد:پاشو برو یک لیوان اب قلیون عمو چنگیزو بخور
من:چییییییی عمراااااا یه چیز دیگه
حامد:جورابامو و با لباسام بشور به مدت دوهفته
من:چیییش بیشین بینم باوا
رفتم یه لیوان و بزور دادم پایین مردشور چه طعمیم داشت مزه زباله ته جوبو میداد
اینبار نوبت منومهدی شد
من:کدون؟
مهدی:ح ناموسی هم اشکال نداره
من:اسم کسی که دوسش داری
مهدی:خوب من من
من:خوب توتو چی بگو دیگه
احساس کردم بدبخت مردوزنده شد
مهدی:هنگی
هنگامه تا اومد جیغ بکشه پیش دستی کردم
من:جمع کنین خودتانو وقته رقص هوهو یه عروسی افتادیم
همه خندیدیم همیشه عادتم بود به رقص بقیه نگاه میکردم انگار وقتی دوستامو خوشحال میدیدم خودمم خوشحال میشدم
هنگی:مرسی ایسی یکی طلبت
من:خرج شست و شو معدم طلبم صاف هنگی:باشه کی بریم شمال
من:وواااییی راستی خانواده دار شدم نمیتونیم باهم بریم شررمنده ام جان هنگی
هنگی:باشه ولی دفعه بعدی باید از اقامون اجازه بگیرم
من:گمشو باوا اقامون اقامون چیه
بعد خوردن شام اومدیم خونه که تلپ شدم روی تخت از خستگی به جیم ثانیه خوابم برد صدا دادو بیداد هنگامه بلندم
کرد
من:لال عروس شی چیه ؟
هنگی:واااییی آیسان دیرشد بجنب
یهو یاد عشقم اقایی سپهری استاد روانشانسیم شدم خیلی پیرمرد ارومی بود
عجله ای یه مانتو پوشیدم و شلوار پوشیدم هرچی کتاب داشتمو نداشتم انداختم تو کولم و دبرو که رفتیم
مامان:وووااا آیسان کجا امروز جمعه اس ها
یهوانگار یکی زده باشه توگوشم راست میگفت اخه پنجشنبه هایی هرماه خاله مهری مهمونی میگرفت
من:بمیری هنگامه
... الان دوروز گذشته و من همچنان دگیره مرخصی گرفتنم😑
۲.۳k
۲۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.