پارت صدو شصت و نه....
#پارت صدو شصت و نه....
#کارن...
جانان: من که اسکی بلد نیستم الان چی کار کنم خوب...
من: وایسا الان میام بهت میگم...
رفتم به سمت مسئول اونجا و گفتم یه تیوپ دو نفره میخوام بعد از گرفتنش اومد سمت جانان بعد از دیدن تیوپ توی دستم با ذوق بالا پرید و گفت: ایول بریم ...
با هم به سمت جایی که میشد با تیوپ بری پایین رفتیم و بعد از این که نوبتمون شد دوتایی نشستم تا رسیدین پایین جانان کلی جیغ جیغ کرد و ادا در اورد ....
بعد از این که رسیدیم تیوپ رو تحویل دادم...
جانان: چرا دادی بهش من میخوام بازم ...
من: نوچ بیا بریم اینجا رو بهت نشون بدم اون بهتره...
چیزی نگفت و دنبالم راه افتاد رفتیم سمت سرسره برفی جانان با دیده سرسره که با برف بود چشماش برق زد ...
بعد از این که نوبتمون شد سر خوردیم واقعا عالیه بود مخصوصا با خنده های از ته دل جانان...
رسیدیم پایین که جانون گفت بازم میخواد خلاصه این روند بالای 15بار تکرار شد من وایساده بودم و نگاش میکردم اخه این دختر خستگی انگار اصلا حالیش نیست ...
خواست دوباره یره که به زور گرفتمش و گفتم بسه ...
کلی اخم و غر زد ولی کشو ن کشون بردمش سمت بیرون بعد از تعویض لباس و برداشتن خریدا اومدیم بیرون ...
سوار ماشین شدیم چون هنوز زود بود واسه شام رفتم سمت ساحل تا توی کافه های نزدیک دریا یه چیز بخوریم...
جانان کمی اروم گرفته بود که همین که چشمش به یاحل خورد بازم شروع کرد ...
پیاده شدیم خواست بره سمت دریا که دستش گرفتم بردمش سمت کافه..
ناراحت شد و گفت:
کارن بیا بریم دریا واسه چی اینجا اومدی...
من: بیا میخوایم یه چیزی بخوریم بعد میریم...
خلاصه با کلی کلکل باهاش نشوندمش توی کافه پشت میز سفارش واسه خودم یه ماگ قهوه و کیک دادم که جانان گفت بستنی میخواد بعد از این که تموم شد خوردنمون که جانان همش چشمش به دریا بود بلند شدیم رفتیم سمت ساحل جانان مثل همیشه داخل اب نرفت و فقط کمی پاش روگذاشت داخل اب بعدش هم اومد کنار من نشست و گفت...
ممنون واقعا امروز خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت...
من: خواهش میکنم البته تموم نشده ..سورپرایز دارم واست خانمی..
جانان: سورپرایز ....بگو ببینم چیه..
من: اگه بگم که دیگه سورپرایز نیست..
جانان: این طوری که من میمیرم از فضولی..
من: نترس نمی میری...
کمی خواهش کرد که منم جوابش رو فقط با لبخند دادم که کفری شد و بلند شد رفت اون ور تر نشست...
بلند شدم رفتم کنارش که رفت اون ور تر ...
رفتم روبه روش که روش رو برگردوند و پشت به من نشست ..
من: جوجه رنگی واسه چی قهر کرده...بابا جانان نمیشه بگم بهت ...اون موقعه دیگه مزه نمیده ها...
جانان: هوف باشه حالا چی کار کنیم شب شدا ...تا کی اینجا بمونیم...
من: کمی دیگه میریم منتظر کامین و ترانه ام ...بیان میریم...
جانان: اه مگه اونا هم میان...
من: بله میان واسه سورپرایز...
#کارن...
جانان: من که اسکی بلد نیستم الان چی کار کنم خوب...
من: وایسا الان میام بهت میگم...
رفتم به سمت مسئول اونجا و گفتم یه تیوپ دو نفره میخوام بعد از گرفتنش اومد سمت جانان بعد از دیدن تیوپ توی دستم با ذوق بالا پرید و گفت: ایول بریم ...
با هم به سمت جایی که میشد با تیوپ بری پایین رفتیم و بعد از این که نوبتمون شد دوتایی نشستم تا رسیدین پایین جانان کلی جیغ جیغ کرد و ادا در اورد ....
بعد از این که رسیدیم تیوپ رو تحویل دادم...
جانان: چرا دادی بهش من میخوام بازم ...
من: نوچ بیا بریم اینجا رو بهت نشون بدم اون بهتره...
چیزی نگفت و دنبالم راه افتاد رفتیم سمت سرسره برفی جانان با دیده سرسره که با برف بود چشماش برق زد ...
بعد از این که نوبتمون شد سر خوردیم واقعا عالیه بود مخصوصا با خنده های از ته دل جانان...
رسیدیم پایین که جانون گفت بازم میخواد خلاصه این روند بالای 15بار تکرار شد من وایساده بودم و نگاش میکردم اخه این دختر خستگی انگار اصلا حالیش نیست ...
خواست دوباره یره که به زور گرفتمش و گفتم بسه ...
کلی اخم و غر زد ولی کشو ن کشون بردمش سمت بیرون بعد از تعویض لباس و برداشتن خریدا اومدیم بیرون ...
سوار ماشین شدیم چون هنوز زود بود واسه شام رفتم سمت ساحل تا توی کافه های نزدیک دریا یه چیز بخوریم...
جانان کمی اروم گرفته بود که همین که چشمش به یاحل خورد بازم شروع کرد ...
پیاده شدیم خواست بره سمت دریا که دستش گرفتم بردمش سمت کافه..
ناراحت شد و گفت:
کارن بیا بریم دریا واسه چی اینجا اومدی...
من: بیا میخوایم یه چیزی بخوریم بعد میریم...
خلاصه با کلی کلکل باهاش نشوندمش توی کافه پشت میز سفارش واسه خودم یه ماگ قهوه و کیک دادم که جانان گفت بستنی میخواد بعد از این که تموم شد خوردنمون که جانان همش چشمش به دریا بود بلند شدیم رفتیم سمت ساحل جانان مثل همیشه داخل اب نرفت و فقط کمی پاش روگذاشت داخل اب بعدش هم اومد کنار من نشست و گفت...
ممنون واقعا امروز خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت...
من: خواهش میکنم البته تموم نشده ..سورپرایز دارم واست خانمی..
جانان: سورپرایز ....بگو ببینم چیه..
من: اگه بگم که دیگه سورپرایز نیست..
جانان: این طوری که من میمیرم از فضولی..
من: نترس نمی میری...
کمی خواهش کرد که منم جوابش رو فقط با لبخند دادم که کفری شد و بلند شد رفت اون ور تر نشست...
بلند شدم رفتم کنارش که رفت اون ور تر ...
رفتم روبه روش که روش رو برگردوند و پشت به من نشست ..
من: جوجه رنگی واسه چی قهر کرده...بابا جانان نمیشه بگم بهت ...اون موقعه دیگه مزه نمیده ها...
جانان: هوف باشه حالا چی کار کنیم شب شدا ...تا کی اینجا بمونیم...
من: کمی دیگه میریم منتظر کامین و ترانه ام ...بیان میریم...
جانان: اه مگه اونا هم میان...
من: بله میان واسه سورپرایز...
۹.۴k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.