قسمت سوم پارت اخر
قسمت سوم پارت اخر
*دوستان این قسمت فیک باعکس قسمت قبلی درارتباطه*
کریس از جاش بلند شد وبه سمت اتاقی رفت،صدای زنگ گوشیم بلندشد بادیدن اسم روی صفحه انگارکه سطل ابی روم خالی کرده باشن ازجام بلند شدم بابا بود ازم خواسته بود برگردم اما من تازه داشتم طعم ارامش رومیچشیدم نمیخواستم بازبرگردم به اون جهنم ،ازخونه بدون هیچ صدایی اروم بیرون اومدم وبه جایی بین درختا پناه بردم که تماس قطع شد تااومدم نفس راحتی بکشم گوشی دوباره تو دستم به لرزش دراومد درعرض یک ثانیه گوشی روخاموش کردم ،هنوزقلبم تندمیزدکه بانشستن دستی روی کمرم توجام پریدم وبه سرعت برگشتم،کریس که ترسم رودیدباابروهای بالاپریده گفت:چیزی شده چرااینجاوایسادی؟!
گیج سرم روبه طرفین تکون دادم وگفتم:نه فقط،فقط منتظربودم بیای تابریم
اهانی گفت همونجورکه جلوتر راه افتاد گفت:رفتم قرصاموبخورم ازساعتش گذشته بود
تیکه ی حرفش روگرفتم اما بدون اینکه چیزی بگم کنارش حرکت کردم وسوارموتورشدم شدم یهو یادم اومد که میخواستم چی ازش بپرسم اروم گفتم:میشه بگی دیگه چه چیزهایی هست که بایدبدونم ؟
همونطورکه موتورروروشن می کردزیرچشمی نگاهم کردوگفت:شایدی روزی به موقش فهمیدی
اومدمچیزی بگم چه سرعت موتورروزیاد کرد باچشمای گردتنددستمودورکمرش حلقه کردم وسفت سرم روبه کمرش فشاردادم...
جلوی خونه ایستاد،دستموبی حرف ازدورکمرش باز کردم واروم پیاده شدم خیره به دستای کشیدش گفتم:تو...تودیگه هیچ وقت وقتی ی دخترروباموتورهمراهی میکنی بانهایت سرعتت نرو
حس میکردم گونه هام درحال سوختنن ،بالحن موزیانه ای گفت:بعیدبدونم جزتوخواسته باشم دختری روبانهایت سرعت همراهی کنم
بهت زده سرم روبلند کردم که بالبخند دلنشینی گفت:جیسو...ممنون بابت حضورامروزت
درادامه حرفش زمزمه وارگفت:واینکه ...گذاشتی بعداز اولین دیدارمون بازم ببینمت
خواستم چیزی بگم که باتک گازی موتورروبه حرکت انداخت،بعدازرفتنش من موندمو ی لبخند که تازه داشتم طعم لذتش رومیچشیدم...
درخونه روکه بازکردم بارزی مواجه شدم که وسط دروسط خونه نشسته بود که باصدای دربه سمتم چرخید ،نیشش بازبود به پهنای صورتش،کفشاموکناردردراوردم وبه سمتش رفتم بانهایت تعجب باسیل جزوه هایی روبه روشدم،اینجا چه خبربود؟!فقط تو دوساعت؟!رزی بادیدن چشمای گردشدم باخنده گفت:بیاببین ازکدومش خوشت میادیکیو انتخاب کنن.
همونطورکه برگه هاروکنارمیزدم کنارش نشستم وبهت زده گفتم:مگه لباسه،رزایناروازکجااوردی؟
رزی باغرورگفت:مگه کریس جونت درخواست نداده بود ؟تازه کجاشودیدی بعضیاجزوه درسای بعدم فرستادن
گیج به جزوه هایی که یکی ازیکی خوش خط ترنوشته شده بودنگاه میکردم که یکسری کادوهم کنارشون بودکه بادیدنشون اخمام درهم شد
*دوستان این قسمت فیک باعکس قسمت قبلی درارتباطه*
کریس از جاش بلند شد وبه سمت اتاقی رفت،صدای زنگ گوشیم بلندشد بادیدن اسم روی صفحه انگارکه سطل ابی روم خالی کرده باشن ازجام بلند شدم بابا بود ازم خواسته بود برگردم اما من تازه داشتم طعم ارامش رومیچشیدم نمیخواستم بازبرگردم به اون جهنم ،ازخونه بدون هیچ صدایی اروم بیرون اومدم وبه جایی بین درختا پناه بردم که تماس قطع شد تااومدم نفس راحتی بکشم گوشی دوباره تو دستم به لرزش دراومد درعرض یک ثانیه گوشی روخاموش کردم ،هنوزقلبم تندمیزدکه بانشستن دستی روی کمرم توجام پریدم وبه سرعت برگشتم،کریس که ترسم رودیدباابروهای بالاپریده گفت:چیزی شده چرااینجاوایسادی؟!
گیج سرم روبه طرفین تکون دادم وگفتم:نه فقط،فقط منتظربودم بیای تابریم
اهانی گفت همونجورکه جلوتر راه افتاد گفت:رفتم قرصاموبخورم ازساعتش گذشته بود
تیکه ی حرفش روگرفتم اما بدون اینکه چیزی بگم کنارش حرکت کردم وسوارموتورشدم شدم یهو یادم اومد که میخواستم چی ازش بپرسم اروم گفتم:میشه بگی دیگه چه چیزهایی هست که بایدبدونم ؟
همونطورکه موتورروروشن می کردزیرچشمی نگاهم کردوگفت:شایدی روزی به موقش فهمیدی
اومدمچیزی بگم چه سرعت موتورروزیاد کرد باچشمای گردتنددستمودورکمرش حلقه کردم وسفت سرم روبه کمرش فشاردادم...
جلوی خونه ایستاد،دستموبی حرف ازدورکمرش باز کردم واروم پیاده شدم خیره به دستای کشیدش گفتم:تو...تودیگه هیچ وقت وقتی ی دخترروباموتورهمراهی میکنی بانهایت سرعتت نرو
حس میکردم گونه هام درحال سوختنن ،بالحن موزیانه ای گفت:بعیدبدونم جزتوخواسته باشم دختری روبانهایت سرعت همراهی کنم
بهت زده سرم روبلند کردم که بالبخند دلنشینی گفت:جیسو...ممنون بابت حضورامروزت
درادامه حرفش زمزمه وارگفت:واینکه ...گذاشتی بعداز اولین دیدارمون بازم ببینمت
خواستم چیزی بگم که باتک گازی موتورروبه حرکت انداخت،بعدازرفتنش من موندمو ی لبخند که تازه داشتم طعم لذتش رومیچشیدم...
درخونه روکه بازکردم بارزی مواجه شدم که وسط دروسط خونه نشسته بود که باصدای دربه سمتم چرخید ،نیشش بازبود به پهنای صورتش،کفشاموکناردردراوردم وبه سمتش رفتم بانهایت تعجب باسیل جزوه هایی روبه روشدم،اینجا چه خبربود؟!فقط تو دوساعت؟!رزی بادیدن چشمای گردشدم باخنده گفت:بیاببین ازکدومش خوشت میادیکیو انتخاب کنن.
همونطورکه برگه هاروکنارمیزدم کنارش نشستم وبهت زده گفتم:مگه لباسه،رزایناروازکجااوردی؟
رزی باغرورگفت:مگه کریس جونت درخواست نداده بود ؟تازه کجاشودیدی بعضیاجزوه درسای بعدم فرستادن
گیج به جزوه هایی که یکی ازیکی خوش خط ترنوشته شده بودنگاه میکردم که یکسری کادوهم کنارشون بودکه بادیدنشون اخمام درهم شد
۲.۲k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.