پارت صدو هفتاد و دو....
#پارت صدو هفتاد و دو....
#جانان...
صبح با حس خفگی از خواب بیدار شدم همین که چشمام رو باز کردم بازوی کارن رو روی گردنم دیدم داشتم خفه میشدم شروع کردم تقلا واسه این که بتونم دستش رو جا به جا کنم ولی مگه زورم بهش میرسید اخ خدا دارم خفه میشم من این جور مردن رو نمیخوام مثلا بنویسن علت مرگ خفگی زیر بازو همسرم....
با این فکرم همین طور که همچنان زور میزدم از زیر دست و بغل کارن در بیام زدم زیر خنده...
کارن: چته اول صبحی واسه چی وول میخوری و میخندی...
من: پاشو بابا خفه شدم ...اخه خودت رو کوچیک فرض کردی انداختی رو من خودتو...
کارن کنار رفت و که با ازاد شدنم نفس عمیقی کشیدم کارن خوابالو گفت: حالا داری خفه میشی چرا میخندیدی...
من: هیچی بابا داشتم به علت مرگم فک میکردم خندم گرفت تو فک کن مرگ زیر بازو همسر ....خخخخخخ...
کارن هم همراه من خندید و رفت سمت سرویس اومدم پاشم که نگام خورد به لباسام من کی دیشب لباسام رو عوض کردم...تا جایی که یادمه تو ماشین بودم داشتم اهنگ گوش میدادم ....خوب این جا اومدنم که به احتمال 100%کار کارنه ولی.....نه...نه...اصلا فکر بهشم جالب نیست که اون این کاروکرده باشه....یکی زدم تو سرم ...اخه دیووونه اون که همه جای تو رو دیده ....ولی خوب دلیل نمیشه من هنوزم ازش خجالت میکشم...
برای این که فکرم نره سمتش رفتم پایین و صبحونه و شروغ کردم حاضر کردن بعد از چند دقیقه کارن هم اومد و پشت میز نشست با هم مشغول خوردن شدیم کارن بلند شد و بعد از تشکر رفت بالا لباس بپوشه منم میز رو جمع کردم و اومدم از اشپز خونه بیام بیرون که کارن از پله ها اومد پایین اومد رفتم سمتش که خداحافظی کنم که خم شدو و یه بوس ریز روی پیشونیم کرد اومد اعتراض کنم که گفت:
اومممم اینم بوس صبحونه من مممنون خانمی و بعدش خداحافظی کردو سریع از در رفت بیرون پوفی کردم و رفتم سمت اتاق خواب روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم کاری نداشتم الان هم واسه این که ناهار درست کنم زود بود گرفتم خوابیدم ....
ساعت 10 بود از خواب بلند شدم و رفتم سمت سرویس و بعد از این که کارام رو کردم و اومدم بیرون رفتم پایین خوب حالا ناهار چی درست کنم.....اها زرشک پلو با مرغ خوبه...
بعد از این که کارام تموم شد یه سالاد هم درست کردمو و گذاشتم توی یخچال تا کارن بیاد نگاهی به ساعت کردم ساعت 12/30بود رفتم بالا و یه دوش گرفتم تا بوی غذا ندم اومد بیرون و لباس که دیروز کارن واسم گرفته بود رو پوشیدم یه سویشرت مشکی بود با شلوار ستش موهام رو هم خرگوشی بستم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم واقعا نمیدونم پم شده بود ولی دلم میخواست به چشم کارن بیام رفتم پایین و میز رو چیدم و همه چی رو سر جاش گذاشتم فقط مونده بود که کارن بیاد...
بعد از یه نیم ساعتی صدای در سالن اومد بدو رفتم سمت در سالن .....
#جانان...
صبح با حس خفگی از خواب بیدار شدم همین که چشمام رو باز کردم بازوی کارن رو روی گردنم دیدم داشتم خفه میشدم شروع کردم تقلا واسه این که بتونم دستش رو جا به جا کنم ولی مگه زورم بهش میرسید اخ خدا دارم خفه میشم من این جور مردن رو نمیخوام مثلا بنویسن علت مرگ خفگی زیر بازو همسرم....
با این فکرم همین طور که همچنان زور میزدم از زیر دست و بغل کارن در بیام زدم زیر خنده...
کارن: چته اول صبحی واسه چی وول میخوری و میخندی...
من: پاشو بابا خفه شدم ...اخه خودت رو کوچیک فرض کردی انداختی رو من خودتو...
کارن کنار رفت و که با ازاد شدنم نفس عمیقی کشیدم کارن خوابالو گفت: حالا داری خفه میشی چرا میخندیدی...
من: هیچی بابا داشتم به علت مرگم فک میکردم خندم گرفت تو فک کن مرگ زیر بازو همسر ....خخخخخخ...
کارن هم همراه من خندید و رفت سمت سرویس اومدم پاشم که نگام خورد به لباسام من کی دیشب لباسام رو عوض کردم...تا جایی که یادمه تو ماشین بودم داشتم اهنگ گوش میدادم ....خوب این جا اومدنم که به احتمال 100%کار کارنه ولی.....نه...نه...اصلا فکر بهشم جالب نیست که اون این کاروکرده باشه....یکی زدم تو سرم ...اخه دیووونه اون که همه جای تو رو دیده ....ولی خوب دلیل نمیشه من هنوزم ازش خجالت میکشم...
برای این که فکرم نره سمتش رفتم پایین و صبحونه و شروغ کردم حاضر کردن بعد از چند دقیقه کارن هم اومد و پشت میز نشست با هم مشغول خوردن شدیم کارن بلند شد و بعد از تشکر رفت بالا لباس بپوشه منم میز رو جمع کردم و اومدم از اشپز خونه بیام بیرون که کارن از پله ها اومد پایین اومد رفتم سمتش که خداحافظی کنم که خم شدو و یه بوس ریز روی پیشونیم کرد اومد اعتراض کنم که گفت:
اومممم اینم بوس صبحونه من مممنون خانمی و بعدش خداحافظی کردو سریع از در رفت بیرون پوفی کردم و رفتم سمت اتاق خواب روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم کاری نداشتم الان هم واسه این که ناهار درست کنم زود بود گرفتم خوابیدم ....
ساعت 10 بود از خواب بلند شدم و رفتم سمت سرویس و بعد از این که کارام رو کردم و اومدم بیرون رفتم پایین خوب حالا ناهار چی درست کنم.....اها زرشک پلو با مرغ خوبه...
بعد از این که کارام تموم شد یه سالاد هم درست کردمو و گذاشتم توی یخچال تا کارن بیاد نگاهی به ساعت کردم ساعت 12/30بود رفتم بالا و یه دوش گرفتم تا بوی غذا ندم اومد بیرون و لباس که دیروز کارن واسم گرفته بود رو پوشیدم یه سویشرت مشکی بود با شلوار ستش موهام رو هم خرگوشی بستم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم واقعا نمیدونم پم شده بود ولی دلم میخواست به چشم کارن بیام رفتم پایین و میز رو چیدم و همه چی رو سر جاش گذاشتم فقط مونده بود که کارن بیاد...
بعد از یه نیم ساعتی صدای در سالن اومد بدو رفتم سمت در سالن .....
۱۳.۰k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.