پارت صدو هفتاد و شش....
#پارت صدو هفتاد و شش....
#جانان...
واسه خودش از من نقطه ضعف گرفته هی میگه خلاصه منم رنگ به رنگ میشم ...
میز رو چیدم و خودم و عمو پشت میز نشستیم کمی بعد کارن هم اومد پشت میز نشست و گفت: اوووووه ببین چه کرده خانمم افرین گلی...
عمو: الان داری تعریف میکنی بزاره غذا بخوری...
کارن: نه بابا ....این چه حرفیه عمو ...بفرمایید از دهن افتاد ..
منو و عمو با دهن باز به این پرو بازی این اقا با بهت نگاه میکردیم واسه خودش کشید و مشغول شد دید ما نخویم با دهن پر گفت: بفرمایید دیگه تعارف نکنید واقعا خشمزه هستا ..
بعدم باز شروع کرد به خوردن
پرویی گفتم و واسه عمو و بعد واسه خودم کشیدم و مشغول شدیم واقعا خوب شده بود عمو و کارن کلی معلوم بود خوششون اومده واسه خودشون کلی خوردن بعد از تموم شدن غذاشون کشیدن عقب و منم میز رو شروع کردم جمع کردن میز عمو با تشکر رفت که یه استراحتی کنه مثل این که بعد از ظهر میخواست با دوستاش بره بیرون کارن اما نشست تا من کارام تموم شه...
کارن: بیا بریم بخوابیم بابا جانان مردم از خستگی..
من: خوب برو من کار دارم ...
کارن: نوچ بجمب تموم کن بریم بخوابیم ...
سریع کارام رو کردم و کارن دستم رو کشید و برد اتاقمون و سریع تیشرتش رو در اورد و اومد روی تخت و منم کشید کنار خودش و چشماش رو بست بعد از چند دقیقه نفساش منظم شد و خواب رفت من خوابم نمیبرد ولی شروع کردم نگاه کردن بهش ...
دلم رو بهش باخته بودم خیلی وقت بود درسته لجبازی میکردم باهاش یه جاهایی ولی این که این قدر بهم وابستس و بدون من نمیخوابه یا کلی کارا میکنه واسه خاطر من بیشتر عاشقم میکرد ....من این ادم رو میپرستیدم بعد از خدا تنها بود و هیچ کس رو نداشتم اینجا و بودن کسی مثل کارن میشه گفت یه نعمت الهی بود واسه منی که زندگیم داشت نابود میشد به دست اون شهاب عوضی ...
یاد خانوادم افتادم مامانم بابام الان چی کار میکنن یعنی اصلا یادشونه یه دختری هم داشتن ...منو میخوان اگه برگردم ایران...اصلا کارن میزاره بردم ..
تو همین فکرا بودم که چشمام گرم شدو خوابم برد ....
#کارن...
با تکون خوردن جانان توی بغلم بیدار شدم قلتی زدو روی شکم خوابید نگاهی به ساعت کردم 4/5عصر بود رفتم سرویس و کارم رو کردم اومد بیرون و لباس عوض کردم همون هین جانان و صدا زدم که بیدار شه میخواستم یه سری به شرکت بزنم و بعدش بریم فرودگاه بدرقه کامین و تیام بعد از چند بار صدا کردن جانان پاشد که بهش گفتم پاشه حاضر شه بریم و اینا که بلند شد و شروع کرد اماده شدن ...
عمو هم میخواست با دوستاش بیرون با هم رفتیم توی پارکینگ و سوار ماشین شدیم و روندم سمت شرکت....
ببخشید گلی ها بابت تاخیر...☺
#جانان...
واسه خودش از من نقطه ضعف گرفته هی میگه خلاصه منم رنگ به رنگ میشم ...
میز رو چیدم و خودم و عمو پشت میز نشستیم کمی بعد کارن هم اومد پشت میز نشست و گفت: اوووووه ببین چه کرده خانمم افرین گلی...
عمو: الان داری تعریف میکنی بزاره غذا بخوری...
کارن: نه بابا ....این چه حرفیه عمو ...بفرمایید از دهن افتاد ..
منو و عمو با دهن باز به این پرو بازی این اقا با بهت نگاه میکردیم واسه خودش کشید و مشغول شد دید ما نخویم با دهن پر گفت: بفرمایید دیگه تعارف نکنید واقعا خشمزه هستا ..
بعدم باز شروع کرد به خوردن
پرویی گفتم و واسه عمو و بعد واسه خودم کشیدم و مشغول شدیم واقعا خوب شده بود عمو و کارن کلی معلوم بود خوششون اومده واسه خودشون کلی خوردن بعد از تموم شدن غذاشون کشیدن عقب و منم میز رو شروع کردم جمع کردن میز عمو با تشکر رفت که یه استراحتی کنه مثل این که بعد از ظهر میخواست با دوستاش بره بیرون کارن اما نشست تا من کارام تموم شه...
کارن: بیا بریم بخوابیم بابا جانان مردم از خستگی..
من: خوب برو من کار دارم ...
کارن: نوچ بجمب تموم کن بریم بخوابیم ...
سریع کارام رو کردم و کارن دستم رو کشید و برد اتاقمون و سریع تیشرتش رو در اورد و اومد روی تخت و منم کشید کنار خودش و چشماش رو بست بعد از چند دقیقه نفساش منظم شد و خواب رفت من خوابم نمیبرد ولی شروع کردم نگاه کردن بهش ...
دلم رو بهش باخته بودم خیلی وقت بود درسته لجبازی میکردم باهاش یه جاهایی ولی این که این قدر بهم وابستس و بدون من نمیخوابه یا کلی کارا میکنه واسه خاطر من بیشتر عاشقم میکرد ....من این ادم رو میپرستیدم بعد از خدا تنها بود و هیچ کس رو نداشتم اینجا و بودن کسی مثل کارن میشه گفت یه نعمت الهی بود واسه منی که زندگیم داشت نابود میشد به دست اون شهاب عوضی ...
یاد خانوادم افتادم مامانم بابام الان چی کار میکنن یعنی اصلا یادشونه یه دختری هم داشتن ...منو میخوان اگه برگردم ایران...اصلا کارن میزاره بردم ..
تو همین فکرا بودم که چشمام گرم شدو خوابم برد ....
#کارن...
با تکون خوردن جانان توی بغلم بیدار شدم قلتی زدو روی شکم خوابید نگاهی به ساعت کردم 4/5عصر بود رفتم سرویس و کارم رو کردم اومد بیرون و لباس عوض کردم همون هین جانان و صدا زدم که بیدار شه میخواستم یه سری به شرکت بزنم و بعدش بریم فرودگاه بدرقه کامین و تیام بعد از چند بار صدا کردن جانان پاشد که بهش گفتم پاشه حاضر شه بریم و اینا که بلند شد و شروع کرد اماده شدن ...
عمو هم میخواست با دوستاش بیرون با هم رفتیم توی پارکینگ و سوار ماشین شدیم و روندم سمت شرکت....
ببخشید گلی ها بابت تاخیر...☺
۱۲.۸k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.