پارت صدو هفتاد و هشت....
#پارت صدو هفتاد و هشت....
#کارن...
جانان روی تخت نشسته بود و داشت موهاش رو باز میکرد و سرش رو ماساژ میداد رفتم طرفش و از عقب بغلش کردم و کنار لاله گوشش رو بوسه زدم...
جانان: نکن کارن این چه کاری بود کردی ...فاصله رو رعایت کن اقا ..
من: نوچ تازه میخوام الان فاصله درست بین زوج رو بهت نشون بدو و بعدش انداختمش روی تخت و خیمه زدم روش..
جانان: چی کار میکنی کارن برو اون ور خوابم میاد...
من: نه دیگه نشد خانمی صبح تا حالا به شما اخطار دادم شب حسابت رو میرسم فک کردی شوخی میکنم ...
جانان: بابا ولم کن ....اصلا من بگم غلط کردم حله ول میکنی ...
من: نوچ 😄 به جای این حرفا همراهی کن جوجه رنگی من..
و بعد شروع کردم بوسیدنش شروع کرد به وول خوردن کامل قفلش کردم زیرم که دیگه نتونست تقلا کنه ولی بازم همراهی نمیکرد عمدا گازی از گوشه لبش گرفتم که بازم کاری نکرد این دفعه فشاری به سینه هاش دادم که اخی از بین لباش بیرون اومد لبحندی زدم و اونم کمی شروع کرد همراهی این بار ...
ازش جدا شدم و این دفعه رفتم پایین تر و پایین تر...
#جانان...
هنوزم ازش خجالت میکشیدم و دلم نه که نخواد ولی خوب .....
با اون کارش اول نمی خواستم همراهیش کنم ولی با کاراش تحریکم میکرد به همراهی....
این قدر خسته بودم که همون جوری بی جون سرم رو گذاشتم روی سینه ی کارن و خوابم برد ...
با صدای در زدن از خواب بیدار شدم که کارن هم بیدار شد کارن خوابالو گفت: بله...
کارین: داداش دیرت نشه گفتم بیان بیدارتون کنم ...
کارن: ممنون الان میایم...
کارین رفت و منم سریع پاشدم و لباس پوشیدم و ابی به صورتم زدم و بعد تز مرتب کردن همه چی با کارن رفتیم پایین ..ولی من همچنان خسته بودم بعد از سلام و صبح بخیر به کارین و تیام پشت میز نشستیم و صبحونه خوردیم کارن که تموم کرد گفت میخواد بره و من حاضر شم که کارین گفت که بمونم و دوتایی بریم خرید و یه سر واسه خودمون بیرون دور بخوریم...
که کارن گفت اشکال نداره و کارتش رو داد بهم و خودش و تیام رفتن سر کار.....
یه نیم ساعتی گذاشته بود که یه خانمی اومد که پرستار بچه ها بود که کارین بچه ها رو تحویلش داد و بعد شرفت بالا که لباس عوض کنه کمی بعد اومد و زدیم بیرون از خونه ....
کارین روند طرف مرکز خرید امارات ...
بعد که رسیدیم ماشین رو پارک کرد رفتیم داخل مرکز ....
واسه خودمون بین مغازه ها میچرخیدم و نگاه میکردیم چند جایی کارین خرید کرد ...
ولی من چیزی نخرید هنوز...
داشتم واسه خودم نگاه میکردم که چشمم یه لباس مجلسی مشکی رو گرفت خوشگل بود و ساده و فک کنم واسه مهمونی اخر هفته مناسب باشه به کارین نشون داد که اونم خوشش اومد رفتم داخل و به فروشنده گفتم واسم سایزم رو بیاره...
ادامه کامنت.....
#کارن...
جانان روی تخت نشسته بود و داشت موهاش رو باز میکرد و سرش رو ماساژ میداد رفتم طرفش و از عقب بغلش کردم و کنار لاله گوشش رو بوسه زدم...
جانان: نکن کارن این چه کاری بود کردی ...فاصله رو رعایت کن اقا ..
من: نوچ تازه میخوام الان فاصله درست بین زوج رو بهت نشون بدو و بعدش انداختمش روی تخت و خیمه زدم روش..
جانان: چی کار میکنی کارن برو اون ور خوابم میاد...
من: نه دیگه نشد خانمی صبح تا حالا به شما اخطار دادم شب حسابت رو میرسم فک کردی شوخی میکنم ...
جانان: بابا ولم کن ....اصلا من بگم غلط کردم حله ول میکنی ...
من: نوچ 😄 به جای این حرفا همراهی کن جوجه رنگی من..
و بعد شروع کردم بوسیدنش شروع کرد به وول خوردن کامل قفلش کردم زیرم که دیگه نتونست تقلا کنه ولی بازم همراهی نمیکرد عمدا گازی از گوشه لبش گرفتم که بازم کاری نکرد این دفعه فشاری به سینه هاش دادم که اخی از بین لباش بیرون اومد لبحندی زدم و اونم کمی شروع کرد همراهی این بار ...
ازش جدا شدم و این دفعه رفتم پایین تر و پایین تر...
#جانان...
هنوزم ازش خجالت میکشیدم و دلم نه که نخواد ولی خوب .....
با اون کارش اول نمی خواستم همراهیش کنم ولی با کاراش تحریکم میکرد به همراهی....
این قدر خسته بودم که همون جوری بی جون سرم رو گذاشتم روی سینه ی کارن و خوابم برد ...
با صدای در زدن از خواب بیدار شدم که کارن هم بیدار شد کارن خوابالو گفت: بله...
کارین: داداش دیرت نشه گفتم بیان بیدارتون کنم ...
کارن: ممنون الان میایم...
کارین رفت و منم سریع پاشدم و لباس پوشیدم و ابی به صورتم زدم و بعد تز مرتب کردن همه چی با کارن رفتیم پایین ..ولی من همچنان خسته بودم بعد از سلام و صبح بخیر به کارین و تیام پشت میز نشستیم و صبحونه خوردیم کارن که تموم کرد گفت میخواد بره و من حاضر شم که کارین گفت که بمونم و دوتایی بریم خرید و یه سر واسه خودمون بیرون دور بخوریم...
که کارن گفت اشکال نداره و کارتش رو داد بهم و خودش و تیام رفتن سر کار.....
یه نیم ساعتی گذاشته بود که یه خانمی اومد که پرستار بچه ها بود که کارین بچه ها رو تحویلش داد و بعد شرفت بالا که لباس عوض کنه کمی بعد اومد و زدیم بیرون از خونه ....
کارین روند طرف مرکز خرید امارات ...
بعد که رسیدیم ماشین رو پارک کرد رفتیم داخل مرکز ....
واسه خودمون بین مغازه ها میچرخیدم و نگاه میکردیم چند جایی کارین خرید کرد ...
ولی من چیزی نخرید هنوز...
داشتم واسه خودم نگاه میکردم که چشمم یه لباس مجلسی مشکی رو گرفت خوشگل بود و ساده و فک کنم واسه مهمونی اخر هفته مناسب باشه به کارین نشون داد که اونم خوشش اومد رفتم داخل و به فروشنده گفتم واسم سایزم رو بیاره...
ادامه کامنت.....
۱۳.۱k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.