پارت صدو هشتاد..
#پارت صدو هشتاد..
#کارن...
جانان: به نظر که خیلی خوب باشه واسه مهمونی اخر هفته ...
نظر چیه تو...
من:😤 😤 😤 تو غلط میکنی اینو اونجا بپوشی ....
جانان: وا واسه چی ...تازه واسه روش کتم خریدم...
من: میشه بگی کت میخواد چند جا رو بپوشونه...
جانان: چی میگی کارن لباسم که فقط چون یقه قایقی بود یه خورده بازه دیگه کجاش مشکل داره...
من : باز کن میبینی کجاش مشکل داره...
چشماش رو باز کرد گفتم:
چیه کو.....
من: بله جانان خانم چی شد زبونت قفل کرد...
جانان: 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
من: 😂 😂 😂 😂 😂 😂 چشمات رو که میبندی الکی جواب میدی این میشه دیگه جوجه...
جانان: من فک کردم با لباس مجلسی که خریدم بودی...
من: بله فهمیدم که هنوز زنده ای ....که میخوی اینو تچ مهمونی بپوشی دیگه...
جانان: نه بابا من گه بخورم اینو حتی جلو تو هم بپوشم اونجا که محاله...
من:خوب خریدی که جلو من بپوشی دیگه ...
جانان: من غلط بکنم اینو جلو تو بپوشم تو همین جوری منو کشتی چه برسه دیگه اینو هم بپوشم واست اقا...
من: حالا که این جوریه پاشو بپوش ببینم....سریع...
جانان: نوچ نمیپوشم....تو خواب ببینی...
نزدیکش شدم و گفتم:
نه دیگه الان کاری میکنم خوب پاشی خیلی شیک بری بپوشی...
جانان: واسه چی جلو میای ....نیا جلو...من نمی پوشمشونا...
من : می بینیم......
و حمله کردم بهش و قلقلک دادنش و بوسیدینش...
نمیتونست از دست فرار کنه کشیدم عقب سرم رو که بریده بریده بخاطر خنده زیاد گفت یاشه باشه میرم میپوشم....تورو خدا ولم کن نفسم بالا نمیاد....
کمی عقب اومد که سریع از روی تخت بلند شد خواست فرار کنه که مو هاشو گرفتم و کشیدمش توی بغلم قفلش کردمو گفتم: کجا خانمی بودیم خدمتتون ....
جانان: هیچی بابا من.... فرار.... اصلا مگه داریم....
من: نه فقط من داشتم میرفتم سمت در اتاق احتمالا.....
جانان: ولم کن دیگه برم بپوشم ...
من: نوچ ادم عاقل از یه جا دو بار نمیخوره...خودم الان تنت میکنم...
جانان: نه نمیخواد خودم میپوشم ....به خدا فرار نمیکنم برم بپوشم.....
من: خوب باشع برو تو حموم بپوش بیا منم جلوی در میمونم..
جانان: باشه باشه ولم کن دیگه ....
ولش کردم و فرستادمش توی حموم و از بین لباسا یکی که مشکی بودو حریر دادم دستش که بپوشه اول..
بعد از کمی اروم در رو بازکرد و اروم اومد بیرون واقعا محشر شده بود ولی سعی داشت خودشو مثلا بپوشونه ....
من: من موندم چی بگم به تو جوجه من که همه جاتو دیدم واسه چی سعی داری بازم خودتو بپوشونی....
جانان: خوب...چیز....ولش کن ....برم لباسمو بپوشم...
من: نوچ بقیه رو هم باید بپوشی....
جانان: نه دیگه ...میگم بزار شبا واست بپوشم ....اینطوری شب که بپوشم واست تازگی داره ها...
میدونستم میخواد در بره زیر پوشیدن لباسا ...
من: نمیخواد لباسا رو بپوشی ولی بیا اینجا میخوام بخوابم خستم شده...
#کارن...
جانان: به نظر که خیلی خوب باشه واسه مهمونی اخر هفته ...
نظر چیه تو...
من:😤 😤 😤 تو غلط میکنی اینو اونجا بپوشی ....
جانان: وا واسه چی ...تازه واسه روش کتم خریدم...
من: میشه بگی کت میخواد چند جا رو بپوشونه...
جانان: چی میگی کارن لباسم که فقط چون یقه قایقی بود یه خورده بازه دیگه کجاش مشکل داره...
من : باز کن میبینی کجاش مشکل داره...
چشماش رو باز کرد گفتم:
چیه کو.....
من: بله جانان خانم چی شد زبونت قفل کرد...
جانان: 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
من: 😂 😂 😂 😂 😂 😂 چشمات رو که میبندی الکی جواب میدی این میشه دیگه جوجه...
جانان: من فک کردم با لباس مجلسی که خریدم بودی...
من: بله فهمیدم که هنوز زنده ای ....که میخوی اینو تچ مهمونی بپوشی دیگه...
جانان: نه بابا من گه بخورم اینو حتی جلو تو هم بپوشم اونجا که محاله...
من:خوب خریدی که جلو من بپوشی دیگه ...
جانان: من غلط بکنم اینو جلو تو بپوشم تو همین جوری منو کشتی چه برسه دیگه اینو هم بپوشم واست اقا...
من: حالا که این جوریه پاشو بپوش ببینم....سریع...
جانان: نوچ نمیپوشم....تو خواب ببینی...
نزدیکش شدم و گفتم:
نه دیگه الان کاری میکنم خوب پاشی خیلی شیک بری بپوشی...
جانان: واسه چی جلو میای ....نیا جلو...من نمی پوشمشونا...
من : می بینیم......
و حمله کردم بهش و قلقلک دادنش و بوسیدینش...
نمیتونست از دست فرار کنه کشیدم عقب سرم رو که بریده بریده بخاطر خنده زیاد گفت یاشه باشه میرم میپوشم....تورو خدا ولم کن نفسم بالا نمیاد....
کمی عقب اومد که سریع از روی تخت بلند شد خواست فرار کنه که مو هاشو گرفتم و کشیدمش توی بغلم قفلش کردمو گفتم: کجا خانمی بودیم خدمتتون ....
جانان: هیچی بابا من.... فرار.... اصلا مگه داریم....
من: نه فقط من داشتم میرفتم سمت در اتاق احتمالا.....
جانان: ولم کن دیگه برم بپوشم ...
من: نوچ ادم عاقل از یه جا دو بار نمیخوره...خودم الان تنت میکنم...
جانان: نه نمیخواد خودم میپوشم ....به خدا فرار نمیکنم برم بپوشم.....
من: خوب باشع برو تو حموم بپوش بیا منم جلوی در میمونم..
جانان: باشه باشه ولم کن دیگه ....
ولش کردم و فرستادمش توی حموم و از بین لباسا یکی که مشکی بودو حریر دادم دستش که بپوشه اول..
بعد از کمی اروم در رو بازکرد و اروم اومد بیرون واقعا محشر شده بود ولی سعی داشت خودشو مثلا بپوشونه ....
من: من موندم چی بگم به تو جوجه من که همه جاتو دیدم واسه چی سعی داری بازم خودتو بپوشونی....
جانان: خوب...چیز....ولش کن ....برم لباسمو بپوشم...
من: نوچ بقیه رو هم باید بپوشی....
جانان: نه دیگه ...میگم بزار شبا واست بپوشم ....اینطوری شب که بپوشم واست تازگی داره ها...
میدونستم میخواد در بره زیر پوشیدن لباسا ...
من: نمیخواد لباسا رو بپوشی ولی بیا اینجا میخوام بخوابم خستم شده...
۱۳.۹k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.