*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
- هیچ کس مثله من منطقی رفتار نمی کنه خاله پس لطفا با دخترتون حرف بزنید یه باردیگه تهدیدم کرد یا بخواد کاری کنه اونوقت می دونم چیکار کنم
خاله : می دونی چقدر دوست داره
- منم دوسش داشتم .ولی جواب دوست داشتن این نیست خاله فکر کنید بر عکس می شد خود شما رفتارتون با من چطور می شد؟!
خاله زیر لب گفت : هر کاری کردی ما مخالفتی نداریم با فانی حرف می زنم از اولشم ازدواج شما نادرست بود
چیزی نگفتم خودشونم می دونستن مشکل از فانی بود
- به هر حال نمی خوام اتفاقی بیفته مخصوصا برای ماه وش
خاله : این همه زن چرا اون دختر رو انتخواب کردی
- مگه فرقی هم می کنه؟!
خاله: فانی ازش خوشش نمیومد
- دیدین باهاش چیکار کردباز حرف فانی رو می زنید وکارشو تعیید می کنید اینجوری می خواید باهاش حرف بزنید
آقا نیما : نمی زاریم مشکلی پیش بیاد فانی گفته مهریه ای تو رو نمی خواد اون خودتو می خواست
حرف زدن باهاشون فایده نداشت به هر حال من حرف هام رو زده بودم بلند شدم وگفتم : اون منو نمی خواست اگه حتا اون دختر رو هم ...
عصبی شدم نمی تونستم فکرشم بکنم کیارش بلایی سرش می اورد
-من می بخشیدمش ولی فهمیدم با کیارش رابطه داشته حتا دوست نداشتم نگاش کنم
خاله : می تونی بری وقتی اونو راضی کردی در این خونه به روت بازه
- خیلی چیزها رو با ضعفم اشتباه می گیرید خوبی زیاد خوب نیست توقع شمارو خیلی بالا برده من راضیش نمی کنم اونی که باید خودش باید تصمیم بگیره ....روزتون خوش
صدای گریه ای خاله ناراحتم می کرد ولی اگه فانی تقاص پس نده شاید اگه ازادمی شد کارای بدتری می کرد
انقدر فکرم مشعول بود یادم رفته بود نقشه رو ببرم زنگ زدم به مهران وازش خواستم برام نقشه رو بفرسته خودمم رفتم شرکت وبه کارا نظارت می کردم تا وقتی اون پسره صمد نقشه رو اورد داد بهم یه حس عجیبی بهش داشتم انگار قبلا دیده بودمش ولی کجا نمی دونستم
ظهر برای نهار با پویا رفتیم یه رستوران سنتی بعد از کلی غُر زدن سفارش جوجه دادیم زیاد نخوردم ودر مورد امشب حرف می زدیم که قرار بود پویا بیاد برای خواستگاری اصلا یادم رفته بود به بانو بگم پویا خوشحال بود وذوق اجیبی داشت برای هر دوتاش خوشحال بودم پویا دوست چند سالم بود بعد از احسان که تو دانشگاه با هم آشنا شدیم مستانه هم خواهر ماه وش بود احساس می کردم چقدر دلم برای ماه وش تنگ شده لبخندی زدم وثانیه شماری می کردم تا برگردم خونه
کیهان :
- هیچ کس مثله من منطقی رفتار نمی کنه خاله پس لطفا با دخترتون حرف بزنید یه باردیگه تهدیدم کرد یا بخواد کاری کنه اونوقت می دونم چیکار کنم
خاله : می دونی چقدر دوست داره
- منم دوسش داشتم .ولی جواب دوست داشتن این نیست خاله فکر کنید بر عکس می شد خود شما رفتارتون با من چطور می شد؟!
خاله زیر لب گفت : هر کاری کردی ما مخالفتی نداریم با فانی حرف می زنم از اولشم ازدواج شما نادرست بود
چیزی نگفتم خودشونم می دونستن مشکل از فانی بود
- به هر حال نمی خوام اتفاقی بیفته مخصوصا برای ماه وش
خاله : این همه زن چرا اون دختر رو انتخواب کردی
- مگه فرقی هم می کنه؟!
خاله: فانی ازش خوشش نمیومد
- دیدین باهاش چیکار کردباز حرف فانی رو می زنید وکارشو تعیید می کنید اینجوری می خواید باهاش حرف بزنید
آقا نیما : نمی زاریم مشکلی پیش بیاد فانی گفته مهریه ای تو رو نمی خواد اون خودتو می خواست
حرف زدن باهاشون فایده نداشت به هر حال من حرف هام رو زده بودم بلند شدم وگفتم : اون منو نمی خواست اگه حتا اون دختر رو هم ...
عصبی شدم نمی تونستم فکرشم بکنم کیارش بلایی سرش می اورد
-من می بخشیدمش ولی فهمیدم با کیارش رابطه داشته حتا دوست نداشتم نگاش کنم
خاله : می تونی بری وقتی اونو راضی کردی در این خونه به روت بازه
- خیلی چیزها رو با ضعفم اشتباه می گیرید خوبی زیاد خوب نیست توقع شمارو خیلی بالا برده من راضیش نمی کنم اونی که باید خودش باید تصمیم بگیره ....روزتون خوش
صدای گریه ای خاله ناراحتم می کرد ولی اگه فانی تقاص پس نده شاید اگه ازادمی شد کارای بدتری می کرد
انقدر فکرم مشعول بود یادم رفته بود نقشه رو ببرم زنگ زدم به مهران وازش خواستم برام نقشه رو بفرسته خودمم رفتم شرکت وبه کارا نظارت می کردم تا وقتی اون پسره صمد نقشه رو اورد داد بهم یه حس عجیبی بهش داشتم انگار قبلا دیده بودمش ولی کجا نمی دونستم
ظهر برای نهار با پویا رفتیم یه رستوران سنتی بعد از کلی غُر زدن سفارش جوجه دادیم زیاد نخوردم ودر مورد امشب حرف می زدیم که قرار بود پویا بیاد برای خواستگاری اصلا یادم رفته بود به بانو بگم پویا خوشحال بود وذوق اجیبی داشت برای هر دوتاش خوشحال بودم پویا دوست چند سالم بود بعد از احسان که تو دانشگاه با هم آشنا شدیم مستانه هم خواهر ماه وش بود احساس می کردم چقدر دلم برای ماه وش تنگ شده لبخندی زدم وثانیه شماری می کردم تا برگردم خونه
۸.۰k
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.