*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
به در اشاره کردم وگفتم : بیرون
اومد کنارم وایساد تو چشام نگاه کرد وگفت : تو که گفتی نمی خوای باهاش ادامه بدی چطوره که دخالت می کنی کیهان خودش خواسته
- نه اون گفت بری من هستم نیازی نیست کسی که باهاش نسبتی نداره بهش نزدیک بشه
گوشی رو برداشتم وگفتم : بد نیست کیارش بفهمه.
گوشی رو از دستم کشید وگفت : لازم نیست خودم میرم
- می خواستی از آب گل آلود ماهی بگیری
لبخندی زد وگفت : چرا که نه
بعدم رفت
رفتم کنار کیهان بد جور رنگش پریده بود
- کیهان
چشاشو باز کرد وبا دیدنم ناله کرد
- چی شده کیهان
کیهان : کمکم کن بلندشم
کش دار حرف می زد دستشو گرفتم نمی تونست بلندشه
کیهان : حالم بهم می خوره
با خوردن محتویات این شیشه ها بایدم حالش بد می شد می خواستم ولش کنم برم دلم نمیومد می ترسیدم یه وقت بلایی سرش بیاد گوشی رو برداشتم وشماره خونه ای مهران رو گرفتم جواب نمی داد
کیهان خودش نشست وبعدم بلند شد ورفت طرف سرویس بهداشتی منم پشت سرش رفتم داشت بالا می اورد رفتم وشونه هاش رو ماساژ دادم
- تموم شد
برگشت ونشست چشاش بسته بودن
- وقتی می دونی حالت بد میشه چرا می خوری رنگ به روت نمونده
کیهان : آخخخ سرم
- بلندشو یه دوش بگیر
کیهان برگشت ودوباره بالا اورد خندم گرفته بود حقش بود کمکش کردم بلندشد رفت حموم آب یخ رو روش باز کردم نفسش بند اومد کم کم دمای آب رو عوض کردم وگرمش کردمم انگار بهتر شده بود حوله اش رو گذاشتم واومدم بیرون
شیشه ها رو برداشتم وبردم گذاشتم سر جاش کیهان که از حمام اومد بیرون از اتاقش اومدم بیرون رفتم پایین وبراش یه شربت درست کردم تجربه می گفت کله شقی برم پیشش ولی نگرانشم بودم انگار من نبودم که می خواستم حتا نگاش کنم نشسته بود لبه ای تخت یه شلوارک پوشیده بود هنوز گیج ویج بود تیشرت تو دستش رو ازش گرفتم وتنش کردم
- اینو بخور
کمکش کردم تا شربت رو خورد دراز کشید لحاف رو انداختم روش برگشت وبه پهلو خوابید خیالم که راحت شد خوابیده پرده های اتاقش رو بستم وچراغ رو خاموش کردم می ترسیدم باز فانی برگرده در اتاقش رو قفل کردم ورفتم اتاقم دوباره به مهران زنگ زدم جوتب نمی داد این چه نگهبانی بود که فانی راحت از پیشش میومد داخل خونه
ماه وش :
به در اشاره کردم وگفتم : بیرون
اومد کنارم وایساد تو چشام نگاه کرد وگفت : تو که گفتی نمی خوای باهاش ادامه بدی چطوره که دخالت می کنی کیهان خودش خواسته
- نه اون گفت بری من هستم نیازی نیست کسی که باهاش نسبتی نداره بهش نزدیک بشه
گوشی رو برداشتم وگفتم : بد نیست کیارش بفهمه.
گوشی رو از دستم کشید وگفت : لازم نیست خودم میرم
- می خواستی از آب گل آلود ماهی بگیری
لبخندی زد وگفت : چرا که نه
بعدم رفت
رفتم کنار کیهان بد جور رنگش پریده بود
- کیهان
چشاشو باز کرد وبا دیدنم ناله کرد
- چی شده کیهان
کیهان : کمکم کن بلندشم
کش دار حرف می زد دستشو گرفتم نمی تونست بلندشه
کیهان : حالم بهم می خوره
با خوردن محتویات این شیشه ها بایدم حالش بد می شد می خواستم ولش کنم برم دلم نمیومد می ترسیدم یه وقت بلایی سرش بیاد گوشی رو برداشتم وشماره خونه ای مهران رو گرفتم جواب نمی داد
کیهان خودش نشست وبعدم بلند شد ورفت طرف سرویس بهداشتی منم پشت سرش رفتم داشت بالا می اورد رفتم وشونه هاش رو ماساژ دادم
- تموم شد
برگشت ونشست چشاش بسته بودن
- وقتی می دونی حالت بد میشه چرا می خوری رنگ به روت نمونده
کیهان : آخخخ سرم
- بلندشو یه دوش بگیر
کیهان برگشت ودوباره بالا اورد خندم گرفته بود حقش بود کمکش کردم بلندشد رفت حموم آب یخ رو روش باز کردم نفسش بند اومد کم کم دمای آب رو عوض کردم وگرمش کردمم انگار بهتر شده بود حوله اش رو گذاشتم واومدم بیرون
شیشه ها رو برداشتم وبردم گذاشتم سر جاش کیهان که از حمام اومد بیرون از اتاقش اومدم بیرون رفتم پایین وبراش یه شربت درست کردم تجربه می گفت کله شقی برم پیشش ولی نگرانشم بودم انگار من نبودم که می خواستم حتا نگاش کنم نشسته بود لبه ای تخت یه شلوارک پوشیده بود هنوز گیج ویج بود تیشرت تو دستش رو ازش گرفتم وتنش کردم
- اینو بخور
کمکش کردم تا شربت رو خورد دراز کشید لحاف رو انداختم روش برگشت وبه پهلو خوابید خیالم که راحت شد خوابیده پرده های اتاقش رو بستم وچراغ رو خاموش کردم می ترسیدم باز فانی برگرده در اتاقش رو قفل کردم ورفتم اتاقم دوباره به مهران زنگ زدم جوتب نمی داد این چه نگهبانی بود که فانی راحت از پیشش میومد داخل خونه
۸.۹k
۲۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.