شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت١٢
مامانم اومد کارتن و داد و احسان بهش گفت ک مامانمو میبره خونه خودشونو منم وسایلمونو میگیرم خودش برمیگرده دنبالم
رفتن و منم شروع کردم ب جمع کردن وسایل
انقدر وسایلمون کم بود ک زود تموم شد چهارتا تا چمدون لباس دو تا کارتن کتابای بابا ی کیف لب تاپ ی کارتن لوازم ارایش و ادکلن و کیف و کفش
تازه فهمیده بودم چ پوزای الکی داده بودم وقتی هیچی از خودمون نداشتیم
تموم خونه رو ی بار کامل گشتم دلم واسه خونمون تنگ میشد
واسه روزایی که داشتیم واسه خنده هامون گریه هامون
چشمام پر اشک بود و تو فکر بودم ک زنگ خونه ب صدا در اومد احسان بود درو باز کردم اومد تو
احسان گفت
-سلام .....ببخشید دیر شد
با بغض گفتم
+سلام....ببخشید اسیر شدین
-ن بابا این چ حرفیه مامانم و مامانتون خوب باهم گرم گرفتن اولش گریه اش گرفت مادرتون ولی بعد ک حرف زدن انگاری صد ساله میشناسن همو جالبه ...
+خوبه شاید اینجوری کمتر غصه بخوره...
-اره....
کارتن رو گرفتم احسان هم گرفت و تو ماشین گزاشتیم
سوار شدیمو راه افتادیم
+ببخشید اقا احسان
-بله!؟
+میشه ی کاری برام جور کنید یعنی منظورم اینه ک ی کاری نمیدونید ک من برم کار کنم
-کار برای چی؟
+ببینید من نمیتونم بزارم مامانم بره سر کار از اون طرف هم میخوام پول کلاسامو جور کنم بعد هم باید کار کنم پول در بیارم واسه کنسرتایی ک میزاریم هر سری ی لباس مناسب بگیرم خلاصه نیاز دارم
-پس کنکورتون چی میشع
+هم میخونم هم کار میکنم
-بزارین امروز ب دوستم زنگ بزنم ی شرکت داره نیاز داشت یکی کار کامپیوتری انجام بده ساعتاش زیاده ....امممم....کار کامپیوتری بلدی؟
+اره بلدم
-خوبه اگر کسیو استخدام نکرده باشن ماهی اولش٢/۵٠٠یا٣ملیونی میدن
+خیلی خوبه اگر بشه
-ایشالا ک میشه .....شنیده بودم کنسرت میزارین ولی مادرتون گفت ک کلاس میرید فکر کردم کنسرتی در کار نیس
+دیگ اخرای کلاسمه کنسرت هم میزاریم اما پولی دست ما رو نمیگیره ....اخر این هفته کنسرت داریم میشه شما و مادرتونو دعوت کنم ک بیاین
-حتماااا حتمااا خیلی کنسرت دوست دارم ....شما چی میزنین
+بعضی موقع ها گیتار بعضی موقع ها ویالن ....بپیچید دست راست
-مگه نمیخواین بریم خونه
+ن حالا ک اینجا هستیم ی دفعه کلیدو تحویل بدم
-باش
رسیدیم احسان گفت
-اگ بزارین کلید و من ببرم
+چرا؟
-ی وقت یکی از سر عصبانیت ی چیزی بگه درست نیس
+اخه اینجوری شرمنده تون میشم
-دشمنتون شرمنده ...
کلید و دادم و احسان پیاده شد و رفت
سرمو تکیه دادم ب پشتی صندلی
و چشمامو بستم
گوشی احسان زنگ خورد
رفت رو پیغامگیر
صدای ی دختر جوون بود
همون موقع احسان سوار شد و در ماشین و ک بست صدای اون دختر رو ک شنید قفل کرد و یهو چشماش پر اشک شد
ادامه در کامنت #maryam
پارت١٢
مامانم اومد کارتن و داد و احسان بهش گفت ک مامانمو میبره خونه خودشونو منم وسایلمونو میگیرم خودش برمیگرده دنبالم
رفتن و منم شروع کردم ب جمع کردن وسایل
انقدر وسایلمون کم بود ک زود تموم شد چهارتا تا چمدون لباس دو تا کارتن کتابای بابا ی کیف لب تاپ ی کارتن لوازم ارایش و ادکلن و کیف و کفش
تازه فهمیده بودم چ پوزای الکی داده بودم وقتی هیچی از خودمون نداشتیم
تموم خونه رو ی بار کامل گشتم دلم واسه خونمون تنگ میشد
واسه روزایی که داشتیم واسه خنده هامون گریه هامون
چشمام پر اشک بود و تو فکر بودم ک زنگ خونه ب صدا در اومد احسان بود درو باز کردم اومد تو
احسان گفت
-سلام .....ببخشید دیر شد
با بغض گفتم
+سلام....ببخشید اسیر شدین
-ن بابا این چ حرفیه مامانم و مامانتون خوب باهم گرم گرفتن اولش گریه اش گرفت مادرتون ولی بعد ک حرف زدن انگاری صد ساله میشناسن همو جالبه ...
+خوبه شاید اینجوری کمتر غصه بخوره...
-اره....
کارتن رو گرفتم احسان هم گرفت و تو ماشین گزاشتیم
سوار شدیمو راه افتادیم
+ببخشید اقا احسان
-بله!؟
+میشه ی کاری برام جور کنید یعنی منظورم اینه ک ی کاری نمیدونید ک من برم کار کنم
-کار برای چی؟
+ببینید من نمیتونم بزارم مامانم بره سر کار از اون طرف هم میخوام پول کلاسامو جور کنم بعد هم باید کار کنم پول در بیارم واسه کنسرتایی ک میزاریم هر سری ی لباس مناسب بگیرم خلاصه نیاز دارم
-پس کنکورتون چی میشع
+هم میخونم هم کار میکنم
-بزارین امروز ب دوستم زنگ بزنم ی شرکت داره نیاز داشت یکی کار کامپیوتری انجام بده ساعتاش زیاده ....امممم....کار کامپیوتری بلدی؟
+اره بلدم
-خوبه اگر کسیو استخدام نکرده باشن ماهی اولش٢/۵٠٠یا٣ملیونی میدن
+خیلی خوبه اگر بشه
-ایشالا ک میشه .....شنیده بودم کنسرت میزارین ولی مادرتون گفت ک کلاس میرید فکر کردم کنسرتی در کار نیس
+دیگ اخرای کلاسمه کنسرت هم میزاریم اما پولی دست ما رو نمیگیره ....اخر این هفته کنسرت داریم میشه شما و مادرتونو دعوت کنم ک بیاین
-حتماااا حتمااا خیلی کنسرت دوست دارم ....شما چی میزنین
+بعضی موقع ها گیتار بعضی موقع ها ویالن ....بپیچید دست راست
-مگه نمیخواین بریم خونه
+ن حالا ک اینجا هستیم ی دفعه کلیدو تحویل بدم
-باش
رسیدیم احسان گفت
-اگ بزارین کلید و من ببرم
+چرا؟
-ی وقت یکی از سر عصبانیت ی چیزی بگه درست نیس
+اخه اینجوری شرمنده تون میشم
-دشمنتون شرمنده ...
کلید و دادم و احسان پیاده شد و رفت
سرمو تکیه دادم ب پشتی صندلی
و چشمامو بستم
گوشی احسان زنگ خورد
رفت رو پیغامگیر
صدای ی دختر جوون بود
همون موقع احسان سوار شد و در ماشین و ک بست صدای اون دختر رو ک شنید قفل کرد و یهو چشماش پر اشک شد
ادامه در کامنت #maryam
۳۰.۷k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.