*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
زنگ رو فشردم وبه ماه وش نگاه کردم نسترن در رو باز کرد با دیدنمون لبخندی زد وگفت : وای چه سوپرایزی داشتیم در موردتون حرف می زدیم سیا ...
سیاوش اومد وبا دیدنمون خوشحال شد ودعوتمون کرد برای نشستن ماه وشم که تا رسید رفت سراغ دینا وقربون صدقه اش می رفت منم کم کم داشت حسودیم می شد وبا خودم فکر کردم بهتر که فکر بچه رو واسه چند سال از سرم بیرون کنم
با سیاوش حرف می زدیم نسترن برامون قهوه اورد ونشست کنار سیاوش
نسترن : ماه وش خیلی بچه دوست داره
- شاید بخاطر اینکه بچه دور ورمون نیست
نسترن : خوب شاید
ماه وش اومد کنارم نشست وگفت : بریم دریا
سیاوش : نطرتون چیه بریم تو دریا یکی از دوستام اینجا یه کشتی کوچلو داره
- عالیه
ماه کش : کیهان به دریا وشنا خیلی علاقه داره
سیاوش : میرم بهش میگم شما هم با نسترن بیاین
ماه وش : کیهان من می ترسم
بهش اخم کردم وگفتم : من پیشتم عزیزم ترس نداره که عزیزم
نسترن : نترس ماه وش ما همیشه میریم قایق سواری
ماه وش : خوب بریم اسکله اصلی با این قایق بزرگا بریم
خندیدم وگفتم : کشتی منظورته
ماه وش : نمی دونم چه فرقی دارن
نسترن اماده شد وبعدم با ماشین من جایی که می گفت رفتیم تقریبا یه ویلا بودتو آب
ماه وش : چقدر اینجا خوشگله
سیاوش همراه یه مرد جون اومدن وپسره سلام کردوگفت : دانیال خوشبختم آقا کیهان
- سلام شما رو انگار می شناسم
دانیال : چند بار اومدم مزرعه اسبتون
- اهاحالا یادم اومد
سیاوش : منم چند بار اومدم اونجا فکر نمی کردم اونجا مال تو باشه
- در اصل مال منو پدرمه ولی من رسیدگی می کنم
دانیال: خیلی دوست دارم یه بار دیگه برم اونجا
- هر وقت دوست داشتید برید
دانیال : آماده اید بریم تو دریا
ماه وش رونگاه کردم وگفتم : خانمم همینطور که ازاسب می ترسه از آبم می ترسه ماه وش
ماه وش برگشت نگام کرد
- بریم
لبخند زدوگفت : بریم
رفتیم وسوار کشتی بادی دانیال شدیم داشت از کشتی کوچلوش حرف می زد چقدر هزینه کرده براش ماه وش بهم چسبیده بود خندیدم وگفتم : همینجوری بچسب بهم چه خوبه که می ترسی
بهم چشم غره رفت ودیگه ساکت شد یه مسافتی رو که رفتیم دانیال وایساد وگفت : بهتره یه چیزی بخوریم
بعدم پذیرای می کرد رنگ ماه وش پریده بود پشیمون شدم از اومدن
کیهان :
زنگ رو فشردم وبه ماه وش نگاه کردم نسترن در رو باز کرد با دیدنمون لبخندی زد وگفت : وای چه سوپرایزی داشتیم در موردتون حرف می زدیم سیا ...
سیاوش اومد وبا دیدنمون خوشحال شد ودعوتمون کرد برای نشستن ماه وشم که تا رسید رفت سراغ دینا وقربون صدقه اش می رفت منم کم کم داشت حسودیم می شد وبا خودم فکر کردم بهتر که فکر بچه رو واسه چند سال از سرم بیرون کنم
با سیاوش حرف می زدیم نسترن برامون قهوه اورد ونشست کنار سیاوش
نسترن : ماه وش خیلی بچه دوست داره
- شاید بخاطر اینکه بچه دور ورمون نیست
نسترن : خوب شاید
ماه وش اومد کنارم نشست وگفت : بریم دریا
سیاوش : نطرتون چیه بریم تو دریا یکی از دوستام اینجا یه کشتی کوچلو داره
- عالیه
ماه کش : کیهان به دریا وشنا خیلی علاقه داره
سیاوش : میرم بهش میگم شما هم با نسترن بیاین
ماه وش : کیهان من می ترسم
بهش اخم کردم وگفتم : من پیشتم عزیزم ترس نداره که عزیزم
نسترن : نترس ماه وش ما همیشه میریم قایق سواری
ماه وش : خوب بریم اسکله اصلی با این قایق بزرگا بریم
خندیدم وگفتم : کشتی منظورته
ماه وش : نمی دونم چه فرقی دارن
نسترن اماده شد وبعدم با ماشین من جایی که می گفت رفتیم تقریبا یه ویلا بودتو آب
ماه وش : چقدر اینجا خوشگله
سیاوش همراه یه مرد جون اومدن وپسره سلام کردوگفت : دانیال خوشبختم آقا کیهان
- سلام شما رو انگار می شناسم
دانیال : چند بار اومدم مزرعه اسبتون
- اهاحالا یادم اومد
سیاوش : منم چند بار اومدم اونجا فکر نمی کردم اونجا مال تو باشه
- در اصل مال منو پدرمه ولی من رسیدگی می کنم
دانیال: خیلی دوست دارم یه بار دیگه برم اونجا
- هر وقت دوست داشتید برید
دانیال : آماده اید بریم تو دریا
ماه وش رونگاه کردم وگفتم : خانمم همینطور که ازاسب می ترسه از آبم می ترسه ماه وش
ماه وش برگشت نگام کرد
- بریم
لبخند زدوگفت : بریم
رفتیم وسوار کشتی بادی دانیال شدیم داشت از کشتی کوچلوش حرف می زد چقدر هزینه کرده براش ماه وش بهم چسبیده بود خندیدم وگفتم : همینجوری بچسب بهم چه خوبه که می ترسی
بهم چشم غره رفت ودیگه ساکت شد یه مسافتی رو که رفتیم دانیال وایساد وگفت : بهتره یه چیزی بخوریم
بعدم پذیرای می کرد رنگ ماه وش پریده بود پشیمون شدم از اومدن
۱۱.۶k
۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.