دخترای لجباز 💗 پسرای مغرور 💓
#دخترای_لجباز 💗 پسرای_مغرور 💓
پارت دوازدهم .
از زبون رومینا :
دینا میره آب بخوره و مریمم ی دختره صداش میکنه . منم همینجوری قدم میزنم حیاطو . امروز شنبه اس و سه روز ع دزدیده شدن مریم میگذره . ی پسره میاد جلوم و میگه : خوشمل خانوم...شماره میدی ؟
قیافش خوبه و یکی ع اون پسراس ک همه دخترا عین چی میچسبن بهش .
رومینا : برو من اصلا حوصلتو ندارم .
پسره : بده دیگههه .
میاد نزدیک و میخواد دستشو بزاره رو شونم که ی لگد نثارش میکنم و رامو میکشم میرم . اه چقدر پسرای مزخرف زیاد شدن حالم بهم خورد ... همینجوری قدم میزنم ک یه گروه دختر میان جلوم . اه...شروع شد.
- هوی...رومینا ! تو حال منو بهم میزنی .
- هه..حتی مث ی دختر عادی رفتار نمیکنه . نگا کن سر و ریختشو .
- چرا با اون پسره انقدر بد حرف زدی ؟ چرا زدیش ؟
- قیافت اصلااا ب دخترا نمیخوره .
-مگه پیرزنی ک هیچی آرایش نمیکنی ؟
- پول نداری لوازم آرایش بخری ؟
بعدم هااار هااار همشون میخندن .
یکی دیگشونم بهم اشاره میکنه و میگه : ایش...دخترا اصلا با این یارو حال نمیکنم . بیاین بریم .
دخترا بهم نگاه میکنن و منتظرن چیزی بگم . اگه پسر بودن ی جوری میزدمشون ک حال میکردن اما...اونا دخترن...هم جنس خودمن . وقتی بهم چیزی میگن نمیتونم طاقت بیارم...نمیتونم !
با گریه سرمو بالا میارم و میگم : مهم نیس...فدا سرم ک باهام حال نمیکنین !
بعدم با گریه از اونجا دور میشم .
بله...این زندگی منه . ی دختر ک از اون بچگی چون قیافش خوب بود هیچکس باهاش دوست نمیشد . چون بلد بود از خودش دفاع کنه بهش میگفتن وحشی ! من از اول اینجوری نبودم . من همیشه شاد بودم و میخندیدم . ن که الان نمیخندما..نه . ولی بچه بودم الکی سرخوش بودم . کسی بهم چیزی میگفت باهاش خوب رفتار میکردم . تمام تلاشمو میکردم تا کسی از دستم ناراحت نشه و بامزه بودم ...اما دخترا حسود بودن . هیشکی بخاطر قیافم از من خوشش نمیومد کلاس دوم ع همه دخترا بدم میومد تا...کلاس سوم ک مریمو دیدم . خیلی زود بهترین دوستای هم شدیم . دوتا خل و چل. اون موقع من ی چیزی فهمیدم . اینکه همه ی دخترام بد نیستن . بعدم کلاس پنجم با دینا آشنا شدم . من و مریم مسخره بازی در میاوردیم و گند میزدیم . دینا گندامونو جمع میکرد و میزد تو سرمون . اما بازم دخترا از من خوششون نمیومد ولی من دیگه برام اهمیت نداره.
همینجوری گریه میکردم و میدوییدم که ب یکی خوردم . اه چرا امروز اینهمه بلا سرم میاد ؟ یکی از اون پسر هیزا با چندتا دوستش جلوم بودن .
پسره : ع خوشگله تو اینجا چکار میکنی ؟
- میدونی ک اینجا منطقه ۱۸+ اس ؟
خب این ی منطقه اس ک بچه های خل دانشگاه اسمشو گذاشتن . کسیم ک وارد اینجا میشه نمیتونه همنجوری خارج شه . منه خرم عین چی اومدم اینجا . اه حالا چ خاکی بر سرم کنم ؟
پارت دوازدهم .
از زبون رومینا :
دینا میره آب بخوره و مریمم ی دختره صداش میکنه . منم همینجوری قدم میزنم حیاطو . امروز شنبه اس و سه روز ع دزدیده شدن مریم میگذره . ی پسره میاد جلوم و میگه : خوشمل خانوم...شماره میدی ؟
قیافش خوبه و یکی ع اون پسراس ک همه دخترا عین چی میچسبن بهش .
رومینا : برو من اصلا حوصلتو ندارم .
پسره : بده دیگههه .
میاد نزدیک و میخواد دستشو بزاره رو شونم که ی لگد نثارش میکنم و رامو میکشم میرم . اه چقدر پسرای مزخرف زیاد شدن حالم بهم خورد ... همینجوری قدم میزنم ک یه گروه دختر میان جلوم . اه...شروع شد.
- هوی...رومینا ! تو حال منو بهم میزنی .
- هه..حتی مث ی دختر عادی رفتار نمیکنه . نگا کن سر و ریختشو .
- چرا با اون پسره انقدر بد حرف زدی ؟ چرا زدیش ؟
- قیافت اصلااا ب دخترا نمیخوره .
-مگه پیرزنی ک هیچی آرایش نمیکنی ؟
- پول نداری لوازم آرایش بخری ؟
بعدم هااار هااار همشون میخندن .
یکی دیگشونم بهم اشاره میکنه و میگه : ایش...دخترا اصلا با این یارو حال نمیکنم . بیاین بریم .
دخترا بهم نگاه میکنن و منتظرن چیزی بگم . اگه پسر بودن ی جوری میزدمشون ک حال میکردن اما...اونا دخترن...هم جنس خودمن . وقتی بهم چیزی میگن نمیتونم طاقت بیارم...نمیتونم !
با گریه سرمو بالا میارم و میگم : مهم نیس...فدا سرم ک باهام حال نمیکنین !
بعدم با گریه از اونجا دور میشم .
بله...این زندگی منه . ی دختر ک از اون بچگی چون قیافش خوب بود هیچکس باهاش دوست نمیشد . چون بلد بود از خودش دفاع کنه بهش میگفتن وحشی ! من از اول اینجوری نبودم . من همیشه شاد بودم و میخندیدم . ن که الان نمیخندما..نه . ولی بچه بودم الکی سرخوش بودم . کسی بهم چیزی میگفت باهاش خوب رفتار میکردم . تمام تلاشمو میکردم تا کسی از دستم ناراحت نشه و بامزه بودم ...اما دخترا حسود بودن . هیشکی بخاطر قیافم از من خوشش نمیومد کلاس دوم ع همه دخترا بدم میومد تا...کلاس سوم ک مریمو دیدم . خیلی زود بهترین دوستای هم شدیم . دوتا خل و چل. اون موقع من ی چیزی فهمیدم . اینکه همه ی دخترام بد نیستن . بعدم کلاس پنجم با دینا آشنا شدم . من و مریم مسخره بازی در میاوردیم و گند میزدیم . دینا گندامونو جمع میکرد و میزد تو سرمون . اما بازم دخترا از من خوششون نمیومد ولی من دیگه برام اهمیت نداره.
همینجوری گریه میکردم و میدوییدم که ب یکی خوردم . اه چرا امروز اینهمه بلا سرم میاد ؟ یکی از اون پسر هیزا با چندتا دوستش جلوم بودن .
پسره : ع خوشگله تو اینجا چکار میکنی ؟
- میدونی ک اینجا منطقه ۱۸+ اس ؟
خب این ی منطقه اس ک بچه های خل دانشگاه اسمشو گذاشتن . کسیم ک وارد اینجا میشه نمیتونه همنجوری خارج شه . منه خرم عین چی اومدم اینجا . اه حالا چ خاکی بر سرم کنم ؟
۳۵.۱k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.