رمان همسر اجباری پارت صد وسی و نهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسی و نهم
حاال کی هست اون دختر خوش بخت.
بیخیال.
بگو دیگه احسان لوس نشو.
بگو کیه اذیت نکن دیگه.
بیخیال بعدا می فهمی .
قهرمیکنما.
پاشدم برم که دستمو گرفتو گفت
قول میدی بین خودمون بمونه؟
باشه قول میدم بگو دیگه.
این کسی که دارم میگم خیلی خاطرشو میخوام وتموم احسان االنو مدیون اونم.چون برای بدست اوردنش باید یه
کاره ای میشدم و سری تو سرا واالنم دارم تالشمو واسش میکنم.چند ساله عاشقشم و دم نزدم. چند ماه که خودش
میدونه و دیگه کسی خبر نداره تو داری شخص سوم میشی که باخبری.که من عاشق آذینم
آذین تموم زندگیمه.عشق آذین منو ساخته و به اینجا رسونده.
اما همیشه از دوچیز میترسیدم اولش آریا بهترین دوست و داداشم که بعد ازمامانم وآذین تو این دنیا دوسش دارم از
دستش بدم ترسیدم فکر کنه چشم پاک نبوده چون من اونجا بزرگ شدم من اونجا بودم یا آریا خونه ما.دومیشم اینبوده واسش کم باشم آذین تک دختر خانواده مدرس اونا از اولم وضع مالیشون عالی بود ما خوب بودیم اما نه اندازه
اونا با کمک بابای آریا و تا حدودیم بابام به اینجا رسیدم.همیشه میترسیدم بگن هرچی دارن از ما دارن االن چطور
خجالت نکشیده اومده خواستگاری.
سکوتمو شکستمو گفتم.
اوال مبارکه.دوما خدا درو تخته رو واسه هم جور کرده سوما داداش گلم.آریا شاید اولش یه کوچولو ناراحت شه اما تو
که قصد بدی نداری.بعدشم من اگه از خونواده آریا خبر دارم که تورو دوست دارن و هیچی در موردت نمیگن داداش
من .و دختر مثل گلشونو بهت میدن.
احسان:آنا چقد خوب حرف میزنی دلمو آروم میکنی.
اما خواستگار امشب چی؟
ببین احسان داداشی اگه آذینم تورو بخواد معلوم میشه.
حاال باید بشینی ببینم حرفات رو به دل آذین نشسته که تو دلش جاشی اگه نشسته باشه این خواستگار که سهل
صدتا از این پول دار ترشم رد میکنه.داداشم.
خدا کنه آزین تنهام نزار آنا.من تاحاال با رویاش زندگی کردم نمیتونم ببینم با یکی دیگست .
توکلت ب خدا داداشی.
آنا..
جانم.
Comments please
حاال کی هست اون دختر خوش بخت.
بیخیال.
بگو دیگه احسان لوس نشو.
بگو کیه اذیت نکن دیگه.
بیخیال بعدا می فهمی .
قهرمیکنما.
پاشدم برم که دستمو گرفتو گفت
قول میدی بین خودمون بمونه؟
باشه قول میدم بگو دیگه.
این کسی که دارم میگم خیلی خاطرشو میخوام وتموم احسان االنو مدیون اونم.چون برای بدست اوردنش باید یه
کاره ای میشدم و سری تو سرا واالنم دارم تالشمو واسش میکنم.چند ساله عاشقشم و دم نزدم. چند ماه که خودش
میدونه و دیگه کسی خبر نداره تو داری شخص سوم میشی که باخبری.که من عاشق آذینم
آذین تموم زندگیمه.عشق آذین منو ساخته و به اینجا رسونده.
اما همیشه از دوچیز میترسیدم اولش آریا بهترین دوست و داداشم که بعد ازمامانم وآذین تو این دنیا دوسش دارم از
دستش بدم ترسیدم فکر کنه چشم پاک نبوده چون من اونجا بزرگ شدم من اونجا بودم یا آریا خونه ما.دومیشم اینبوده واسش کم باشم آذین تک دختر خانواده مدرس اونا از اولم وضع مالیشون عالی بود ما خوب بودیم اما نه اندازه
اونا با کمک بابای آریا و تا حدودیم بابام به اینجا رسیدم.همیشه میترسیدم بگن هرچی دارن از ما دارن االن چطور
خجالت نکشیده اومده خواستگاری.
سکوتمو شکستمو گفتم.
اوال مبارکه.دوما خدا درو تخته رو واسه هم جور کرده سوما داداش گلم.آریا شاید اولش یه کوچولو ناراحت شه اما تو
که قصد بدی نداری.بعدشم من اگه از خونواده آریا خبر دارم که تورو دوست دارن و هیچی در موردت نمیگن داداش
من .و دختر مثل گلشونو بهت میدن.
احسان:آنا چقد خوب حرف میزنی دلمو آروم میکنی.
اما خواستگار امشب چی؟
ببین احسان داداشی اگه آذینم تورو بخواد معلوم میشه.
حاال باید بشینی ببینم حرفات رو به دل آذین نشسته که تو دلش جاشی اگه نشسته باشه این خواستگار که سهل
صدتا از این پول دار ترشم رد میکنه.داداشم.
خدا کنه آزین تنهام نزار آنا.من تاحاال با رویاش زندگی کردم نمیتونم ببینم با یکی دیگست .
توکلت ب خدا داداشی.
آنا..
جانم.
Comments please
۸.۱k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.