اتاق خون گرفته
#اتاق_خون_گرفته
پارت دوم
مداد از دستم افتاد ، تمام لباس هایی که واسه میثم خریده بودم خونی بود ، خون از زیر لباس ها راه گرفت و ریخت رو فرش ، مثل دیوونه ها دستم رو گذاشته بودم روی صورتم و جیغ می زدم ،
صدای میثم از راهرو اومد ، پریدم تو راهرو ، زنی با لباس سفید و موهای شلخته چاقویی رو گرفته بود زیر گلو میثم ...
جیغ زدم : « میثثثثم !! پشت سرت !!» میثم برگشت ولی انگار که یه ثانیه پلک بزنی دیگه زن رو ندیدم .
اون روز تا شب مثل دیوونه ها مراقب اطراف بودم ، همه چیز ترسناک شده بود ، نمی تونستم چهره زن رو فراموش کنم ، گفتم شاید خیالاتی شدم چون وقتی رفتم تو اتاق میثم ،
هیچ خونی درکار نبود . یک چاقو توی اتاق هر کدوم از بچه ها گذاشته بودم . چقدر دلم برای شوهرم تنگ شده بود ، اون سال پیش بخاطر برق گرفتگی شدید مرده بود .
شب شده بود . هرکاری کردم ارومم نگرفت . رفتم تو گوگل و اسم پسرک رو سرچ کردم ، ظاهرا پرونده مشهوری بود چون هیچوقت دلیل این اتفاق معلوم نشد .
عکس ها رو تک تک نگاه کردم ... چیزی که دیدم رو باور نکردم ، ترسم دو برابر شده بود ، دوباره همه ی عکسا رو نگاه کردم .
حس وحشتناکی داشتم ، زنی که توی راهرو دیدم همون زنی بود که تو گوگل دیدم و همون زنی که توی گوگل دیدم ... مادر میثم بود !!
در اتاق باز شد و زن بهم خیره شد ...
نظر یادتون نره 😉
#بخونید(:
پارت دوم
مداد از دستم افتاد ، تمام لباس هایی که واسه میثم خریده بودم خونی بود ، خون از زیر لباس ها راه گرفت و ریخت رو فرش ، مثل دیوونه ها دستم رو گذاشته بودم روی صورتم و جیغ می زدم ،
صدای میثم از راهرو اومد ، پریدم تو راهرو ، زنی با لباس سفید و موهای شلخته چاقویی رو گرفته بود زیر گلو میثم ...
جیغ زدم : « میثثثثم !! پشت سرت !!» میثم برگشت ولی انگار که یه ثانیه پلک بزنی دیگه زن رو ندیدم .
اون روز تا شب مثل دیوونه ها مراقب اطراف بودم ، همه چیز ترسناک شده بود ، نمی تونستم چهره زن رو فراموش کنم ، گفتم شاید خیالاتی شدم چون وقتی رفتم تو اتاق میثم ،
هیچ خونی درکار نبود . یک چاقو توی اتاق هر کدوم از بچه ها گذاشته بودم . چقدر دلم برای شوهرم تنگ شده بود ، اون سال پیش بخاطر برق گرفتگی شدید مرده بود .
شب شده بود . هرکاری کردم ارومم نگرفت . رفتم تو گوگل و اسم پسرک رو سرچ کردم ، ظاهرا پرونده مشهوری بود چون هیچوقت دلیل این اتفاق معلوم نشد .
عکس ها رو تک تک نگاه کردم ... چیزی که دیدم رو باور نکردم ، ترسم دو برابر شده بود ، دوباره همه ی عکسا رو نگاه کردم .
حس وحشتناکی داشتم ، زنی که توی راهرو دیدم همون زنی بود که تو گوگل دیدم و همون زنی که توی گوگل دیدم ... مادر میثم بود !!
در اتاق باز شد و زن بهم خیره شد ...
نظر یادتون نره 😉
#بخونید(:
۱۱.۶k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.