رمان همسر اجباری پارت صد وشصت وسه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت وسه
-حاال تو بیار بعدا چطورشو میفهمی من تو اتاقمم.
وان رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم.
یه جین آبی. یه مانتوی مشکی که از جلو تماش با منجاق کار شده بود و یه شال مشکی یه شالو کاله آبی یه کت
کوتاه مشکی. و به دستور احسان یه جفت کفش اسپرت مشکی..همش دو جفت باهم بود.یه خط چشم که واقعا چشمامو گیرا تر میکرد.و ریمل و یه رژ صورتی زدم.رفتم بیرون از اتاق .و رفتم سمت اتاق آریا
و آروم در زدمو بیا تو .
-آریا شالو کاله اضافه داری .
آریا داشت کمر بندشو میبست.ودستش روکمربند به من زل زده بود.
یه لبخند زد.و
- یه سوت زد بللللله خانم خودم بیا اینجا بینم.
دست از بستن کمربندش برداشتو اومد سمتم .همون لباسایی کا واسش گذاشته بود کت تک قهوه ای یه پیرهن
سفیدو شلوار قهوه ای کتان.
دوتا دستشو انداخت دور کمرمو. باال تنشو یکم عقب کشیدگفت.
-با اجازه کی بزک دوزک کردی ؟
-دلم خودم.
-بعد واسه کی اینطوری اون چشاتو خوشگل کردی.
-خودم.
منو فشار داد به خودش چی.
-واسه شوهرم.
آریا انقد دوستم داشت تو اوج آسمون بودم .آریا دنیامو پر کرده بود از عشقم داشتم نفس کم میوردم. آریا سرشوشوهرت به فدات و لبشو گذاشت رو لبمو شرو کرد به بوسیدن. منم چشمام وبستمو خودمو سپردم بهش از این که
عقب کشیدو گفت.
-آنا خانم تا توباشیو خوشگل نکنی. تازه با کلی تخفیف فقط بوست کردم.
رژت یهخورده پررنگ بود اینطوری بهتره خانمم
آری داره دیر میشه زود باش.
بزار دیر شه من میخوام فقط تورو نگاه کنم فقط چشاتو نگاه کنم.
-آریا جونم بیخیال.
دستی کشیدم رو شونه های کتش و مواشم مرتب کردم یه بوس کوچیک زد رو لبم گفت بازم در رفتی...
و دستشو باز کردو پیرهنش نامرتب شده بود دستمکشیدم روش که صاف شه...
دستی کشیدم رو شونه های کتش و مواشم مرتب کردم یه بوس کوچیک زد رو لبم گفت بازم در رفتی...
و دستشو باز کردو پیرهنش نامرتب شده بود دستمکشیدم روش که صاف شه...
در اتاق بدون زدن در باز شد.
احسان اومد داخل. اول عادی بود بعو چشماش اندازه یه نلبکی باز شد و سرشو انداخت پایین و با حالتی که انگار به
زور خودشو کنترل کرده گفت .دوساعت منتظریمآ.
آریا:اینجا خیلی به طویله شبیه که تو اینطوری سرتو میندازی پایین و میای تو.
احسان یه نگاه به در کرد و گفت ا این اینجا بود چرا تا حاال ندیده بودمش.
یه لحظه خودمو آریا رو نگاه کردم وایییییی خدا نه ..نه..
آریا کمربند شلوارش باز بودو فاصله کم بینمون و دست من واییییی نه.
-شما برو مام االن میایم.
احسان -اوا من هنوز اینجام.
ومن سرم پایین بود و عصبی درو که بستن داو زدم آریاااااا.
جوووونم.
Comments please
-حاال تو بیار بعدا چطورشو میفهمی من تو اتاقمم.
وان رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم.
یه جین آبی. یه مانتوی مشکی که از جلو تماش با منجاق کار شده بود و یه شال مشکی یه شالو کاله آبی یه کت
کوتاه مشکی. و به دستور احسان یه جفت کفش اسپرت مشکی..همش دو جفت باهم بود.یه خط چشم که واقعا چشمامو گیرا تر میکرد.و ریمل و یه رژ صورتی زدم.رفتم بیرون از اتاق .و رفتم سمت اتاق آریا
و آروم در زدمو بیا تو .
-آریا شالو کاله اضافه داری .
آریا داشت کمر بندشو میبست.ودستش روکمربند به من زل زده بود.
یه لبخند زد.و
- یه سوت زد بللللله خانم خودم بیا اینجا بینم.
دست از بستن کمربندش برداشتو اومد سمتم .همون لباسایی کا واسش گذاشته بود کت تک قهوه ای یه پیرهن
سفیدو شلوار قهوه ای کتان.
دوتا دستشو انداخت دور کمرمو. باال تنشو یکم عقب کشیدگفت.
-با اجازه کی بزک دوزک کردی ؟
-دلم خودم.
-بعد واسه کی اینطوری اون چشاتو خوشگل کردی.
-خودم.
منو فشار داد به خودش چی.
-واسه شوهرم.
آریا انقد دوستم داشت تو اوج آسمون بودم .آریا دنیامو پر کرده بود از عشقم داشتم نفس کم میوردم. آریا سرشوشوهرت به فدات و لبشو گذاشت رو لبمو شرو کرد به بوسیدن. منم چشمام وبستمو خودمو سپردم بهش از این که
عقب کشیدو گفت.
-آنا خانم تا توباشیو خوشگل نکنی. تازه با کلی تخفیف فقط بوست کردم.
رژت یهخورده پررنگ بود اینطوری بهتره خانمم
آری داره دیر میشه زود باش.
بزار دیر شه من میخوام فقط تورو نگاه کنم فقط چشاتو نگاه کنم.
-آریا جونم بیخیال.
دستی کشیدم رو شونه های کتش و مواشم مرتب کردم یه بوس کوچیک زد رو لبم گفت بازم در رفتی...
و دستشو باز کردو پیرهنش نامرتب شده بود دستمکشیدم روش که صاف شه...
دستی کشیدم رو شونه های کتش و مواشم مرتب کردم یه بوس کوچیک زد رو لبم گفت بازم در رفتی...
و دستشو باز کردو پیرهنش نامرتب شده بود دستمکشیدم روش که صاف شه...
در اتاق بدون زدن در باز شد.
احسان اومد داخل. اول عادی بود بعو چشماش اندازه یه نلبکی باز شد و سرشو انداخت پایین و با حالتی که انگار به
زور خودشو کنترل کرده گفت .دوساعت منتظریمآ.
آریا:اینجا خیلی به طویله شبیه که تو اینطوری سرتو میندازی پایین و میای تو.
احسان یه نگاه به در کرد و گفت ا این اینجا بود چرا تا حاال ندیده بودمش.
یه لحظه خودمو آریا رو نگاه کردم وایییییی خدا نه ..نه..
آریا کمربند شلوارش باز بودو فاصله کم بینمون و دست من واییییی نه.
-شما برو مام االن میایم.
احسان -اوا من هنوز اینجام.
ومن سرم پایین بود و عصبی درو که بستن داو زدم آریاااااا.
جوووونم.
Comments please
۵.۳k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.