همسر اجباری ۲۳۸
#همسر_اجباری #۲۳۸
آریا....
من دست از گشتن دنبال آنا بر نمیدارم احسان تا آخر عمرم دنبالش میگردم.
پس کم دنبالم راه بیوفت...
-با این کارا آنا پیدا نمیشه آریا ...
رفتم جلو و یقه لباسشو گرفتم و گفتم. نه به تو ... نه به هیچ کس دیگه ای مربوط نیست که من شب تا صبح دنبال
آنام و تو خیابونا میگردم.
دوس دارم به هیچ کدومتونم ربطی نداره. آنا زن منه االن معلوم نیست کجاست و کدوم گوری خودشو پنهون
کرده.عشق آنا نسبت به من دروغه احسان خان یک ماه من واسه آنا شبو روز ندارم اما کجاست یه ماه من این حالمه
عشق توخالی آنا منو به این روز انداخته عشق منو ببین .بعد عشق آنا روببین چطور بیخیاله.
میفهمی چی میگم.؟
نه این تویی که نمیفهمی آریا تویی که اول آتیش به زندگیه آنا زدی.میخوای بزنی بزن. باکی از زدنت ندارم ولی اگه
االن نیست اگه االن رفته فقط نخواسته به غرور لعنتیت ببازه.
یقه احسانو ول کردم.
احسان دستاشو انداخت دور شونم محکم منو کشید تو بغلش.
-من اگه ناراحتم بخاطر چشاته... اگه ناراحتم بخاطرپشتته که خم شده... بخاطر توکه لباس مشکی اصال بهت نمیاد.
-اما من از آنا دست بر نمیدارم بخدا احسان من نگردم قلبم خود به خود بیتابش میشه خود به خود منو به دنبال آنا
میبره با مشت کوبیدم روقلبش احسان تا حاال شده دلت عاشق یکی بشه... عشق با خیلی سوء تفاهمای قبلی فرق
داره داداشم.
اگه دوست داری ازت دلگیر نشم نگو فراموشش کن چون نمیشه و دلم ازت دلگیر میشه.
-آریا میخوام برم شمال کلید ویالرو بهم بده .
خاک تو سرمن واسه کی داشتم حرف میزدم.
-باشه بردار از تو کشو .
احسان بعد ازخدافظی رفت و من رفتم خونه بعد از یکم این پاو اون پا کردن رفتم خونه خاله یا همون خونه احسان
.دور هم نشسته بودیم و تو حیاط بقیه بگو بخند میکردن و منم واسه دورشدن از جمع رفتم سراغ کبابا و کنار منقل
شروع کردم به درست کردنشون احسانم بعد چند لحظه اومد کنارمو باهم حرف میزدیم گوشی احسان زنگ خورد
چند بار گوشی رو رد کرد...دوباره زنگ خورد....سه باره زنگ خورد....احسان با کالفگی جواب داد الو بگو...
احسان رنگ از روش پرید گچ شد.او...اومدم...
احسان چیه چرا خشکت زده .....با توام چته؟
احسان...
سریع سوارماشین آریا شدم میدونستم آریا میاد دنبالم واسه همین به سرعت روندم یه وقت آریا منو تعقیب نکنه.
سرعتم بیش از حد بود به سمت خونه آنا .....
وقتی رسیدم در خونه باز بود.... صدای گریه آنا میومدرفتم داخل آنا.... کجایی.
خونه آنا بهم ریخته بود هیچ چیزیش سر جاش نبود آنا روی زمین نشسته بود. دست راستش از آرنج به پایین خونی
بود.
رفتم نزدیک آنا چی شده اینجا چه خبره.
-احسان...
رفتم جلو بغلش کردم.
-جان دلم خواهری.
-چند نفر میخواستن منو بدوزدن
- آجی گلم ناراحت نباش آروم باش توضیح بده
آریا....
من دست از گشتن دنبال آنا بر نمیدارم احسان تا آخر عمرم دنبالش میگردم.
پس کم دنبالم راه بیوفت...
-با این کارا آنا پیدا نمیشه آریا ...
رفتم جلو و یقه لباسشو گرفتم و گفتم. نه به تو ... نه به هیچ کس دیگه ای مربوط نیست که من شب تا صبح دنبال
آنام و تو خیابونا میگردم.
دوس دارم به هیچ کدومتونم ربطی نداره. آنا زن منه االن معلوم نیست کجاست و کدوم گوری خودشو پنهون
کرده.عشق آنا نسبت به من دروغه احسان خان یک ماه من واسه آنا شبو روز ندارم اما کجاست یه ماه من این حالمه
عشق توخالی آنا منو به این روز انداخته عشق منو ببین .بعد عشق آنا روببین چطور بیخیاله.
میفهمی چی میگم.؟
نه این تویی که نمیفهمی آریا تویی که اول آتیش به زندگیه آنا زدی.میخوای بزنی بزن. باکی از زدنت ندارم ولی اگه
االن نیست اگه االن رفته فقط نخواسته به غرور لعنتیت ببازه.
یقه احسانو ول کردم.
احسان دستاشو انداخت دور شونم محکم منو کشید تو بغلش.
-من اگه ناراحتم بخاطر چشاته... اگه ناراحتم بخاطرپشتته که خم شده... بخاطر توکه لباس مشکی اصال بهت نمیاد.
-اما من از آنا دست بر نمیدارم بخدا احسان من نگردم قلبم خود به خود بیتابش میشه خود به خود منو به دنبال آنا
میبره با مشت کوبیدم روقلبش احسان تا حاال شده دلت عاشق یکی بشه... عشق با خیلی سوء تفاهمای قبلی فرق
داره داداشم.
اگه دوست داری ازت دلگیر نشم نگو فراموشش کن چون نمیشه و دلم ازت دلگیر میشه.
-آریا میخوام برم شمال کلید ویالرو بهم بده .
خاک تو سرمن واسه کی داشتم حرف میزدم.
-باشه بردار از تو کشو .
احسان بعد ازخدافظی رفت و من رفتم خونه بعد از یکم این پاو اون پا کردن رفتم خونه خاله یا همون خونه احسان
.دور هم نشسته بودیم و تو حیاط بقیه بگو بخند میکردن و منم واسه دورشدن از جمع رفتم سراغ کبابا و کنار منقل
شروع کردم به درست کردنشون احسانم بعد چند لحظه اومد کنارمو باهم حرف میزدیم گوشی احسان زنگ خورد
چند بار گوشی رو رد کرد...دوباره زنگ خورد....سه باره زنگ خورد....احسان با کالفگی جواب داد الو بگو...
احسان رنگ از روش پرید گچ شد.او...اومدم...
احسان چیه چرا خشکت زده .....با توام چته؟
احسان...
سریع سوارماشین آریا شدم میدونستم آریا میاد دنبالم واسه همین به سرعت روندم یه وقت آریا منو تعقیب نکنه.
سرعتم بیش از حد بود به سمت خونه آنا .....
وقتی رسیدم در خونه باز بود.... صدای گریه آنا میومدرفتم داخل آنا.... کجایی.
خونه آنا بهم ریخته بود هیچ چیزیش سر جاش نبود آنا روی زمین نشسته بود. دست راستش از آرنج به پایین خونی
بود.
رفتم نزدیک آنا چی شده اینجا چه خبره.
-احسان...
رفتم جلو بغلش کردم.
-جان دلم خواهری.
-چند نفر میخواستن منو بدوزدن
- آجی گلم ناراحت نباش آروم باش توضیح بده
۲۵.۸k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.