همسر اجباری ۲۴۶
#همسر_اجباری #۲۴۶
واسه اینکه کم نیارم با بدبختی قورتش دادم از بس تلخ بود اشک چشام در اومد..
نه خیلی دوست دارم.. ممنون...
-اما من اصال دوس ندارم.
اینو خیلی آروم و زیر لب گفت... به قیافش زل زدم حواسش به من نبود زل زده بود به تلوزیون.
چرا من مثل آنا نبودم من دلگیر بودم دقیقا مثل اون اما یه جاهایی معلوم بود دوسش دارم وقتی نزاشتم تنها بمونه.
اما آنا چی هیچی بروز نداده.
من نمیخواستم آنا را از دست بدم واقعا نمیخواستم.اما نیخواستم انا بامن اینطوری باشه .والبته از همه مهمتر
نمیخواستم به آنی تحمیل بشم.روشو کرد سمتمو گفت من برم آماده شم.نباید دیر برسم.
برو خانمم
ناخواسته از دهنم پرید یا خدا حتما بهش برمیخوره االن...
بعد یه مکس کوچیک رفت سمت اتاقمون منمTvروخاموش کردم سینی رو گذاشتم رو سینک.
و رفتم سمت اتاق که لباسامو بپوشم.
بدونه در زدن رفتم داخل اتاق. آنا داشت با وحشت به گوشیش نگاه میکرد. واشک میریخت.
-آنی خانمم چی شده.
نگاهمو به صفحه گوشیش انداختم نه لعنتی اینو دیگه کی فرستاده بود.سریع گوشی رو از دستش گرفتم.اشک تمام
صورتشو خیس کرده بود با اون یکی دستم سرشو کشیدم تو بغلم .
صدای گریه اش شدت گرفت.
گوشی رو انداختم رو تخت. یکی از دستامو دور کمرش و او یکی رو دور گردنش حلقه کردم به خودم چسبوندم.
تنم گر گرفت قلبم بازم تند تر زد واقعا دلم واست تنگ شده بود عشقم ...
سرشو بوسیدم وگفتم .
-آروم باش خانمم .... آروووم باش آرومه جونم به حساب این مرتیکه هم میرسم .
نفسم آروم من هستم دیگه تنهات نمیزارم .جون آریا گریه نکن. آروم باش.
با بغض و گریه صدام زد.
-آری
دلم واسه این آری گفتنش پرپر شده بود.
جون آری بگو هم نفسم .
-من میترسم آری. از هامون. آری....
خیس شدن پیرهنمو حس کردم سرشو برداشتم از رو سینم.
-من چیم آنا ؟ها خانمم.؟من هستم آری به فدای اشکات خانمم.؟تا من زنده ام هیچ کس دستش به تو نمیرسه .همه
وجودم.
آروم و میون هق هقش گفت .ممنون آریا که تنهام نمیزاری
صورتشو با دستم قاب کردمو به چشاش خیره شدم پیشونیشم گذاشتم رو پیشونیم.
با تمام وجودم میخواستمش. قبل از این که به خودم بیام لبامو گذاشته بودم رو لباشو داشتم میبوسیدمش آنا همه
وجود من بود.
من با آنا معنی زندگی رو فهمیدم.
غرور واسم معنی نداشت.
و آروم زمزمه کردم.
مرسی که هستی وهستی را با بودنت رنگ آمیزی میکنی.
اشکاشو با دستم پاک کردمو گفتم دیگه اشکاتو نبینم.
واسه این که راحت باشه لباسامو بردم بیرون پوشیدم.
یه پیرهن سفیدیه پالتوی مشکی و شلوار جین مشکی رفتم تو راهرو تا کفشامو بپوشم هم زمان آنارو هم صدا زدم.
واسه اینکه کم نیارم با بدبختی قورتش دادم از بس تلخ بود اشک چشام در اومد..
نه خیلی دوست دارم.. ممنون...
-اما من اصال دوس ندارم.
اینو خیلی آروم و زیر لب گفت... به قیافش زل زدم حواسش به من نبود زل زده بود به تلوزیون.
چرا من مثل آنا نبودم من دلگیر بودم دقیقا مثل اون اما یه جاهایی معلوم بود دوسش دارم وقتی نزاشتم تنها بمونه.
اما آنا چی هیچی بروز نداده.
من نمیخواستم آنا را از دست بدم واقعا نمیخواستم.اما نیخواستم انا بامن اینطوری باشه .والبته از همه مهمتر
نمیخواستم به آنی تحمیل بشم.روشو کرد سمتمو گفت من برم آماده شم.نباید دیر برسم.
برو خانمم
ناخواسته از دهنم پرید یا خدا حتما بهش برمیخوره االن...
بعد یه مکس کوچیک رفت سمت اتاقمون منمTvروخاموش کردم سینی رو گذاشتم رو سینک.
و رفتم سمت اتاق که لباسامو بپوشم.
بدونه در زدن رفتم داخل اتاق. آنا داشت با وحشت به گوشیش نگاه میکرد. واشک میریخت.
-آنی خانمم چی شده.
نگاهمو به صفحه گوشیش انداختم نه لعنتی اینو دیگه کی فرستاده بود.سریع گوشی رو از دستش گرفتم.اشک تمام
صورتشو خیس کرده بود با اون یکی دستم سرشو کشیدم تو بغلم .
صدای گریه اش شدت گرفت.
گوشی رو انداختم رو تخت. یکی از دستامو دور کمرش و او یکی رو دور گردنش حلقه کردم به خودم چسبوندم.
تنم گر گرفت قلبم بازم تند تر زد واقعا دلم واست تنگ شده بود عشقم ...
سرشو بوسیدم وگفتم .
-آروم باش خانمم .... آروووم باش آرومه جونم به حساب این مرتیکه هم میرسم .
نفسم آروم من هستم دیگه تنهات نمیزارم .جون آریا گریه نکن. آروم باش.
با بغض و گریه صدام زد.
-آری
دلم واسه این آری گفتنش پرپر شده بود.
جون آری بگو هم نفسم .
-من میترسم آری. از هامون. آری....
خیس شدن پیرهنمو حس کردم سرشو برداشتم از رو سینم.
-من چیم آنا ؟ها خانمم.؟من هستم آری به فدای اشکات خانمم.؟تا من زنده ام هیچ کس دستش به تو نمیرسه .همه
وجودم.
آروم و میون هق هقش گفت .ممنون آریا که تنهام نمیزاری
صورتشو با دستم قاب کردمو به چشاش خیره شدم پیشونیشم گذاشتم رو پیشونیم.
با تمام وجودم میخواستمش. قبل از این که به خودم بیام لبامو گذاشته بودم رو لباشو داشتم میبوسیدمش آنا همه
وجود من بود.
من با آنا معنی زندگی رو فهمیدم.
غرور واسم معنی نداشت.
و آروم زمزمه کردم.
مرسی که هستی وهستی را با بودنت رنگ آمیزی میکنی.
اشکاشو با دستم پاک کردمو گفتم دیگه اشکاتو نبینم.
واسه این که راحت باشه لباسامو بردم بیرون پوشیدم.
یه پیرهن سفیدیه پالتوی مشکی و شلوار جین مشکی رفتم تو راهرو تا کفشامو بپوشم هم زمان آنارو هم صدا زدم.
۷.۲k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.