همسر اجباری ۲۵۱
#همسر_اجباری #۲۵۱
بعدقاشقو گذاشتم دهنش. و به صورتش خیره شدم.ینی خاک تو اون سرت آریا خیر سرت قرار بود.بشی آریا بده.
چکار کنم دست خودم نیست میشه عشقم گشنه بخوابه.
لقمه دومو بردم نزدیک دهنش....
سومی رو خواستم بزارم که
-آریا چرا خودت نمیخوری.
-خانمی اول تو بخور که سیر شدی منم با خیال راحت میخورم.
-نه باید خودتم بخوری.
خواستم ببینم چه عکس العملی نشون میده. همون قاشق جلو دهنشو گذاشتم دهنم.
و بعد براش لقمه گرفتم که اونم خورد.
ینی عاشقتم عشقم با تموم عشقی که داشتم نگاهش میکردم آنا همسرم بود و حکایت همون که میگه هستی اما
نیستی...کنارم بود اما مال من نبود.دیگه دست خودم نبود قلبم وجودم همه بی اراده با آنا مهربونی میکرد.
تا آخرای هر دوغذاکنار هم بودیم دوتامن میخوردم یکی اون غذاها تموم شد تکیه دادم ب صندلی. و دست به سینه
وگفتم
-ممممم خیلی خوش مزه بود ....چسبید.
نکنه دست پخت این آشپز کبابیه
بعد یه نگاه موشکافانه بهش کردم .
نه....االن فهمیدم مزه یه چیز دیگست.
آنا که منظورمو فهمید سرشو انداخته بود پایین ولپاش گل انداختن. و داشت پوست لبشو میکند.دستمو بردم چونه
اشو صورتشو اوردم باال.
نمیخواستم به روش بیارم.که بیشتر خجالت بکشه.
-خوب بود خانمم؟حالت بهتره؟
بازم سرشو انداخت پایین.
نمیخواستم دیگه اذیتش کنم پاشدم و ضرفارو بردم گذاشتمشون تو سینک.
-آریا دستت درد نکنه.
همینم واسه آروم کردن دل بیتابم کافی بود.
رفتم تو پذیرایی نشستم مشغول تلوزیون دیدن بودم که صدای. ویالن پیچید. و بعدش لبخند من. سرمو به پشتی
مبل تکیه دادم و فقط گوش میدادم خیلی استرس داشتم واقعا من دیگه تحمل جداییه آنا رو نداشتم.هامون خیلی
زرنگه. باید مواظبش باشم.
یکم که گذاشت آنا اومد و نشست میوه ام اورده بود مشغول پوست کندن میوه شد منم سرمو برداشتم و گفتم
مطمئنم موفق میشی ...
-ممنون ولی فکر نکنم اون قسمت اولشو خیلی میلنگیم. بیفایدست.
ینی کسی نمیتونه باهات هماهنگ شه.
مگه ندیدی.
دوست داشتم بازم لبخندشو ببینم
-چرا دیدم خوب ولی اون آخرا یه نفر باهات خوب مچ شدآ.
دست از پوست کندن برداشت و باتعجب گفت.
نگو که میخوای کمکم کنی.
با لبخند گفتم:میگم که میخوام کمکت کنم.
نتونست ذوق خودشو کنترل کنه .با لبخند گفت وای آریا مرسی...
-خواهش میشه عشقم.
از حرفم تعجب کردوابرواشودادباال
زیر لب یه چیزی.گفت شروع کرد به پوست کندن میوه. اما اخماش تو هم بود داشت کالفه میکرد.
گوشیمو بر داشتمو شروع کردم به خالی کرد عصبانیتم رو گوشیم.
-آریا بیا اینو بگیر بخور.
نگاهی به دستش کردم که پرتغاالرو پوست کنده بود .از دستش ناراحت بودم.
-نمیخوارم.اندازه کافی حرصی خوردم.
-آریا بیا اینو بگیر بخور.
بعدقاشقو گذاشتم دهنش. و به صورتش خیره شدم.ینی خاک تو اون سرت آریا خیر سرت قرار بود.بشی آریا بده.
چکار کنم دست خودم نیست میشه عشقم گشنه بخوابه.
لقمه دومو بردم نزدیک دهنش....
سومی رو خواستم بزارم که
-آریا چرا خودت نمیخوری.
-خانمی اول تو بخور که سیر شدی منم با خیال راحت میخورم.
-نه باید خودتم بخوری.
خواستم ببینم چه عکس العملی نشون میده. همون قاشق جلو دهنشو گذاشتم دهنم.
و بعد براش لقمه گرفتم که اونم خورد.
ینی عاشقتم عشقم با تموم عشقی که داشتم نگاهش میکردم آنا همسرم بود و حکایت همون که میگه هستی اما
نیستی...کنارم بود اما مال من نبود.دیگه دست خودم نبود قلبم وجودم همه بی اراده با آنا مهربونی میکرد.
تا آخرای هر دوغذاکنار هم بودیم دوتامن میخوردم یکی اون غذاها تموم شد تکیه دادم ب صندلی. و دست به سینه
وگفتم
-ممممم خیلی خوش مزه بود ....چسبید.
نکنه دست پخت این آشپز کبابیه
بعد یه نگاه موشکافانه بهش کردم .
نه....االن فهمیدم مزه یه چیز دیگست.
آنا که منظورمو فهمید سرشو انداخته بود پایین ولپاش گل انداختن. و داشت پوست لبشو میکند.دستمو بردم چونه
اشو صورتشو اوردم باال.
نمیخواستم به روش بیارم.که بیشتر خجالت بکشه.
-خوب بود خانمم؟حالت بهتره؟
بازم سرشو انداخت پایین.
نمیخواستم دیگه اذیتش کنم پاشدم و ضرفارو بردم گذاشتمشون تو سینک.
-آریا دستت درد نکنه.
همینم واسه آروم کردن دل بیتابم کافی بود.
رفتم تو پذیرایی نشستم مشغول تلوزیون دیدن بودم که صدای. ویالن پیچید. و بعدش لبخند من. سرمو به پشتی
مبل تکیه دادم و فقط گوش میدادم خیلی استرس داشتم واقعا من دیگه تحمل جداییه آنا رو نداشتم.هامون خیلی
زرنگه. باید مواظبش باشم.
یکم که گذاشت آنا اومد و نشست میوه ام اورده بود مشغول پوست کندن میوه شد منم سرمو برداشتم و گفتم
مطمئنم موفق میشی ...
-ممنون ولی فکر نکنم اون قسمت اولشو خیلی میلنگیم. بیفایدست.
ینی کسی نمیتونه باهات هماهنگ شه.
مگه ندیدی.
دوست داشتم بازم لبخندشو ببینم
-چرا دیدم خوب ولی اون آخرا یه نفر باهات خوب مچ شدآ.
دست از پوست کندن برداشت و باتعجب گفت.
نگو که میخوای کمکم کنی.
با لبخند گفتم:میگم که میخوام کمکت کنم.
نتونست ذوق خودشو کنترل کنه .با لبخند گفت وای آریا مرسی...
-خواهش میشه عشقم.
از حرفم تعجب کردوابرواشودادباال
زیر لب یه چیزی.گفت شروع کرد به پوست کندن میوه. اما اخماش تو هم بود داشت کالفه میکرد.
گوشیمو بر داشتمو شروع کردم به خالی کرد عصبانیتم رو گوشیم.
-آریا بیا اینو بگیر بخور.
نگاهی به دستش کردم که پرتغاالرو پوست کنده بود .از دستش ناراحت بودم.
-نمیخوارم.اندازه کافی حرصی خوردم.
-آریا بیا اینو بگیر بخور.
۶.۸k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.