پارت سوم پاریس غروب افتاب برج ایفل .
پارت سوم پاریس غروب افتاب برج ایفل .
جین یونگ و سوزی زیر برج ایفل رو یه میز و صندلی نشسته بودن و در حال خوردن کیک و اب پرتغال بودن که جین یونگ از روی صندلی بلند شد و به طرف سوزی زانو زد و حلقه ای رو در اورد و به طرف سوزی گرفت .
- سوزی من عاشقتم بیشتر از خودم من میخوام اسما و ذاتا مال من باشی میخوام هرشب جوری در اغوشت بگیرم که هیچ فرد دیگری نتونه بگیره جوری لباهای تشنه ات رو سیر اب کنم که احتیاج به اب هیچ بارانی نداشته باشه حالا سوزی میشه فرشته ی زندگی من شی ؟
جین یونگ منتظر جواب نشد و حلقه رو تو انگشت سوزی کرد و سوزی هم فقط اشک میریخت جین یونگ بلند شد صورت سوزی رو قاب کرد و با انگشت شصتش اشکهاش رو پاک کرد و در اغوشش گرفت
- من هنوز جوابم رو نگرفتم
سوزی در حال فین فین سعی کرد اروم باشه
- موضوع این نیست من من من اولش با دلم بهت نزدیک نشدم من از روی قصد اون شب باهات خوابیدم و بعدش باهات سر دیت اومدم .
جین یونگ سوزی رو از بغلش بیرون اورد با تمام قدرت بازو های سوزی رو گرفته بود و تو چشم هاش زل زده بود
- چی میگی از چی حرف میزنی براچی باید با قصد به من نزدیک شی .
سوزی سعی میکرد تو چشمهای جین یونگ نگاه نکنه و سرش رو زیر موهاش قایم کرده بود
- من رییس یه باند تروریستی ام و فرزند کسی که رییس گروهی بود که مادر و پدرت رو کشت و اومدم سمتت که توروم بیارم تو تیمم .
جین یونگ سوزی رو ول کرد بهش پشت کرد کلاه سوییشرتش رو روی سرش کشید جعبه حلقه جلوی پای سوزی پرت کرد و به طرف مخالف سوزی شروع کرد راه
رفتن
- صبر جین یونگ اونا دارن بازیت میدن اون سومان عوضی خودش دستور قتل والدینت رو داد و من من من الان عاشقتم .
قطره ای اشک از چشمش پایین ریخت
- اولاش نبودم ولی الان منم از خودم بیشتر دوست دارم .
بلافاصله بعد از گفتن اخرین کلمه حس سوزش دردناکی رو زیر گوشش حس کرد و رو زمین پرت شد
- حتی اگه بخاطر مادر و پدر ازت متنفر نباشم بخاطر بازی دادن احساساتم ازت متنفرم .
جین یونگ گفت و راه افتاد . دو ساعت گذشته بود و جین یونگ بدون اینکه بدونه کجا میره تو پاریس زیر بارون شدید قدم میزد از سرما میلرزید و گریه امونش نمیداد تو ذهنش به همه فوش میداد اول از همه خودش توی همین فوش و فوش کارایا با خودش بود
که به پلی رسید بدون اینکه بفهمه روی لبه ی پل وایساده بود و با خودش کلنجار میرفت که بپره یا نه تو همین فکرا بود که گوشیش زنگ خورد سوزی بود برای ١٣٧ بار توی اون روز . تماسش رو قبول کرد
- هیچی نگو سوزی فقط گوش کن من تنها دلیل زندگیم عشق فیک تو بود پس زندگیم هم یه چیزه فیکه و منم از چیزای فیک متنفرم میخوام اخرین کلمه ام رو توی این زندگی فیکم بگم "خیلی دوست دارم خیلی"
گوشی رو اینور رو زمین پرت کرد و پرید تورودخونه یی با اب یخ
جین یونگ و سوزی زیر برج ایفل رو یه میز و صندلی نشسته بودن و در حال خوردن کیک و اب پرتغال بودن که جین یونگ از روی صندلی بلند شد و به طرف سوزی زانو زد و حلقه ای رو در اورد و به طرف سوزی گرفت .
- سوزی من عاشقتم بیشتر از خودم من میخوام اسما و ذاتا مال من باشی میخوام هرشب جوری در اغوشت بگیرم که هیچ فرد دیگری نتونه بگیره جوری لباهای تشنه ات رو سیر اب کنم که احتیاج به اب هیچ بارانی نداشته باشه حالا سوزی میشه فرشته ی زندگی من شی ؟
جین یونگ منتظر جواب نشد و حلقه رو تو انگشت سوزی کرد و سوزی هم فقط اشک میریخت جین یونگ بلند شد صورت سوزی رو قاب کرد و با انگشت شصتش اشکهاش رو پاک کرد و در اغوشش گرفت
- من هنوز جوابم رو نگرفتم
سوزی در حال فین فین سعی کرد اروم باشه
- موضوع این نیست من من من اولش با دلم بهت نزدیک نشدم من از روی قصد اون شب باهات خوابیدم و بعدش باهات سر دیت اومدم .
جین یونگ سوزی رو از بغلش بیرون اورد با تمام قدرت بازو های سوزی رو گرفته بود و تو چشم هاش زل زده بود
- چی میگی از چی حرف میزنی براچی باید با قصد به من نزدیک شی .
سوزی سعی میکرد تو چشمهای جین یونگ نگاه نکنه و سرش رو زیر موهاش قایم کرده بود
- من رییس یه باند تروریستی ام و فرزند کسی که رییس گروهی بود که مادر و پدرت رو کشت و اومدم سمتت که توروم بیارم تو تیمم .
جین یونگ سوزی رو ول کرد بهش پشت کرد کلاه سوییشرتش رو روی سرش کشید جعبه حلقه جلوی پای سوزی پرت کرد و به طرف مخالف سوزی شروع کرد راه
رفتن
- صبر جین یونگ اونا دارن بازیت میدن اون سومان عوضی خودش دستور قتل والدینت رو داد و من من من الان عاشقتم .
قطره ای اشک از چشمش پایین ریخت
- اولاش نبودم ولی الان منم از خودم بیشتر دوست دارم .
بلافاصله بعد از گفتن اخرین کلمه حس سوزش دردناکی رو زیر گوشش حس کرد و رو زمین پرت شد
- حتی اگه بخاطر مادر و پدر ازت متنفر نباشم بخاطر بازی دادن احساساتم ازت متنفرم .
جین یونگ گفت و راه افتاد . دو ساعت گذشته بود و جین یونگ بدون اینکه بدونه کجا میره تو پاریس زیر بارون شدید قدم میزد از سرما میلرزید و گریه امونش نمیداد تو ذهنش به همه فوش میداد اول از همه خودش توی همین فوش و فوش کارایا با خودش بود
که به پلی رسید بدون اینکه بفهمه روی لبه ی پل وایساده بود و با خودش کلنجار میرفت که بپره یا نه تو همین فکرا بود که گوشیش زنگ خورد سوزی بود برای ١٣٧ بار توی اون روز . تماسش رو قبول کرد
- هیچی نگو سوزی فقط گوش کن من تنها دلیل زندگیم عشق فیک تو بود پس زندگیم هم یه چیزه فیکه و منم از چیزای فیک متنفرم میخوام اخرین کلمه ام رو توی این زندگی فیکم بگم "خیلی دوست دارم خیلی"
گوشی رو اینور رو زمین پرت کرد و پرید تورودخونه یی با اب یخ
۱۰.۴k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.