مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۴:
دلبر:
تو اوج خواب نازنینم بودم که:
دولت من...
مجلس من...
بدنو تکون بده
تکون بده...هی بیکاری داریم
بی آبی داریم...
این دیگه چه آهنگه مضخرفه ای از کجا می یاد
وای خداااا حالا بس میکنه هیه تکرار میشه سرم الآن منفجر میشه وااای
تازه فهمیدم از کجا می یاد موبایلم روی میز عسلی بود و هی
داشت خودشو تکون میده😅
موبایلمو گرفتم آلارم گوشیم بود ولی کی آهنگشو عوض کرد
تا به ساعت گوشی نگاه کردم خودمو مرده حساب کردم
آخه ساعت ۱۱:۱۲ حالا من چجوری برم شرکت
واااای ببنیم کی با گوشیم بازی کرده بعدا فکر میکنم بزار یه کاری کنم بعد از دور زدن کل اتاق یه راه حلی پیدا کردم
رفتم سمت کمدم یه کت مشکی تا زانوهام با یه سایپورت ضخیم مقنعه پوشیدم با دستکش با یه کلاه بافتنی
چکمه ی سیاهمو در آوردم و پوشیدم حالا شد
رفتم پیش آینه با پنکک خودمو سفید سفید کردم
شبیه میت شدم زیر چشام با سایه ی مشکی مالیدم تا زیر چشامم مثل گود سیاه بیفته تا کارام تموم شد به خودم نگاه کردم وااای شبیه زومبی شدم
یه ادکلنی دارم که هر وقت ازش استفاده میکنم حساسیت میگیرم به مدت۲ساعت فقط بینیمو می خارونم و عطسه میکنم
بعد از استفاده از ادکلن چندتا دستمال کاغذی بردم و رفتم تو پذیرایی
مامانم تا اینکه منو دید هنگید چشاش اندازه ی توپ پینگ پونگ شدن وای طفلی ترسید
مامان- دلبر این خودتی؟😳
- نه من روح دلبرم
مامان- دخترم حالت خوبه ؟می خوای به پدرت بگم ببرت دکتر
-نه مامانم نمی خواد یک سرما خوردگی عادی(آره به جون عمه ام)
مامان- الآن دخترم کجا می خوای بری
- می خوام برم شرکت مرخصی بگیرم و بر می گردم
مامانم- باشه دخترم مواظب خودت باش
از در حیاطمون رفتم بیرون شرکت که توش کار می کنم یه ساختمان ۱۰ طبقه اس شرکتمون تو واحد۶ رئیس شرکت
آقای آرین مهدوی است
به ساختمان رسیدم وارد اسانسور شدم واحد شیش رو زدم
دره اسانسور باز شد منشی جدیدو دیدم یه دختره ی خوبیه
برعکس منشیه قدیمی
-سلام
صبحانی- سلام خانم دلبر.امروز انگار حال شما خوب نیست
- اره حالم امروز خرابه میگم اقای مهدوی تو دفترشونه
صبحانی- اره اونجاست منتظرتون بود
به سمت دفتر رفتم در دفترو یواش کوبیدم
مهدوی-بفرمایید
وارد شدم سرش پایین بود تا اینکه به صورتم نگاه کرد
همه چهرش تو هم شد انگار خیلی نگرانه
مهدوی- خانم رادفر حالتون خوبه؟
- راستش نه امروز حالم خوب نبود واسه همین دیر کردم
دیشب رفتم دکتر گفت باید دو سه روز استراحت کنی
اقای مهدوی میشه فقط امروز به من مرخصی بدی😊
مهدوی- من به مدت سه روز بهت مرخصی میدم
-دست شما درد نکنه...خدافظ
مهدوی- به سلامت. مواظب خودتون باشید
ادامه دارد.....
پارت ۴:
دلبر:
تو اوج خواب نازنینم بودم که:
دولت من...
مجلس من...
بدنو تکون بده
تکون بده...هی بیکاری داریم
بی آبی داریم...
این دیگه چه آهنگه مضخرفه ای از کجا می یاد
وای خداااا حالا بس میکنه هیه تکرار میشه سرم الآن منفجر میشه وااای
تازه فهمیدم از کجا می یاد موبایلم روی میز عسلی بود و هی
داشت خودشو تکون میده😅
موبایلمو گرفتم آلارم گوشیم بود ولی کی آهنگشو عوض کرد
تا به ساعت گوشی نگاه کردم خودمو مرده حساب کردم
آخه ساعت ۱۱:۱۲ حالا من چجوری برم شرکت
واااای ببنیم کی با گوشیم بازی کرده بعدا فکر میکنم بزار یه کاری کنم بعد از دور زدن کل اتاق یه راه حلی پیدا کردم
رفتم سمت کمدم یه کت مشکی تا زانوهام با یه سایپورت ضخیم مقنعه پوشیدم با دستکش با یه کلاه بافتنی
چکمه ی سیاهمو در آوردم و پوشیدم حالا شد
رفتم پیش آینه با پنکک خودمو سفید سفید کردم
شبیه میت شدم زیر چشام با سایه ی مشکی مالیدم تا زیر چشامم مثل گود سیاه بیفته تا کارام تموم شد به خودم نگاه کردم وااای شبیه زومبی شدم
یه ادکلنی دارم که هر وقت ازش استفاده میکنم حساسیت میگیرم به مدت۲ساعت فقط بینیمو می خارونم و عطسه میکنم
بعد از استفاده از ادکلن چندتا دستمال کاغذی بردم و رفتم تو پذیرایی
مامانم تا اینکه منو دید هنگید چشاش اندازه ی توپ پینگ پونگ شدن وای طفلی ترسید
مامان- دلبر این خودتی؟😳
- نه من روح دلبرم
مامان- دخترم حالت خوبه ؟می خوای به پدرت بگم ببرت دکتر
-نه مامانم نمی خواد یک سرما خوردگی عادی(آره به جون عمه ام)
مامان- الآن دخترم کجا می خوای بری
- می خوام برم شرکت مرخصی بگیرم و بر می گردم
مامانم- باشه دخترم مواظب خودت باش
از در حیاطمون رفتم بیرون شرکت که توش کار می کنم یه ساختمان ۱۰ طبقه اس شرکتمون تو واحد۶ رئیس شرکت
آقای آرین مهدوی است
به ساختمان رسیدم وارد اسانسور شدم واحد شیش رو زدم
دره اسانسور باز شد منشی جدیدو دیدم یه دختره ی خوبیه
برعکس منشیه قدیمی
-سلام
صبحانی- سلام خانم دلبر.امروز انگار حال شما خوب نیست
- اره حالم امروز خرابه میگم اقای مهدوی تو دفترشونه
صبحانی- اره اونجاست منتظرتون بود
به سمت دفتر رفتم در دفترو یواش کوبیدم
مهدوی-بفرمایید
وارد شدم سرش پایین بود تا اینکه به صورتم نگاه کرد
همه چهرش تو هم شد انگار خیلی نگرانه
مهدوی- خانم رادفر حالتون خوبه؟
- راستش نه امروز حالم خوب نبود واسه همین دیر کردم
دیشب رفتم دکتر گفت باید دو سه روز استراحت کنی
اقای مهدوی میشه فقط امروز به من مرخصی بدی😊
مهدوی- من به مدت سه روز بهت مرخصی میدم
-دست شما درد نکنه...خدافظ
مهدوی- به سلامت. مواظب خودتون باشید
ادامه دارد.....
۶.۳k
۲۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.