معمولا قُضات برای احکام طلاقِ صادره از سوی آن ها در دادگا
معمولا قُضات برای احکام طلاقِ صادره از سوی آن ها در دادگاه های خانواده ناراحتند ...
من میدانم دریاها هم برای غرق کردنِ مهاجرانی که به اجبار ، در حال فرار از وطن هستند ناراحتند ...
گاهی هم قطارها ، اتوبوس ها و اتومبیل ها از مرگ سرنشینانِ در حال سفرشان ناراحتند ...
حتّی رئیس جمهورهای بی عرضه ،از این کاربلد نبودن ها به رو
نمی آورند اما در خودشان ناراحتند ...
وَ حتّی انگورها هم وقتی قرار نیست "شراب" بشوند ، از بدنیا آمدنشان بر روی درختان تاک ناراحتند ...
پس من چطور ؟! چطور ناراحت نباشم ؟! چه انتظاری از منِ بی تو داری ؟!
من با احترام سرپا می ایستم گلویم را صاف میکنم احساس عجز میکنم ، آرام میگویم که "کم آورده ام" و بلند فریاد میزنم من
بیچاره ام ، از اینکه نیستی بیچاره ام ؛ دلم برایت تنگ شده و
دوست دارم ببینمت اصلا جهان نباشد اما تو باش وَ من ناراحتم ، از اینکه نیستی ناراحتم...
حرف هایم که تمام شد ، مینشینم ، سرم را پایین می اندازم و
آهی میکشم و انگشت سبّابه ام را روی لبه ی لیوانِ روی میزم میچرخانم ... فکر میکنم ؛ فکر میکنم به اینکه مگر یک "نبودن" چقدر میتواند روزگار آدم را سیاه کند که آدم قید همه چیزش را بزند و
اقرار کند به پوچی اش ، به نابودی اش وَ این ها را به صراحت بیان کند که شاید دلِ عزیزش به رحم آید ...
من میدانم دریاها هم برای غرق کردنِ مهاجرانی که به اجبار ، در حال فرار از وطن هستند ناراحتند ...
گاهی هم قطارها ، اتوبوس ها و اتومبیل ها از مرگ سرنشینانِ در حال سفرشان ناراحتند ...
حتّی رئیس جمهورهای بی عرضه ،از این کاربلد نبودن ها به رو
نمی آورند اما در خودشان ناراحتند ...
وَ حتّی انگورها هم وقتی قرار نیست "شراب" بشوند ، از بدنیا آمدنشان بر روی درختان تاک ناراحتند ...
پس من چطور ؟! چطور ناراحت نباشم ؟! چه انتظاری از منِ بی تو داری ؟!
من با احترام سرپا می ایستم گلویم را صاف میکنم احساس عجز میکنم ، آرام میگویم که "کم آورده ام" و بلند فریاد میزنم من
بیچاره ام ، از اینکه نیستی بیچاره ام ؛ دلم برایت تنگ شده و
دوست دارم ببینمت اصلا جهان نباشد اما تو باش وَ من ناراحتم ، از اینکه نیستی ناراحتم...
حرف هایم که تمام شد ، مینشینم ، سرم را پایین می اندازم و
آهی میکشم و انگشت سبّابه ام را روی لبه ی لیوانِ روی میزم میچرخانم ... فکر میکنم ؛ فکر میکنم به اینکه مگر یک "نبودن" چقدر میتواند روزگار آدم را سیاه کند که آدم قید همه چیزش را بزند و
اقرار کند به پوچی اش ، به نابودی اش وَ این ها را به صراحت بیان کند که شاید دلِ عزیزش به رحم آید ...
۱.۵k
۲۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.