مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۶:
ریاء:
خواستم برم بیرون که یکی منو از بازوم کشید...
اقا دانی بود اخماش توهم بودن
- بله چی می خوای😐
با یه لحنه مهربون که ازش بعید بود گفت:
دانیال- ریاء میشه بری مانتوتو عوض کنی
- نععع
دانیال-چرا؟
- چون تو گفتی
دانیال- ریاء لطفا برو مانتوتو عوض کن (اینو یکمی با صدای بلند گفت)
- نعع عوض نمی کنم
محکم بازومو گرفت
- دانیال ولکن دستمو ول کن دِ ول کن پسره ی.......با دستم محکم روی دهنم کوبیدم
دانیال- ریاء لجبازی نکن برو مانتوتو عوض کن قبل از اینکه.....
- قبل از اینکه چی؟...
دانیال -قبل از اینکه خودم واست مانتوتو عوض کنم
😳 دقیقا شکلم اینجوری شد
دانیال - ریاء من هنوز پایه حرف خودم میری یا...
- نععع رفتم خودم عوض کنم
دوباره برگشتم سمت اتاقم
یه مانتو سفید گشاد ولی کوتاه تر خوب این دیگه بدن نما نیست
برگشتم پیش دانیال
- دانیال این خوبه
دانیال- اره خوبه بیا بریم
سوار ماشین شدیم پیش به سوی خونه خاله
ریاء - دانیال امروز عرشیا می یاد؟
دانیال فقط سرشو تکون داد یعنی بلع
پسره ی گاو - عنتر
دیگه نزدیکای خونه ی خالم بودی که دانیال گفت:
ریاء خوب به حرفام گوش کن (انگشت اشاره اشو به طرفم گرفت)وای به حالت اگه دور بر عرشیا بری وای به حالت فهمیدی
- نعع
دانیال-ریاء لجبازی بی لجبازی . مجبوری حرفامو گوش بده
دور برش نپلک
- تو بابام نیشتی که هرچی بگی بگم چشم
یه چشم غره ای به من رفت که خودمو خیس کردم
از ماشین پیاده شدم
دانیال- ریاء یادت نره حرفامو
دستهامو روی گوشام گذاشتم و از پیشش رد شدم یعنی صداتو نمی شنوم
وارد خونه خالم شدیم با خالم و شوهر خالم احوال پرسی کردم و روی مبل یک نفره نشستم
امروز دانیال خیلی اذیتم کرد ببین آقا دانی واست یه آشی پختم که هیچگاه فراموش نمی کنی
مادرجون - ریاء امروز سر وقت به بیمارستان رسیدی
ریاء- اره سر وقت رسیدم
و به دانیال که روبروم نشسته نگاه کردم و چشامامو واسش ریز کردم.... ادامه دارد......
پارت ۶:
ریاء:
خواستم برم بیرون که یکی منو از بازوم کشید...
اقا دانی بود اخماش توهم بودن
- بله چی می خوای😐
با یه لحنه مهربون که ازش بعید بود گفت:
دانیال- ریاء میشه بری مانتوتو عوض کنی
- نععع
دانیال-چرا؟
- چون تو گفتی
دانیال- ریاء لطفا برو مانتوتو عوض کن (اینو یکمی با صدای بلند گفت)
- نعع عوض نمی کنم
محکم بازومو گرفت
- دانیال ولکن دستمو ول کن دِ ول کن پسره ی.......با دستم محکم روی دهنم کوبیدم
دانیال- ریاء لجبازی نکن برو مانتوتو عوض کن قبل از اینکه.....
- قبل از اینکه چی؟...
دانیال -قبل از اینکه خودم واست مانتوتو عوض کنم
😳 دقیقا شکلم اینجوری شد
دانیال - ریاء من هنوز پایه حرف خودم میری یا...
- نععع رفتم خودم عوض کنم
دوباره برگشتم سمت اتاقم
یه مانتو سفید گشاد ولی کوتاه تر خوب این دیگه بدن نما نیست
برگشتم پیش دانیال
- دانیال این خوبه
دانیال- اره خوبه بیا بریم
سوار ماشین شدیم پیش به سوی خونه خاله
ریاء - دانیال امروز عرشیا می یاد؟
دانیال فقط سرشو تکون داد یعنی بلع
پسره ی گاو - عنتر
دیگه نزدیکای خونه ی خالم بودی که دانیال گفت:
ریاء خوب به حرفام گوش کن (انگشت اشاره اشو به طرفم گرفت)وای به حالت اگه دور بر عرشیا بری وای به حالت فهمیدی
- نعع
دانیال-ریاء لجبازی بی لجبازی . مجبوری حرفامو گوش بده
دور برش نپلک
- تو بابام نیشتی که هرچی بگی بگم چشم
یه چشم غره ای به من رفت که خودمو خیس کردم
از ماشین پیاده شدم
دانیال- ریاء یادت نره حرفامو
دستهامو روی گوشام گذاشتم و از پیشش رد شدم یعنی صداتو نمی شنوم
وارد خونه خالم شدیم با خالم و شوهر خالم احوال پرسی کردم و روی مبل یک نفره نشستم
امروز دانیال خیلی اذیتم کرد ببین آقا دانی واست یه آشی پختم که هیچگاه فراموش نمی کنی
مادرجون - ریاء امروز سر وقت به بیمارستان رسیدی
ریاء- اره سر وقت رسیدم
و به دانیال که روبروم نشسته نگاه کردم و چشامامو واسش ریز کردم.... ادامه دارد......
۷.۲k
۲۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.