مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۸:
دلبر:
توی اتاقم نشسته بودم داشتم واسه ریاء یه نقشه هایی میکشم تا تلافی این کار صبح شو از بگیریم
که گوشیم زنگ خورد روی صفحیه ی گوشیم اسم ریاء افتاد
ریاء- الو. سلام دلبری
- سلام و کوفت. سلام درد.سلام سرطاننننن....
ریاء- چی شده رفیق جون؟
- هااا خودتو میزنی اون راه
ریاء- عزیزم کدوم راه مگه راه دیگه ایی هم داریم
- خفه. چرا با آلارم گوشیم بازی کردی بعدا چه آهنگ مضخرفه ای گذاشتی
ریاء- می خواستم ببینم آرین اقا تورو از شرکت میندازه بیرون
یا نه؟
- ریاء همه مثل دانیال نیستن که هی دیر بری بعد بهت بگه آخرین بارتون امروز اگه نمایش بازی نمی کردم با یه لگد منو می انداخت بیرون
ریاء- ببینم چه نقشی بازی کرد
همه ماجرا رو واسش تعریف کردم
ریاء-واقعا که دوستمی😂 😂
- با قیافه ای که ساختم کلی عکس گرفتم بعدا بهت نشون میدم
ریاء- راستی فردا من و دانیال می خواییم بریم کوهنوردی
و دانیال گفت چرا دوستای خل و چلتو دعوت نمی کنی
- خل و چل خودتی
ریاء- حالا چی میری یا نه؟
- صد در صد میرم
ریاء- خوب خودت به سیرین بگو
- باشه
ریاء - بای. سلام برسون😘
- بای. تو هم سلام برسون😘
خیلی ذوق زده شدم اخه خیلس وقته نرفتم کوهنوردی
رفتم پایین تا مامان و بابام اجازه بگیرم
ریاء:
کنار دانیال روی مبل نشسته بودم که صدای در حیاط اومد
دانیال بلند شد تا بره در حیاطو باز کنه منم دنبالش رفتم
که برگشت به من نگاه کرد
دانیال- چرا اومدی دنبالم؟
- اومدم ببینم کی درو زد؟
دانیال - عرشیاس .حالا برو داخل
پسره ی بوفالو مجبور شدم برگردم داخل
مادرجون - کی درو زد؟
- عرشیا
مادرجون- پس کجاس؟
- الان می یاد
دانیال و عرشیا وارد شدن
عرشیا تا منو دید چشاش برق زدن
عرشیا-سلام ریاء جون. چه عجب ما شمارو دیدیم؟
ریاء-سرم خیلی شلوغه این روزا.چه خبر
عرشیا- ولا خبر ما پیش شماست
پسره ی گاوه
مادرجون - ریاء بشین می خوام یه چیزی بگم
رفتم روی مبل یک نفره نشستم و دست به سینه به مادر جون نگاه کردم عرشیا پیش دانیال نشست
وای دانیال اخماش تو همه نره غول
مادرجون - ریاء نرگس خاتونو می شناسی
- اره این که با سماء زندگی میکنه
مادرجون - به من زنگ زد گفت سماء حالش خوب نیست و می خواد من پیشش برم
- سماء کی حالتو پرسید که بری پیشش فقط وقتی مریض بشه تورو می خواد😡
مادرجون- اینجوری نگو دخترم من به مدت یه هفته میرم و با سماء و تیاء بر می گردم تو اینجا بمون باشه من فردا با هواپیما میرم ۷صبح
- باشه. ولی زود برگرد
رفتم لپشو بوسیدم و به سمت اتاقم رفتم .......
ادامه دارد........
پارت ۸:
دلبر:
توی اتاقم نشسته بودم داشتم واسه ریاء یه نقشه هایی میکشم تا تلافی این کار صبح شو از بگیریم
که گوشیم زنگ خورد روی صفحیه ی گوشیم اسم ریاء افتاد
ریاء- الو. سلام دلبری
- سلام و کوفت. سلام درد.سلام سرطاننننن....
ریاء- چی شده رفیق جون؟
- هااا خودتو میزنی اون راه
ریاء- عزیزم کدوم راه مگه راه دیگه ایی هم داریم
- خفه. چرا با آلارم گوشیم بازی کردی بعدا چه آهنگ مضخرفه ای گذاشتی
ریاء- می خواستم ببینم آرین اقا تورو از شرکت میندازه بیرون
یا نه؟
- ریاء همه مثل دانیال نیستن که هی دیر بری بعد بهت بگه آخرین بارتون امروز اگه نمایش بازی نمی کردم با یه لگد منو می انداخت بیرون
ریاء- ببینم چه نقشی بازی کرد
همه ماجرا رو واسش تعریف کردم
ریاء-واقعا که دوستمی😂 😂
- با قیافه ای که ساختم کلی عکس گرفتم بعدا بهت نشون میدم
ریاء- راستی فردا من و دانیال می خواییم بریم کوهنوردی
و دانیال گفت چرا دوستای خل و چلتو دعوت نمی کنی
- خل و چل خودتی
ریاء- حالا چی میری یا نه؟
- صد در صد میرم
ریاء- خوب خودت به سیرین بگو
- باشه
ریاء - بای. سلام برسون😘
- بای. تو هم سلام برسون😘
خیلی ذوق زده شدم اخه خیلس وقته نرفتم کوهنوردی
رفتم پایین تا مامان و بابام اجازه بگیرم
ریاء:
کنار دانیال روی مبل نشسته بودم که صدای در حیاط اومد
دانیال بلند شد تا بره در حیاطو باز کنه منم دنبالش رفتم
که برگشت به من نگاه کرد
دانیال- چرا اومدی دنبالم؟
- اومدم ببینم کی درو زد؟
دانیال - عرشیاس .حالا برو داخل
پسره ی بوفالو مجبور شدم برگردم داخل
مادرجون - کی درو زد؟
- عرشیا
مادرجون- پس کجاس؟
- الان می یاد
دانیال و عرشیا وارد شدن
عرشیا تا منو دید چشاش برق زدن
عرشیا-سلام ریاء جون. چه عجب ما شمارو دیدیم؟
ریاء-سرم خیلی شلوغه این روزا.چه خبر
عرشیا- ولا خبر ما پیش شماست
پسره ی گاوه
مادرجون - ریاء بشین می خوام یه چیزی بگم
رفتم روی مبل یک نفره نشستم و دست به سینه به مادر جون نگاه کردم عرشیا پیش دانیال نشست
وای دانیال اخماش تو همه نره غول
مادرجون - ریاء نرگس خاتونو می شناسی
- اره این که با سماء زندگی میکنه
مادرجون - به من زنگ زد گفت سماء حالش خوب نیست و می خواد من پیشش برم
- سماء کی حالتو پرسید که بری پیشش فقط وقتی مریض بشه تورو می خواد😡
مادرجون- اینجوری نگو دخترم من به مدت یه هفته میرم و با سماء و تیاء بر می گردم تو اینجا بمون باشه من فردا با هواپیما میرم ۷صبح
- باشه. ولی زود برگرد
رفتم لپشو بوسیدم و به سمت اتاقم رفتم .......
ادامه دارد........
۱۰.۳k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.