پارت دوازدهم
#پارت دوازدهم
رُز :
نشستم وفکر کردم به امیر حسینی که فقط همیشه از دور دیده بودمش به امیر حسینی که منو تو عروسی دیده وپسندیده به امیر حسینی که اسمش ورد زبون دخترای این محله بود به امیر حسینی که از همه پسرای محله وفامیلم سر بود وخانوادم می پسندیدنش بدون اینکه هیچ حرفی بزنن رو خواستگارای قبلیم یه عیب های گذاشته بودن ولی حالا امیر حسین انقدر براشون مهم بود امیر حسین پسر بزرگ حاج احمدی بزرگ تا حالا کسی نرفته پیش اون ودل شکسته برگشته باشه یه موسسه خیریه داشت وتا اونجا که می تونست به خیلی ها کمک می کرد همیشه شنیده بودم ولی هیچ وقت توجه نکردم همه می گفتن امیر حسین مثله پدرشه اگه اخلاقشم مثله اون بود چی ؟!!!!
مگه قرار من راضی بشم عمرا اگه قبول کنم حالا امیر حسین هر چی می خواد باشه
- خواهری من چطوره
سرمو برگردوندم رهام وارد اتاقم شد ودر رو بست وگفت : چی شده ناراحتی خواستکاری چی شد
زدم زیر گریه ورفتم تو بغل رهام متعجب نگام کرد وگفت: چی شده عزیز داداشی
- بابا میگه نمی زارم درس بخونی مگه اینکه زن این پسره امیر حسین بشی
- چی شده قشنگ برام توضیح بده ببینم چی شده
با گریه گفتم : بابا میگه به امیر حسین جواب بله بدم اگه قبول نکنم نمی زاره درس بخونم مگه این امیرحسین کیه مامان میگه بهتر از اون نیست وما مدیون حاجی هستیم
رهام : خیلی خوب آروم باش خواهری اشک هات رو پاک کن
اشک هام رو پاک کردم ورهام رو نگاه کردم با مهربونی دستی به موهام کشید وگفت : یادته دوسال پیش واسه بابا چه مشکلاتی پیش اومد خودش می خواست مشکلاتشو حل کنه ولی نمی تونست زیر بار قرض مونده بود تا اینکه حاجی فهمید وتموم بدی های بابا رو داد خدا رو شکر مشکلاتش که مشکل خودمونم بود حل شد بابا واسه همین مدیونشه.امیر حسینم خیلی پسر خوبیه من که خوب می شناسمش درسته برادر امیر علی ولی اخلاقش خیلی خیلی با امیر علی فرق داره پسر شوخ طبع مهربونیه یکمم جدیه دیدی که امیر علی چطوریه همیشه بهش میگی از خود راضی اون درست برعکس امیر علی حالا تو یکم فرصت بده بهش تا اخلاقشو ببینی اینجوری از درستم نمی افتی وراحت درست رو می خونی مامان بابا هم ناراحت نمیشن فقط یکم وقت بده بهش مطمئنم از امیر حسین خوشت میاد
- رهام آخه می ترسم اگه اون بعد نزاشت درس بخونم چی ؟!
رهام : من باهاش حرف می زنم خودش چی گفته
- بهش همین حرفا رو زدم ناراحت شد رفت
رهام : خوب اشتباه کردی مگه قرار اون وخانوادش با بقیه فرق داشته باشن می خوای فردا باهاش حرف بزنم
- من فقط فردا وقت دارم ...رهام با بابا حرف بزن .
رهام : دوباره که اومدیم سر خونه ای اول
- اگه بعد پشیمون شدم کی پشت منودمی گیره تو ؟
رهام : شک نکن منم با امیر حسین حرف می زنم الانم
رُز :
نشستم وفکر کردم به امیر حسینی که فقط همیشه از دور دیده بودمش به امیر حسینی که منو تو عروسی دیده وپسندیده به امیر حسینی که اسمش ورد زبون دخترای این محله بود به امیر حسینی که از همه پسرای محله وفامیلم سر بود وخانوادم می پسندیدنش بدون اینکه هیچ حرفی بزنن رو خواستگارای قبلیم یه عیب های گذاشته بودن ولی حالا امیر حسین انقدر براشون مهم بود امیر حسین پسر بزرگ حاج احمدی بزرگ تا حالا کسی نرفته پیش اون ودل شکسته برگشته باشه یه موسسه خیریه داشت وتا اونجا که می تونست به خیلی ها کمک می کرد همیشه شنیده بودم ولی هیچ وقت توجه نکردم همه می گفتن امیر حسین مثله پدرشه اگه اخلاقشم مثله اون بود چی ؟!!!!
مگه قرار من راضی بشم عمرا اگه قبول کنم حالا امیر حسین هر چی می خواد باشه
- خواهری من چطوره
سرمو برگردوندم رهام وارد اتاقم شد ودر رو بست وگفت : چی شده ناراحتی خواستکاری چی شد
زدم زیر گریه ورفتم تو بغل رهام متعجب نگام کرد وگفت: چی شده عزیز داداشی
- بابا میگه نمی زارم درس بخونی مگه اینکه زن این پسره امیر حسین بشی
- چی شده قشنگ برام توضیح بده ببینم چی شده
با گریه گفتم : بابا میگه به امیر حسین جواب بله بدم اگه قبول نکنم نمی زاره درس بخونم مگه این امیرحسین کیه مامان میگه بهتر از اون نیست وما مدیون حاجی هستیم
رهام : خیلی خوب آروم باش خواهری اشک هات رو پاک کن
اشک هام رو پاک کردم ورهام رو نگاه کردم با مهربونی دستی به موهام کشید وگفت : یادته دوسال پیش واسه بابا چه مشکلاتی پیش اومد خودش می خواست مشکلاتشو حل کنه ولی نمی تونست زیر بار قرض مونده بود تا اینکه حاجی فهمید وتموم بدی های بابا رو داد خدا رو شکر مشکلاتش که مشکل خودمونم بود حل شد بابا واسه همین مدیونشه.امیر حسینم خیلی پسر خوبیه من که خوب می شناسمش درسته برادر امیر علی ولی اخلاقش خیلی خیلی با امیر علی فرق داره پسر شوخ طبع مهربونیه یکمم جدیه دیدی که امیر علی چطوریه همیشه بهش میگی از خود راضی اون درست برعکس امیر علی حالا تو یکم فرصت بده بهش تا اخلاقشو ببینی اینجوری از درستم نمی افتی وراحت درست رو می خونی مامان بابا هم ناراحت نمیشن فقط یکم وقت بده بهش مطمئنم از امیر حسین خوشت میاد
- رهام آخه می ترسم اگه اون بعد نزاشت درس بخونم چی ؟!
رهام : من باهاش حرف می زنم خودش چی گفته
- بهش همین حرفا رو زدم ناراحت شد رفت
رهام : خوب اشتباه کردی مگه قرار اون وخانوادش با بقیه فرق داشته باشن می خوای فردا باهاش حرف بزنم
- من فقط فردا وقت دارم ...رهام با بابا حرف بزن .
رهام : دوباره که اومدیم سر خونه ای اول
- اگه بعد پشیمون شدم کی پشت منودمی گیره تو ؟
رهام : شک نکن منم با امیر حسین حرف می زنم الانم
۱۶.۴k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.