شاهنامه قسمت ۳۳ پادشاهی زو و گرشاب پس از کشته شدن نوذر بد
#شاهنامه #قسمت ۳۳ #پادشاهی زو و گرشاب #پس از کشته شدن نوذر بدست افراسیاب توس و گستهم نزد زال به زابل رفتند. .
شبی زال با بزرگان و دلیران ایران در کار افراسیاب رای میزدند. زال گفت که هر چند پیروزی نبرد به جنگ آزمائی پهلوانان باز بسته است اما لشکر و کشور را پادشاهی خردمند باید که کارها را به سامان آرد. به شاهی از نژاد فریدون باید که فره ایزدی با وی یار باشد
پس در این سخن بسیار رای زدند سر انجام به پادشاهی «زو» فرزند طهماسب از نژاد فریدون که مردی جهاندیده ویزدان پرست بود همداستان شدند و او را به شاهی بر داشتند. هنگامی که ایرانیان و تورانیان در جنگ و گریز بودند خشکسالی سختی روی آورد و مردم و سپاه در تنگنا افتادند . پنج ماه بدینسان گذشت. سپاهیان از دو سو به ستوه آمدند و فریاد ناخشنودی بر آوردند .
از جنگیان هر دو سپاه فرستادند نزد زو آمد که «از ستیزه سیر شدیم کار بر همگان تنگ شده. بیا تا کین را از دلها برانیم و مرز دو کشور را روشن کنیم و از گذشته یاد نیاریم.»
زو پذیرفت. جیحون را مرز دو کشور قرار دادند و ستیزه کوتاه شد و زال به زابلستان باز گشت. ابر نیز به زمین سایه افگند وفراخی پدید آمد. پنج سال به آسایش گذشت. زو را مرگ در رسید
افراسیاب که از مرگ زو آگاه شد باز کینه دیرینه را نو کرد و کشتی بر آب انداخت و لشکر به ری آورد و تا گرشاسب زنده بود جنگ و ستیز نیز میان دو لشکر پیوسته بود. گرشاسب نیز پس از نه سال پادشاهی درگذشت.
در همه این سالها پشنگ با فرزندش افراسیاب سرگران و دژم بود و فرستادگان وی را نمی پذیرفت و روی بدو نمی نمود چه جانش از مرگ پسر دیگرش اغریرث که به دست افراسیاب کشته شد پردرد بود. درین هنگام ناگهان پیامی از پشنگ به افراسیاب رسید که اکنون زمان کارزار است: تخت ایران از شاه تهی است و تا کسی به شاهی ننشسته از جیحون گذر کن و تاج و تخت ایران را بچنگ آور.»
بزرگان ایران نزد زال رفتند و خبر حمله ی افراسیاب را به زال دادند.زال گفت که من دیگر پیر شده ام و رستم هم به یل بزرگی تبدیل شده.بزرگان
از این سخن زال،خوشحال شدند
شبی زال با بزرگان و دلیران ایران در کار افراسیاب رای میزدند. زال گفت که هر چند پیروزی نبرد به جنگ آزمائی پهلوانان باز بسته است اما لشکر و کشور را پادشاهی خردمند باید که کارها را به سامان آرد. به شاهی از نژاد فریدون باید که فره ایزدی با وی یار باشد
پس در این سخن بسیار رای زدند سر انجام به پادشاهی «زو» فرزند طهماسب از نژاد فریدون که مردی جهاندیده ویزدان پرست بود همداستان شدند و او را به شاهی بر داشتند. هنگامی که ایرانیان و تورانیان در جنگ و گریز بودند خشکسالی سختی روی آورد و مردم و سپاه در تنگنا افتادند . پنج ماه بدینسان گذشت. سپاهیان از دو سو به ستوه آمدند و فریاد ناخشنودی بر آوردند .
از جنگیان هر دو سپاه فرستادند نزد زو آمد که «از ستیزه سیر شدیم کار بر همگان تنگ شده. بیا تا کین را از دلها برانیم و مرز دو کشور را روشن کنیم و از گذشته یاد نیاریم.»
زو پذیرفت. جیحون را مرز دو کشور قرار دادند و ستیزه کوتاه شد و زال به زابلستان باز گشت. ابر نیز به زمین سایه افگند وفراخی پدید آمد. پنج سال به آسایش گذشت. زو را مرگ در رسید
افراسیاب که از مرگ زو آگاه شد باز کینه دیرینه را نو کرد و کشتی بر آب انداخت و لشکر به ری آورد و تا گرشاسب زنده بود جنگ و ستیز نیز میان دو لشکر پیوسته بود. گرشاسب نیز پس از نه سال پادشاهی درگذشت.
در همه این سالها پشنگ با فرزندش افراسیاب سرگران و دژم بود و فرستادگان وی را نمی پذیرفت و روی بدو نمی نمود چه جانش از مرگ پسر دیگرش اغریرث که به دست افراسیاب کشته شد پردرد بود. درین هنگام ناگهان پیامی از پشنگ به افراسیاب رسید که اکنون زمان کارزار است: تخت ایران از شاه تهی است و تا کسی به شاهی ننشسته از جیحون گذر کن و تاج و تخت ایران را بچنگ آور.»
بزرگان ایران نزد زال رفتند و خبر حمله ی افراسیاب را به زال دادند.زال گفت که من دیگر پیر شده ام و رستم هم به یل بزرگی تبدیل شده.بزرگان
از این سخن زال،خوشحال شدند
۲.۸k
۰۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.