#پارت_پانزدهـم " امروز چرا انقد حوصله سربره؟ تاحالا انقد بیکار نبودم.. بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم:) انگار در دستشویی گیر کرده بود و باز نمیشد..در زدم: کسی نیس؟میشه در رو باز کنید؟ انقد در رو کوبیدم تا در باز شـد..چشمام و بستم و گفتم: لدفا...خودتونو جمع کنین.. و ...
#رویای_غیرممکن #پارت25 (دو و نیم ماه بعد، داستان از زبون سارا) "دو و نیم ماهه که من دارم با دخترا زندگی میکنم و تو این مدت به من خیلی خوش گذشته ولی به خاطر تمریناتمون نتونسته بودم برادرمو از نزدیک ببینمش و فقط یه چند باری با هم تلفنی صحبت ...
#پارت_هفتاد_و_یک #میچا #جیمین دستشو روی لبش گذاشت و گفت : اصلا من چرا دارم از تو اجازه میگیرم ؟ اینو که گفت سریع منو مثل کیسه برنج زد زیر بغل و بدون توجه به داد و بی دادام منو به سمت ماشین سیاه رنگ برد و نشوند. -- +ولم کن. ...
#کامنت_اصلاح_شده واسه جیگره دلم 👐 👒 💋 💅 💄 💌 💍 😱 😹 😂 😂 😂 😃 جوون جووون من اومدم که خوش اومدم که 😍 😜 😂 مودونم تو دلت گفتی خوش اومدی که 😝 بذا اول بوووست کنم از راه نرسیده بپرم تو بغلتو لوست کنم یکمی عروست ...
رمان : من گلابی نیستم پارت ۸ پشت در داداشم بود . معرفی میکنم آتش نیازی :Oدست ، دست ، اون تهی ها صدای دست نمی یادا . شله شله . حالا لی لیلی لی لیلی :O :-! :-\ وجدان : حالا نمیشه این همه اسکل بازی در نیاری وسط ...
#پارت۱۰۱ دلم میخواست این شعرا تموم نشه، چون اگر تموم بشه مجبورم دفترش رو پس بدم؛ ولی دوست دارم به عنوان یادگاری پیش خودم نگه دارم و هر روز شعراش رو مرور کنم و لذت ببرم، لذتی ناب که خیلی وقت بود توی زندگیم احساس نمیکردم، حتی با خوندن بهترین ...
پارت پنجاه و سه #چڪاوڪــ : کمرمو چنگ زدو کشیدم بالا و رو دستاش خوابوندم و سرشو اورد جلو لباشو اروم گذاشت رو لبم . تو هنگ بودم ولی تو دلم عروسی بود که عشقم داره میبوستم . اروم اروم لباشو رو لبم تکون داد . لب پایینیمو گاز میگرفت ...
#دوقلوهای_شیطون #پارت21 چان کشیدمش تو بغلم محکم بغلم کرد آنیسا:سکته کردم دیونه نمیشد بهم بگی من:اونوقت اینقدر خاص نبود بود؟ آنیسا:نه واقعا نبود آقایی خاص ما من:اهم بلع دیگه پس چی فک کردی خوب تموم شد بریم بنظرت آنیسا:آره آره اه نه نمیتونم من:چرا؟ آنیسا:بابا هنوز.کلی چیز میز دیگه مونده ...
#دوقلوهای_شیطون #پارت12 آنیسا من:وای چان توروخدا بزن کنار من باید برم سرکار چان:نوچ خانوم تا شما جیره امروزمو ندی عمرا من:جون.هرکی دوس.داری مدیر میکشتم امروز شرط میبندم.توروخدا چان نگه داشت وبرزخی نگام کرد هیچی دیگه واسه خودم نذریم دادم که اون دنیا زیاد اعذاب نکشم چان:آنیسا دفعه اخرت باشه جون ...
#کپشن #داستان_واقعیم #مهم_ترین_اتفاق پارسال یه روزی توی زمستون ، تازه اومده بودم ویس و همه چی برام بی مزه و چرت بود . یدونه رفیق داشتم کا اونم بعد یه مدت رفت بعدش با یکی آشنا شدم که اسمش مهسا بود . یا ب قول خودمون مینهو . مامان بابای ...
تجربه متفاوت ... اولین بار که با سبک زندگی متفاوتی با خانواده خودم، اطرافیان،فامیل و اغلب جامعه اون زمان، مواجه شدم نوجوان بودم و خیلی برام تجربه جالبی بود! دبیرستانی بودم با یک دختری دوست شده بودم و همینطور هر روز قرار بعد مدرسه و قدم زدن تو کوچه پس ...
#پارت-یک شونه رو روی میز گذاشتم و بعد از پوشیدن کفش پاشنه بلندی که مخصوص دبیرستان بود از خونه خارج شدم . خوبی این کفشا این بود که نه خیلی پاشنش بلند بود نه خیلی کوتاه بود . گوشیمو در آوردم و به ساعت خیره شدم . هفت و بیست ...
#پارت_صد_و_هشت #گم_شده_ها سهون: وقتی حرف زدنم با برادرم تموم شد رفتم تو اتاقمو درو بستم. اما خشکم زد... دیدم یه نفر رو تختم خوابیده... با عصبانیت رفتم سمتشو پتو رو کشیدم.... -زینب؟؟... خوابیده بود.از اینکه منو یادش نمیاد خیلی ناراحتم.. -کاری میکنم ک منو یادش بیاد... ولی چیکار؟؟ نفس عمیقی ...
#رمان_نهنگونمیشهباتوپارتهفدهم پونی: سرم فجیح درد میکرد ترجیح دادم امروز نرم برای کارهای دانشگاهم روی تخت دراز کشیدمو دارم با یونگی حرف میزنم _حالا اینقدر ازش متنفر شدی که سرت درد گرفت؟ من:یونگیا من انقدر از حرص جیع کشیدم سرم درد گرفت ..درضمن یه چیزی _چی؟ من:فک کنم میخوام بیام کمپانیتو ...
#پریود زرد جوجه ای یه بار یکی از مراجعینم یه دختر سوئدی بود. دختری بود به غایت زیبا و مهربون که بعد از فوت مادرش در اثر سرطان، دچار افسردگی شده بود و می اومد که باهام حرف بزنه. راجع به مادرش هر چی بیشتر حرف میزد من بیشتر به ...
#خواننده_شیطون #پارت43 مارنی هوف خیلی خوب بود امروز مخصوصا کسی که دوسش دارم معلممه اما غرورش زیاده واقعا خودم روشو کم میکنم فردا باید بریم کاور دنس اهنگی که میخوایم بدیم بیرون یعنی صداهامون خوبه مامان:مارنی بیا عزیزم شام من:چشم مامان الآن نشستیم سر میز بابا:چطور بود امروز؟ من:خیلی خوب ...
#پارت ۱۴۸ نازنین : امیر علی رفته بود ومن نشسته بودم تو سالن نگاهم به تلویزیون بود وفکرم به گذشته می دونستم امیر علی چی می خواد اون می دونست دوسش دارم ولی می خواست جای امیر حسین رو برام بگیره منم دوسش داشتم ولی نمی تونستم تو چند ماه ...
رمان زندگی دوباره پارت۳۱ ماهین همینطور ک سگع رو بغل گرفته بود سمت دخترع گرفتو گفت: -بفرماید اینم از آقا پسرتون دخترع لبخندی زدو گفت: -مرصی خیلی ممنونم وبعد روبه ما گفت: -میتونم ی خواهشی ازتون بکنم ماهین:بفرمایین دخترع با خواهش گفت: -میشه امشب تولد دوستمون بیاین لطفا منو ماهین ...
#همسر_اجباری #۳۳۶ آریا همش در گوشم پچ پچ میکرد... جوجه ....حالت خوبه .... -اره اما باهات قهرم... -چرا....اااا خوب میخواستم سورپرایزت کنم . -سورپریز ..ها میدونی چقدر گریه کردم... -ببخشید گلممم....فداتشم به فکرچهار روز دیگه باش که ...میشی مال خود خودم.... با دست زدم تو سرشو گفتم ااااا آریاااا -خانمی.... ...