مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 54
دلبر:
به صورت آرین نگاه کردم یعنی واقعا می خواد اینارو بپوشم
آرین- بیا اینارو بپوش
-دیوونه شدی چجوری اینارو بپوشم هاا؟!!
_ راه دیگه ای ندارم اگه اینجوری بمونی می ترسم سرما بخوری
به صورتم چین انداختم و لباسا و ازش گرفتم و به سمت اتاق
رفتم درو بستم و لباسارو پوشیدم
تو آینه به خودم نگاه کردم وااای اینا خیلی گشادن
وضیتم جوری بود که پیراهن سفید خیلی یقه اش گشاده و خط سینه هامو به نمایش در می یاره و لباس ارتشی خیلی گشاده که اگه باهاش راه برم صد در صد زمین می خورم
موهام که تا کمرم می رسن همه شون خیس بودن
حوله رو موهام گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم
آرین با تعجب به زل زده بود خوب چکار کنم مجبور بودم اینجوری برم
_ آرین شومینه رو روشن کردی؟
-اریننننن
+نه روشن نمیشه
_یعنی می خوای تو این سرما یخ ببندیم
و رفتم سمت شومینه تا بلکه تونستم روشنش کنم ولی هرچه می خوام روشن بشه نمی شه
برگشتم روی مبل نشستم و پاهامو جمع کردم و مثل دختر بچه های کوچک که می خوان بدون صدا گریه کنن نشستم
احساس کردم یه چیزه گرمی روم انداخته شد بهش نگاه کردم آرین یه پتو روم انداخته بود و واسه خودش هم آورده بود
اومد کنار نشستم و به صورتم نگاه کرد
+چرا قیافتو اینجوری کردی نترس الان بارون بند می یاد و بر می گردیم
بهش نگاه کردم دارم یقین پیدا می کنم که این آدم که روبه رومه خله 😐
+چرا اینجوری نگاه می کنی؟
_ چجوری نگاه می کنم؟
+ مثله یه گربه که می خواد موشی رو بخوره و به دستش نیاورده
چشمامو ریز کردم و بهش نگاه کردم
_ میدونی چی؟
+چی؟
_ خیلی گستاخی و به اضافه خیلی خلی
با تعجب بهم نگاه می کرد حالا میگه این دلبر کی دختر خاله شد که اینجوری می حرفه
به درک به اسفل السافلین بزار هرچی می خواد بگه پسره ی بوفالو
+ دلبررررر
_چیییی؟!!
+ این یه ساعته صدات می زنم کجا بودی
-میدونی کجا بودم؟
+کجاا؟
_تو قبرستون
+می یای وقت بگذرونیم؟
_ اونوقت چجوری وقت بگذرونیم
+شرط بندی
_سره چی؟
+خوب خودت یه چیزی بگو
_نمی دونم خودت بگو
+بزار فکر کنم
یه بشکنی زدم و گفتم
_اها یافتم
+چی؟
_ من چندتا سوال ازت می پرسم اگه همه رو جواب دادی و البته راست باشن هرچی تو میگی انجام میدم اما ااگه تو ازم پرسیدی و من همه رو درست جواب دادم هرچی من بگم تو انجام می دی قبوله؟
........... ادامه دارد......
پارت 54
دلبر:
به صورت آرین نگاه کردم یعنی واقعا می خواد اینارو بپوشم
آرین- بیا اینارو بپوش
-دیوونه شدی چجوری اینارو بپوشم هاا؟!!
_ راه دیگه ای ندارم اگه اینجوری بمونی می ترسم سرما بخوری
به صورتم چین انداختم و لباسا و ازش گرفتم و به سمت اتاق
رفتم درو بستم و لباسارو پوشیدم
تو آینه به خودم نگاه کردم وااای اینا خیلی گشادن
وضیتم جوری بود که پیراهن سفید خیلی یقه اش گشاده و خط سینه هامو به نمایش در می یاره و لباس ارتشی خیلی گشاده که اگه باهاش راه برم صد در صد زمین می خورم
موهام که تا کمرم می رسن همه شون خیس بودن
حوله رو موهام گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم
آرین با تعجب به زل زده بود خوب چکار کنم مجبور بودم اینجوری برم
_ آرین شومینه رو روشن کردی؟
-اریننننن
+نه روشن نمیشه
_یعنی می خوای تو این سرما یخ ببندیم
و رفتم سمت شومینه تا بلکه تونستم روشنش کنم ولی هرچه می خوام روشن بشه نمی شه
برگشتم روی مبل نشستم و پاهامو جمع کردم و مثل دختر بچه های کوچک که می خوان بدون صدا گریه کنن نشستم
احساس کردم یه چیزه گرمی روم انداخته شد بهش نگاه کردم آرین یه پتو روم انداخته بود و واسه خودش هم آورده بود
اومد کنار نشستم و به صورتم نگاه کرد
+چرا قیافتو اینجوری کردی نترس الان بارون بند می یاد و بر می گردیم
بهش نگاه کردم دارم یقین پیدا می کنم که این آدم که روبه رومه خله 😐
+چرا اینجوری نگاه می کنی؟
_ چجوری نگاه می کنم؟
+ مثله یه گربه که می خواد موشی رو بخوره و به دستش نیاورده
چشمامو ریز کردم و بهش نگاه کردم
_ میدونی چی؟
+چی؟
_ خیلی گستاخی و به اضافه خیلی خلی
با تعجب بهم نگاه می کرد حالا میگه این دلبر کی دختر خاله شد که اینجوری می حرفه
به درک به اسفل السافلین بزار هرچی می خواد بگه پسره ی بوفالو
+ دلبررررر
_چیییی؟!!
+ این یه ساعته صدات می زنم کجا بودی
-میدونی کجا بودم؟
+کجاا؟
_تو قبرستون
+می یای وقت بگذرونیم؟
_ اونوقت چجوری وقت بگذرونیم
+شرط بندی
_سره چی؟
+خوب خودت یه چیزی بگو
_نمی دونم خودت بگو
+بزار فکر کنم
یه بشکنی زدم و گفتم
_اها یافتم
+چی؟
_ من چندتا سوال ازت می پرسم اگه همه رو جواب دادی و البته راست باشن هرچی تو میگی انجام میدم اما ااگه تو ازم پرسیدی و من همه رو درست جواب دادم هرچی من بگم تو انجام می دی قبوله؟
........... ادامه دارد......
۹.۰k
۳۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.