پارت پنجم
پارت پنجم
آرمان:
_یعنی چی خانم نیازی دیگه نمیتونین کار کنین؟
_خب آقای رادمنش یه مشکلی برام پیش اومده نمی تونم دیگه کار کنم؟
_خب شما میگین من آلان منشی از کجا بیارم؟
_بخدا آقای رادمنش یهویی شد وگرنه از قبل بهتون خبر میدادم که دنبال منشی باشین...🙁
_باشه مرخصین میتونین برین...
سرمو گذاشتم رو میز...اعصابم خورد بود اون از صبح اون دختره هوا بود اسمش ن نفس همون اعصابمو خورد کرده الانم این...
صدای در اومد سرمو بلند کردم دیدم امیر هست...
(امیر صمیمی ترین دوست منه مثل داداشیم)
_چته داداش باز انگار اعصاب نداری...😂
_امیر خفه شو تا نزدمت...😡
_باش چه خبرته.حالا بگو ببینم چی شده...😄
_باید بگردیم یه منشی برای شرکت پیدا کنیم...
_مگه خانم نیازی چشه...😎
_میگه مشکلی براش پیش اومده نمیتونه بیاد سر کار...
_باشه حالا غصه نخور پیر میشی ها دیگه بچه هات بهت میگن بابابزرگ بجای بابا از من ب تو نصیحت...😂 😂
_امیر گمشو بیرون تا نزدمت..😡 😡
_فقط یه چی..😄
_امیرررررر....
_دختر برا منشی میخوای بیاری خوشکلشو بیار..😂 _سرمو بلند کردم خودکاری که رو میز بودو ازش پرت کردم که با خنده رفت بیرون...😅
اصلا حوصله موندن توی شرکتو نداشتم راه افتادم طرف پارکینگ..
سوار ماشین شدم رفتم طرف خونه...
نفس:
تلویزیون رو روشن کردم زدم شبکه pmcآهنگ داشت پخش میشد...😍
منم که عشق رقص شروع کردم به رقصیدن..💃
اصلا حواسم به دورو برم نبود همینطور که واسه خودم قر میدادم که دیدم....😲
ای خدا چقد بدبختم من آخه این گودزیلا کی اومد خونه ک من نفهمیدم...😭 😭
تیکه داده بود ب دیوار و داشت نگام میکرد...
_احساس میکنی خیلی قشنگ میرقصی؟😅
_بعله پس چی فک کردی؟😄
_من راجب تو فکر نمیکنم اگه فکر کنم شبا کابوس میبینم..😉
پسره بیشعور شیطونه میگه...(البته شیطونه غلط کرد)😄
_من میرم بخوابم سرو صدا نمیکنی...😡
_ناهار نمیخوای؟
_نه...
_خب حالا این چشه یهو مثل چی میپرع به آدم.😤
_چیزی گفتی؟
چقد گوشاش تیزه این 😭
_نه گفتم باشه سرو صدا نمیکنم تو بخواب..😉
_آره جون عمت تو گفتی منم باور کردم...😎
_به جون خودت نباشه ب مرگ خودت ک همینو گفتم..😄 😄
کاااااامنت یادتون نره 😉 😉
آرمان:
_یعنی چی خانم نیازی دیگه نمیتونین کار کنین؟
_خب آقای رادمنش یه مشکلی برام پیش اومده نمی تونم دیگه کار کنم؟
_خب شما میگین من آلان منشی از کجا بیارم؟
_بخدا آقای رادمنش یهویی شد وگرنه از قبل بهتون خبر میدادم که دنبال منشی باشین...🙁
_باشه مرخصین میتونین برین...
سرمو گذاشتم رو میز...اعصابم خورد بود اون از صبح اون دختره هوا بود اسمش ن نفس همون اعصابمو خورد کرده الانم این...
صدای در اومد سرمو بلند کردم دیدم امیر هست...
(امیر صمیمی ترین دوست منه مثل داداشیم)
_چته داداش باز انگار اعصاب نداری...😂
_امیر خفه شو تا نزدمت...😡
_باش چه خبرته.حالا بگو ببینم چی شده...😄
_باید بگردیم یه منشی برای شرکت پیدا کنیم...
_مگه خانم نیازی چشه...😎
_میگه مشکلی براش پیش اومده نمیتونه بیاد سر کار...
_باشه حالا غصه نخور پیر میشی ها دیگه بچه هات بهت میگن بابابزرگ بجای بابا از من ب تو نصیحت...😂 😂
_امیر گمشو بیرون تا نزدمت..😡 😡
_فقط یه چی..😄
_امیرررررر....
_دختر برا منشی میخوای بیاری خوشکلشو بیار..😂 _سرمو بلند کردم خودکاری که رو میز بودو ازش پرت کردم که با خنده رفت بیرون...😅
اصلا حوصله موندن توی شرکتو نداشتم راه افتادم طرف پارکینگ..
سوار ماشین شدم رفتم طرف خونه...
نفس:
تلویزیون رو روشن کردم زدم شبکه pmcآهنگ داشت پخش میشد...😍
منم که عشق رقص شروع کردم به رقصیدن..💃
اصلا حواسم به دورو برم نبود همینطور که واسه خودم قر میدادم که دیدم....😲
ای خدا چقد بدبختم من آخه این گودزیلا کی اومد خونه ک من نفهمیدم...😭 😭
تیکه داده بود ب دیوار و داشت نگام میکرد...
_احساس میکنی خیلی قشنگ میرقصی؟😅
_بعله پس چی فک کردی؟😄
_من راجب تو فکر نمیکنم اگه فکر کنم شبا کابوس میبینم..😉
پسره بیشعور شیطونه میگه...(البته شیطونه غلط کرد)😄
_من میرم بخوابم سرو صدا نمیکنی...😡
_ناهار نمیخوای؟
_نه...
_خب حالا این چشه یهو مثل چی میپرع به آدم.😤
_چیزی گفتی؟
چقد گوشاش تیزه این 😭
_نه گفتم باشه سرو صدا نمیکنم تو بخواب..😉
_آره جون عمت تو گفتی منم باور کردم...😎
_به جون خودت نباشه ب مرگ خودت ک همینو گفتم..😄 😄
کاااااامنت یادتون نره 😉 😉
۱۰.۹k
۳۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.