(روایـت یک عـشق) قسمت آخر
(روایـت یک عـشق) قسمت آخر
+خب خـدا روشـکر که حالت خوبه؛حـالا نمـیخوای بـگی چی اینـقدر حـال مـاهی حوص مهتـاب رو خوب کـرده؟!!
ــ اوووم،خـب راستـش تــو
+مــننن؟؟؟
ــ آره تـو اومـدی، باهـام حـرف میـزنی، تـو حتـی امـروزحـالـمم پرسـیدی و مـن همـین برام کـافیهـ
+خـب چـرا آخه؟؟
ــ مـیدونی؟راستـش مـن مدهـاست تـو رو دوسـت دارم...
مـاهی قـرمزِ کوچولو این را گفـت و انـگار قلـبش از تمـام سنگـینی هـا آسوده شد، چشـمان گـرد و سیاهش را بسـت و آرام آرام به روی آب حـوض آمـد.
.
. #فاطمه_پورحاتم
+خب خـدا روشـکر که حالت خوبه؛حـالا نمـیخوای بـگی چی اینـقدر حـال مـاهی حوص مهتـاب رو خوب کـرده؟!!
ــ اوووم،خـب راستـش تــو
+مــننن؟؟؟
ــ آره تـو اومـدی، باهـام حـرف میـزنی، تـو حتـی امـروزحـالـمم پرسـیدی و مـن همـین برام کـافیهـ
+خـب چـرا آخه؟؟
ــ مـیدونی؟راستـش مـن مدهـاست تـو رو دوسـت دارم...
مـاهی قـرمزِ کوچولو این را گفـت و انـگار قلـبش از تمـام سنگـینی هـا آسوده شد، چشـمان گـرد و سیاهش را بسـت و آرام آرام به روی آب حـوض آمـد.
.
. #فاطمه_پورحاتم
۲.۹k
۳۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.