اشک حسرت پارت ۹
#اشک حسرت #پارت ۹
سعید :
پریماه وقتی دیدبهش توجه نمی کنم رفت اصلا حوصله ای این بشر رو نداشتم از بس کنه بود گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه اش انداختم با دیدن اسم دایی بهمن تعجب کردم چون اصلااون سراغ کسی رو نمی گرفت وصل کردم وجواب دادم
- الو
دایی: سلام سعید می شناسی
- بله دایی می شناسم سلام
دایی: چه خبر دایی چیکار می کنید
پوزخندی زدم دایی که چند سال حتا نیومد حال مادرم رو بپرسه
- کار خاصی نمی کنیم کاری داشتین ؟
یکم سکوت کرد وگفت : انگار خوش نداری با دایی ات حرف بزنی
- یکم کارم زیاده
دایی : امشب بیا خونه کارت دارم
- چیزی شده دایی؟
دایی: اره باید باهات حرف بزنم
- باشه
متعجب گوشی رو گذاشتم رو میز وبازم فکرم مشغول شد یعنی دایی چیکارم داشت
- سلام آقا سعید گل
سرمو بلند کردم وبا دیدن امید لبخند زدم
- سلام اینجا اومدی چیکار
امید : اومدم ببینمت دلم برات تنگ شده
لبخند زدم امید کلا شیطون بود چیزی نگفتم وبهش اشاره کردم بنشینه اومد نزدیکم رو یه صندلی نشست وگفت : تو فکرت بودم پسر دیشب اصلا حالت خوب نبود
- چیزی نیست
امید : با منم اره سعید
- جدی میگم چیزی نیست
امید : سعید دروغ نگو تو که اهل دروغ نیستی بگو چی شده ؟
- چی بگم اخه
امید : بازم نمی خوای حرف بزنی وبریزی تو خودت
- دیشب آیدین اونجا موند
امید : نه بابا یه ربع بعد شما رفت اونم تو فکر حالت بود
- چیزی می خوری برات بیارم
امید : نه سعید چیزی نمی خوام اگه الان بهم نگی مشکلت چیه وچرا انقدر پکری دیگه قیدتو می زنم
- پیله کردی هان
لبخند زد وگفت : اره بدجورم پیله می کنم بهت بگو
- خون آدمو می خوری امید
امید : می شناسی منو
- امید مامان حالش بده وضعیتش وخیمه خیلی نگرانشم می خوام خونه رو بفروشم
امید : چی میگی سعید چرا خونه من کمکت می کنم آیدینم هست مگه دیونه شدی
- اینجوری بهتره منتظرم ببینم کلیه براش پیدا میشه خونه رو بفروشم
امیدناراحت گفت : اون تنها دارایتونه سعید ماشینم هست پسندازمم انقدر هست که به دردت بخوره آسمان طلا...
- چی میگی امید این مشکل منه نه تو
امید ناراحت ودلخور گفت : سعید ما داداشیم بخدا اگه بی کمو کاست این حرفو بزنم
- می دونم داداشم
خم شدم پیشونیشو بوسیدم وگفتم : ولی این مشکل منه تو این همه زحمت کشیدی ..
امید وسط حرفم پرید وگفت : راستی یه زمینم داریم اون قیمتش خیلی بالاست می فروشم ...
- امید
امید با اخم گفت : امید وکوفت یعنی چی همش میگی نه جدی میگم سعید قیدت رو می زنم
- ببین چی میگم کارای سهیل رو انجام دادم خدا رو شکر بهش بورسیه دادن آخر همین ماه میره آلمان واسه درس هاش هدیه هم که خیلی وقته منتظر توه ...
امید متعجب نگاهم کرد ومن بی توجه ادامه دادم
سعید :
پریماه وقتی دیدبهش توجه نمی کنم رفت اصلا حوصله ای این بشر رو نداشتم از بس کنه بود گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه اش انداختم با دیدن اسم دایی بهمن تعجب کردم چون اصلااون سراغ کسی رو نمی گرفت وصل کردم وجواب دادم
- الو
دایی: سلام سعید می شناسی
- بله دایی می شناسم سلام
دایی: چه خبر دایی چیکار می کنید
پوزخندی زدم دایی که چند سال حتا نیومد حال مادرم رو بپرسه
- کار خاصی نمی کنیم کاری داشتین ؟
یکم سکوت کرد وگفت : انگار خوش نداری با دایی ات حرف بزنی
- یکم کارم زیاده
دایی : امشب بیا خونه کارت دارم
- چیزی شده دایی؟
دایی: اره باید باهات حرف بزنم
- باشه
متعجب گوشی رو گذاشتم رو میز وبازم فکرم مشغول شد یعنی دایی چیکارم داشت
- سلام آقا سعید گل
سرمو بلند کردم وبا دیدن امید لبخند زدم
- سلام اینجا اومدی چیکار
امید : اومدم ببینمت دلم برات تنگ شده
لبخند زدم امید کلا شیطون بود چیزی نگفتم وبهش اشاره کردم بنشینه اومد نزدیکم رو یه صندلی نشست وگفت : تو فکرت بودم پسر دیشب اصلا حالت خوب نبود
- چیزی نیست
امید : با منم اره سعید
- جدی میگم چیزی نیست
امید : سعید دروغ نگو تو که اهل دروغ نیستی بگو چی شده ؟
- چی بگم اخه
امید : بازم نمی خوای حرف بزنی وبریزی تو خودت
- دیشب آیدین اونجا موند
امید : نه بابا یه ربع بعد شما رفت اونم تو فکر حالت بود
- چیزی می خوری برات بیارم
امید : نه سعید چیزی نمی خوام اگه الان بهم نگی مشکلت چیه وچرا انقدر پکری دیگه قیدتو می زنم
- پیله کردی هان
لبخند زد وگفت : اره بدجورم پیله می کنم بهت بگو
- خون آدمو می خوری امید
امید : می شناسی منو
- امید مامان حالش بده وضعیتش وخیمه خیلی نگرانشم می خوام خونه رو بفروشم
امید : چی میگی سعید چرا خونه من کمکت می کنم آیدینم هست مگه دیونه شدی
- اینجوری بهتره منتظرم ببینم کلیه براش پیدا میشه خونه رو بفروشم
امیدناراحت گفت : اون تنها دارایتونه سعید ماشینم هست پسندازمم انقدر هست که به دردت بخوره آسمان طلا...
- چی میگی امید این مشکل منه نه تو
امید ناراحت ودلخور گفت : سعید ما داداشیم بخدا اگه بی کمو کاست این حرفو بزنم
- می دونم داداشم
خم شدم پیشونیشو بوسیدم وگفتم : ولی این مشکل منه تو این همه زحمت کشیدی ..
امید وسط حرفم پرید وگفت : راستی یه زمینم داریم اون قیمتش خیلی بالاست می فروشم ...
- امید
امید با اخم گفت : امید وکوفت یعنی چی همش میگی نه جدی میگم سعید قیدت رو می زنم
- ببین چی میگم کارای سهیل رو انجام دادم خدا رو شکر بهش بورسیه دادن آخر همین ماه میره آلمان واسه درس هاش هدیه هم که خیلی وقته منتظر توه ...
امید متعجب نگاهم کرد ومن بی توجه ادامه دادم
۱۷.۱k
۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.