پارت هشتم
پارت هشتم
رفتم تو اتاقم دراز کشیدم به فکر این بودم که
یه روز برم پیش آیسو...
کم کم چشام گرم شد خوابم برد...😪
صبح با نور آفتاب از خواب بیدار شدم..
رفتم آبی به صورتم زدم و رفتم طبقه پائین...
داشتم صبحونه آماده میکردم که آرمان هم اومد
تو آشپز خونه...
_زود آماده شو باید تاقبل ساعت نه تو شرکت
باشی...
_باشه..
رفتم تو اتاقم خب حالا چیکار کنم هنوز زوده..
اول برم دوش بگیرم بعد آماده شم...
دوش گرفتم اومدم بیرون...
پشت میز نشستم موهامو شونه زدم...
خط چشم و ریمل و یه ژر لبم زدم رفتم سراغ کمدم..
خب حالا چی بپوشم...😣 😣
از بین لباسام یه کت آبی کم رنگ با شلوارش
برداشتم با یه تاپ سفید پوشیدم...
کفش اسپورت مشکیمم برداشتم...
رفتم طبقه پایین که به آرمان بگم آماده هستم...
دیدم اونم کت و شلوار آبی کاربنی پوشیده آماده
هست....
تا منو دید گفت..
رفتم تو اتاقم دراز کشیدم به فکر این بودم که
یه روز برم پیش آیسو...
کم کم چشام گرم شد خوابم برد...😪
صبح با نور آفتاب از خواب بیدار شدم..
رفتم آبی به صورتم زدم و رفتم طبقه پائین...
داشتم صبحونه آماده میکردم که آرمان هم اومد
تو آشپز خونه...
_زود آماده شو باید تاقبل ساعت نه تو شرکت
باشی...
_باشه..
رفتم تو اتاقم خب حالا چیکار کنم هنوز زوده..
اول برم دوش بگیرم بعد آماده شم...
دوش گرفتم اومدم بیرون...
پشت میز نشستم موهامو شونه زدم...
خط چشم و ریمل و یه ژر لبم زدم رفتم سراغ کمدم..
خب حالا چی بپوشم...😣 😣
از بین لباسام یه کت آبی کم رنگ با شلوارش
برداشتم با یه تاپ سفید پوشیدم...
کفش اسپورت مشکیمم برداشتم...
رفتم طبقه پایین که به آرمان بگم آماده هستم...
دیدم اونم کت و شلوار آبی کاربنی پوشیده آماده
هست....
تا منو دید گفت..
۸.۹k
۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.