پارت یازدهم
پارت یازدهم
رفتم سر کارم تا ظهر همش تو اتاق بودم اصلا
بیرون نرفته بودم و خیلی خسته بودم...
برای ناهار میخواستم برم یه چی برای خودم
سفارش بدم که دیدم امیر اومد تو اتاق آرمان..
داشتن باهم صحبت میکردن منم رفتم تو اتاق
آرمان تا بهش بگم دارم میرم برای ناهار...
_آقای رادمنش..
آرمان با تعجب داشت نگام میکردبچم خله خوبه
خودش گفت باهام رسمی صحبت کن...
_بعله..
_کارارو انجام دادم اجازه هست برم برای ناهار..
_بعله میتونی بری...
همین ک خواستم برم امیر به آرمان گفت
_آرمان خودمون ک داریم غذا سفارش میدیم برای
نفس هم سفارش میدیم.باشه؟😍
_باشه..نفس بمون با ما غذا بخور..
_ن من خودم سفارش میدم مزاحم شما نمیشم..😄
_خانم مزاحم میگم بمون بگو چشم..😎
_چشم..😊
_افرین...
امیر همینطور ک میرفت بیرون گفت :
_من میرم بع مریم لگم غذاهارو سفارش بده...😉
_باشه..
_خب روز اول کار چطور بود...
_خوب بود..😄
خواست حرف بزنه ک گوشیم زنگ خورد...
با اجازه ای گفتم و رفتم گوشیو جواب دادم...
آیسو بود..
_سلام عشقم..😂
_چیشده من شدم عشقت؟؟
_برو گمشو محبت بهت نیومده...😉
_راه بلدم گم نمیشم..ن محبت تو هم نیاز ندارم😉
_نه بابا...
_زن بابا..😂
_طلاقش دادیم رفت پی کارش..😉
_دیووووونه...
_کمال همنشینی هست عزیزم😄
_باشه خانوم کمال میخواستم یه خبری بهت بدم..😍
_زوووووووود بگووووووووو چیشده...😀
_حدس بزن...😄
_حوصله حدس زدن ندارم زود بگو...😢
_پسر عموم بود علی و میگم..😍 😍
_خب اون ک تو دوسش داشتی...😂 😂
_بعله اونم منو دوست داشت...😄 😄
_خب اون چش شده...
_هیچیش نشده..
_پس چی شده..
_اومد خاستگاریم دیشب.....😍
_جددددددددیییییییی
با این جبغی ک من زدم آرمان عصبی نگام کرد...😡
_جدی میگم این هفته هم مراسم عقدم هست...😜 😜
_حالاچرا اینقد زود..😂
_باباش میخواد بره مسافرت برا همون...
_اها پس تو هم قاطی مرغا شدی...😂
_بعله دیگه...برا آخر هفته ک میای..
_نمیدونم باید ببینم اجازه میده بهم...😢
_غلط کرد باید اجازه بده عقد تنها رفیقت هستااا..😄
_باشه سعی میکنم بیام..
_صاب کارتم دعوته اگه خواست بگو بیاد...
_باشه..آیسو من باید برم..
_باش..
_بای..
_بابای..😄
رفتم سر کارم تا ظهر همش تو اتاق بودم اصلا
بیرون نرفته بودم و خیلی خسته بودم...
برای ناهار میخواستم برم یه چی برای خودم
سفارش بدم که دیدم امیر اومد تو اتاق آرمان..
داشتن باهم صحبت میکردن منم رفتم تو اتاق
آرمان تا بهش بگم دارم میرم برای ناهار...
_آقای رادمنش..
آرمان با تعجب داشت نگام میکردبچم خله خوبه
خودش گفت باهام رسمی صحبت کن...
_بعله..
_کارارو انجام دادم اجازه هست برم برای ناهار..
_بعله میتونی بری...
همین ک خواستم برم امیر به آرمان گفت
_آرمان خودمون ک داریم غذا سفارش میدیم برای
نفس هم سفارش میدیم.باشه؟😍
_باشه..نفس بمون با ما غذا بخور..
_ن من خودم سفارش میدم مزاحم شما نمیشم..😄
_خانم مزاحم میگم بمون بگو چشم..😎
_چشم..😊
_افرین...
امیر همینطور ک میرفت بیرون گفت :
_من میرم بع مریم لگم غذاهارو سفارش بده...😉
_باشه..
_خب روز اول کار چطور بود...
_خوب بود..😄
خواست حرف بزنه ک گوشیم زنگ خورد...
با اجازه ای گفتم و رفتم گوشیو جواب دادم...
آیسو بود..
_سلام عشقم..😂
_چیشده من شدم عشقت؟؟
_برو گمشو محبت بهت نیومده...😉
_راه بلدم گم نمیشم..ن محبت تو هم نیاز ندارم😉
_نه بابا...
_زن بابا..😂
_طلاقش دادیم رفت پی کارش..😉
_دیووووونه...
_کمال همنشینی هست عزیزم😄
_باشه خانوم کمال میخواستم یه خبری بهت بدم..😍
_زوووووووود بگووووووووو چیشده...😀
_حدس بزن...😄
_حوصله حدس زدن ندارم زود بگو...😢
_پسر عموم بود علی و میگم..😍 😍
_خب اون ک تو دوسش داشتی...😂 😂
_بعله اونم منو دوست داشت...😄 😄
_خب اون چش شده...
_هیچیش نشده..
_پس چی شده..
_اومد خاستگاریم دیشب.....😍
_جددددددددیییییییی
با این جبغی ک من زدم آرمان عصبی نگام کرد...😡
_جدی میگم این هفته هم مراسم عقدم هست...😜 😜
_حالاچرا اینقد زود..😂
_باباش میخواد بره مسافرت برا همون...
_اها پس تو هم قاطی مرغا شدی...😂
_بعله دیگه...برا آخر هفته ک میای..
_نمیدونم باید ببینم اجازه میده بهم...😢
_غلط کرد باید اجازه بده عقد تنها رفیقت هستااا..😄
_باشه سعی میکنم بیام..
_صاب کارتم دعوته اگه خواست بگو بیاد...
_باشه..آیسو من باید برم..
_باش..
_بای..
_بابای..😄
۹.۹k
۱۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.