رویای غیرممکن فصل1 پارت6
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت6
(صبح روز بعد)
خیلی استرس داشتم و میترسیدم که اگه آدیشن رو خراب کنم تمام زحماتم به باد میره. ولی برادرم بهم انرژی مثبت می داد و می گفت که قراره همه دهنشون از تعجب باز بمونه.
وقتی کم کم زمان آدیشن نزدیک شد تصمیم گرفتم یه لباس خوب بپوشم پس رفتم و بهترین و مناسب ترین لباسی رو که آورده بودم پوشیدم؛ وقتی از اتاق بیرون اومد برادرم با یه لبخند شیطانی گفت : اوه اوه باید مواظبت باشم ندزدنت. این حرفش باعث شد بازم سرخ بشم و خجالت بکشم. برادرم با خنده گفت : خب بریم تا دیر نشده.
آروم سرمو به معنی باشه تکون دادم و گوشی و فلشم که توش آهنگم بود رو تو کیف برادرم گذاشتم و به راه افتادیم
(تو کمپانی بیگ هیت)
بعد از گفتن مشخصاتم اجازه ورود رو به ما دادن؛ همین که درو باز کردم همه کسانی که واسه آدیشن دادن اومده بودن چشمشون به من و برادرم افتاد و پسرا با دیدن لباس و قیافه من لبخند کثیف و شیطانی زدن که باعث شد من به برادرم بچسبم و اون پسرا هم ظاهرا از اینکه دیدن من به پسری چسبیدم و دستشو گرفتم، خوششون نیومد و سرشون رو برگردوندن اونطرف؛ نفسی از سر راحتی کشیدم و در دورترین جای ممکن از پسرا، و کنار برادرم نشستم.
بالاخره بعد از یه ربع یه خانمی اومد و گفت : خب امروز روز آخر آدیشن هاست و به خاطر همین هیچ کدومتون بعد از اینکه آدیشن دادید به جایی نمیرید چونکه داور ها همین امروز تصمیم میگیرن کی از آدیشن قبول شده و کی نشده.
وقتی این حرفو گفت تقریبا ایست قلبی کردم؛ یعنی همین امروز بعد اجرام میفهمم قبول شدم یا نه.... یا امامزاده بیژن!
اون خانمه ادامه داد : و البته قراره با کسایی هم که قراره همگروهی بشین، آشنا میشین؛ و بعد از آشنایی با گروه خودتون با تمام گروه های این کمپانی آشنا میشین. برای همتون آرزوی موفقیت میکنم و آدیشن ها 10 دقیقه بعد شروع می شه.
وقتی این حرفش تموم شد کل سالن پر شد با صدای جیغ و داد و عربده. شاید همه این صدا ها به خاطر این بود که اگه از آدیشن قبول میشدن بی تی اس رو میدیدن و شاید به خاطر این بود که فقط 10 دقیقه تا شروع شدن آدیشن ها بود؛ یا شایدم به خاطر هردو دلیل بود که این صدا های عجیب و غریب کل سالن رو پر کرده بود، به هر حال شماره اجرای من 5 بود یعنی پنجمین اجرا بود و این به معنی این بود که قراره یه چند دقیقه بعد اجرا کنم.
(صبح روز بعد)
خیلی استرس داشتم و میترسیدم که اگه آدیشن رو خراب کنم تمام زحماتم به باد میره. ولی برادرم بهم انرژی مثبت می داد و می گفت که قراره همه دهنشون از تعجب باز بمونه.
وقتی کم کم زمان آدیشن نزدیک شد تصمیم گرفتم یه لباس خوب بپوشم پس رفتم و بهترین و مناسب ترین لباسی رو که آورده بودم پوشیدم؛ وقتی از اتاق بیرون اومد برادرم با یه لبخند شیطانی گفت : اوه اوه باید مواظبت باشم ندزدنت. این حرفش باعث شد بازم سرخ بشم و خجالت بکشم. برادرم با خنده گفت : خب بریم تا دیر نشده.
آروم سرمو به معنی باشه تکون دادم و گوشی و فلشم که توش آهنگم بود رو تو کیف برادرم گذاشتم و به راه افتادیم
(تو کمپانی بیگ هیت)
بعد از گفتن مشخصاتم اجازه ورود رو به ما دادن؛ همین که درو باز کردم همه کسانی که واسه آدیشن دادن اومده بودن چشمشون به من و برادرم افتاد و پسرا با دیدن لباس و قیافه من لبخند کثیف و شیطانی زدن که باعث شد من به برادرم بچسبم و اون پسرا هم ظاهرا از اینکه دیدن من به پسری چسبیدم و دستشو گرفتم، خوششون نیومد و سرشون رو برگردوندن اونطرف؛ نفسی از سر راحتی کشیدم و در دورترین جای ممکن از پسرا، و کنار برادرم نشستم.
بالاخره بعد از یه ربع یه خانمی اومد و گفت : خب امروز روز آخر آدیشن هاست و به خاطر همین هیچ کدومتون بعد از اینکه آدیشن دادید به جایی نمیرید چونکه داور ها همین امروز تصمیم میگیرن کی از آدیشن قبول شده و کی نشده.
وقتی این حرفو گفت تقریبا ایست قلبی کردم؛ یعنی همین امروز بعد اجرام میفهمم قبول شدم یا نه.... یا امامزاده بیژن!
اون خانمه ادامه داد : و البته قراره با کسایی هم که قراره همگروهی بشین، آشنا میشین؛ و بعد از آشنایی با گروه خودتون با تمام گروه های این کمپانی آشنا میشین. برای همتون آرزوی موفقیت میکنم و آدیشن ها 10 دقیقه بعد شروع می شه.
وقتی این حرفش تموم شد کل سالن پر شد با صدای جیغ و داد و عربده. شاید همه این صدا ها به خاطر این بود که اگه از آدیشن قبول میشدن بی تی اس رو میدیدن و شاید به خاطر این بود که فقط 10 دقیقه تا شروع شدن آدیشن ها بود؛ یا شایدم به خاطر هردو دلیل بود که این صدا های عجیب و غریب کل سالن رو پر کرده بود، به هر حال شماره اجرای من 5 بود یعنی پنجمین اجرا بود و این به معنی این بود که قراره یه چند دقیقه بعد اجرا کنم.
۶.۲k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.